۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

«راوا»، سرخوردگان پرخاش­گر یا پيش قراولان «فاشیزم ­قومی»


زمانی که یک جریان سیاسی و یا حاکمیت استبدادی احساس کند مسیری را که می­پیماید دچار رکود گردیده و یا با بن­بست جدیِ استراتژیک ـ تاکتیکی مواجه گشته است، اغلب با بی­حوصلگی و به­دور از هرگونه خردگرایی و بدون توجه به پیامد اقدامات عجولانه و عقده­مندانه­ی­شان، در برابر جریانات روبه رشدی که از خودشان پیشی گرفته­اند، واکنش­های تندی را بروز می­دهند. واکنش­هایی از این دست عمدتاً به­خاطر پس­مانی و عدم موفقیت برنامه ­های تک­روانه و خودمحورشان بوده که انرژی زیادی از آنان را به­هرز کشانده که چنین موجب بروز خشم و پرخاش­گری­شان شده است.
در دهه­ی 40 که با روی کار آمدن دولت داکتر یوسف اندکی فضای سیاسی کشور باز شده بود، جریانات سیاسی متعددی از میان دانشجویان و روشنفکران جامعه سر برآوردند. از میان این جریانات، مائوئیست­ها که اغلب به­نام نشریه­ی­شان (شعله جاوید) مشهور شدند و همگان آنان را شعله­ای می­نامیدند، تندروترین جریان سیاسی ـ ایدئولوژیک این دوره به­شمار می­رفت و با انتقادات و اکسیون­های تند و داغ­شان نام و نشانی میان جریانات سیاسی جامعه کسب نمودند. بعدها این جریان عمدتاً به دو گروه سیاسی به ­نام­های سازمان آزادی­بخش مردم افغانستان (ساما) و دیگری سازمان رهایی تقسیم گردیدند که منشأ این دو دستگی را نوع روی­کرد و چگونگی برخورد با مسأله­ی ستم و تبعیض قومی تشکیل می­داد. ساما که سازمان بزرگ­تر، با تشکیلاتی منسجم و برخوردار از برنامه­ای نسبتاً شفاف بود، دیدگاهش نسبت به مبارزات ضد فاشیزم­قومی مثبت بوده و تئوری­های روشنی هم در این راستا ارائه داد. علاوه بر آن، این سازمان در ابتدای دهه­ ی 60 نقش بسیار فعالی در مبارزات ضداشغال­گری به ­مثابه­ی مبرم­ترین استراتژی دموکراتیک و توده­ای داشت و شهدای بزرگ و سرشناسی چون قاضی ضیا، انجنیر نادر، مجید کلکانی، قیوم رهبر و... را تقدیم خلق و ازادی کشور نمود. در کنار آن، سازمان رهایی به­عنوان انشعاب دیگر جریان موسوم به «شعله» علاوه بر رد هرگونه مبارزه با فاشیزم­قومی که برایند منطقی و عقلانی ساختار سیاسی جامعه می­باشد، هرگز فعالیت سیاسی ـ نظامی مشخصی در راستای قیام عمومی توده­ها نداشته است. درعوض تا جایی که سروصدای آن همه­جا را فراگرفته بود، به برخورد خشونت­بار و آنتاگونیستی با معصل تنش­های درونی سازمان پرداخته و بخش بزرگی از مبارزین صدیق این سازمان را به­سوی یأس، بریدگی و حتا پیوستن به رژیم حاکم سوق داد.
«راوا» برگرفته از حروف انگليسي RAWA مي­باشد كه مخفف (Revolutionary Association for Women of Afghanistan) بوده و معني آن «جمعيت انقلابي زنان افغانستان» مي­باشد. اين تشكيلات به­عنوان جناح زنان سازمان رهايي افغانستان با انديشه­هاي مائوئيستي شکل گرفت و نخست زير رهبري مينا همسر داکتر فیض رهبر سازمان­رهايي به­وجود آمد. از آن­جا که اين تشکيلات از ابتدا به­دليل رهبريت ديکتاتورانه و بعضاً قوم­گرايانه، اغلب دچار تمایلات مافیایی گردیده و همین امر به بحران تشکيلاتي شدیدی انجامیده است. در این رابطه می­توان به بعضی واقعیت­هایی اشاره نمود که جناح پشتونيستي این تشکیلات به­دلیل برقرار نمودن روابط نزدیک با جناح «خلق» از حزب دموکراتیک خلق، برنامه­ی گیردادن (لو دادن) اعضاي غيرپشتون سازمان رهایی و بخش زنانه­اش (راوا) مبادرت مي­ورزيدند که خود بي­اعتمادي و حتا نفرت و دشمني عميقي را ميان تشکيلات ايجاد نموده بود که به ترور متواتر هم­ديگر (فراكسيون­هاي قومي رقيب) پرداختند و قتل داکتر فیض و همسرش مينا به­عنوان بنیان­گذاران تنش و تصفیه­ی قومی درون سازمان، يكي از موارد برجسته و پنهان ناشدني آن به­شمار مي­رود. دو دليل عمده­اي که باعث گرديد تا اعضاي سازمان­رهايي و مادینه­دانی­اش (راوا)، علي­رغم حاکميت اختناق و دیکتاتوری شديد بر سازمان، نتوانند از اين تشکيلات جهنمي جدا شوند، يکي تهديدهاي جدي جاني­اي بود که پس از جدايي به­طور حتم متوجه آنان مي­گرديد و در اين مورد ده­ها تن از اعضاي جداشده از این جهنم توحش جان خود را از دست داده بودند، و ديگري برخورداري سازمان از امکانات وسيعی بود که اعضاي آن را وامي­داشت تا به ­جاي جدايي از سازمان و مواجه شدن با خطر مرگ حتمي، تلاش نمايند تا بر ارگان رهبري مسلط گرديده و سپس به تصفيه­ ي مخالفين پرداخته و همه ­ي امکانات به ­اضافه­ ي رهبريت را يک­جايي در اختيار خود بگيرند. مسلماً نحوه­ي اداره­ي ديکتاتورانه­ي سازمان، زمينه­ساز ترويج چنين طرز تفكري در سازمان رهايي بود.
انشعابات دسته­ جمعي فارسي زبانان شمالي و سپس جدايي هزاره­ها در اواخر دهه­ي 60 که بخش انکارناپذیر و قابل­توجهي از سازمان­رهايي را تشکيل مي­دادند، ضربه­ی سهم­گینی بر بدنه­ی این تشکیلات وارد نموده و آن را کاملاً ضعيف و منزوي ساخت. اين شقه­ هاي پي ­درپي نتيجه­ي آشکار و مستقیم سياست­ هايي در درون سازمان رهايي بود که به خلق زنجیره ­ی بازتولید بی­پایان کینه­ ی قومی در سازمان و زیرسوال بردن ایدئولوژی مدعی نفی طبقات و مآلاً از میان برداشتن هرگونه تبعیض منتهی گشت. جناح زنان رهايي موسوم به «راوا» نيز از چنين انديشه ­هايي فارغ نبود. جنگ­ پنهانی قدرت از سويي و قوم ­محوري سخيفانه­ي پشتون­هاي سازمان از طرف ديگر، روی­هم­رفته باعث گرديدند تا هر از چندي رهبري تازه­اي با حمايت جناح­هاي مقتدر سازمان­ رهايي، بر بخش زنان (راوا) مسلط گردد. جدايي زودهنگام خانم سيماسمر، ضربه­ي بس ناگواري را بر پيکر «راوا» وارد ساخت که بارها اين مهره­ي عمده را با تهديد و حتا اقدام عملي جهت ترور وي مواجه ساخت که همگی و به­دلیل آگاهی و آمادگی آن­ها از واکنش­های سازمانی و نيز پناه بردن وي به مردم هزاره در شهر كويته­ي پاكستان، با ناکامي مواجه گشتند. از آن پس خانم سيماسمر با حمايت شديد اطرافيانش به کارهاي روزمره­ي کلينيک شهدا و خدمت به مریضان ادامه داد.
گرچه از آن به بعد خانم سيماسمر کم­تر به فعاليت­هاي سياسي ـ تشکيلاتي پرداخت و اکثر انرژي خود را وقف کارهاي خدماتي مانند ايجاد مکتب، کلينيک، فارم­هاي کشاورزي و دام­داري، هم­چنین ترويج صنايع دستي زنان نمود، اما هيچ­گاهي از جنايات روزمره­ي جنايت­کاران جنگي غافل نبود و هر از چندي گزارشي در اين زمينه را نيز براي مؤسسات بين­ المللي تهيه مي­ديد، اما راوا که کينه­ ي شديدي از او و يارانش به دل داشت، هميشه و از کانال­هاي مختلفي توطئه، توهين، تهديد و تبليغ علیه او را به­کار مي­گرفت و لحظه­اي هم از اين روش ضدانساني و ضددموكراتيكي كه جزئي از ماهيتش را تشكيل مي­داد، دست برنداشت.
اين روند به همين شکلش ادامه داشت تا اين­که پس از سقوط طالبان و آغاز دور تازه­اي از فعاليت­ها که درواقع اعلام رسمي به تعليق درآوردن روش استيلاگري و سركوب نظامي پشتونيست­ها كه توسط جريان موسوم به «طالبان» به­كار گرفته مي­شد، تمامي جناح­هاي فاشيست و برتري­جوي پشتون­­ همانند دوره­ي حاکميت طالبان که در پس پرده با هم متحد شده و عليه اقوام بومي زيرستم به توطئه ­ي جدي مي­پرداختند، به اتحادعمل خود و اين­بار با روش­هاي سياسي که در واقع مکمل و متمم روش پيشين مي­باشد، ادامه داده و با برنامه­ي بدنام­سازي و سپس تصفيه­ ي عناصر مترقي و دموکرات وابسته به اقوام ديگر از قدرت و مدارهای پیرامون آن، هم­چنين شامل قدرت نمودن عناصر زبون و خودکم­بين، ضعيف و قابل نقد به­­عنوان نماينده هاي اقوام غيرپشتون، در جهت تحکيم پايه­ هاي حکومت قومي خود گام برداشتند.
در اين راستا، عناصر مختلف قوم پشتون وظايف مشخصي را به­عهده گرفته و با تهاجم گسترده عليه مهره­هاي مهم و تأثيرگذار بومي، نقشه­هاي خود را عملي مي­سازند. اين­که سياف عنصري متحجر و دگم و حتا تروريست است، مسئله­اي است که در بيرون مطرح مي­گردد، اما در اندروني، هرکدام موظف به پرتاب تيري عليه اهدافي مشخص که همانا عناصر مترقي، آگاه، باشخصيت و داراي عزت نفسي مي­باشند كه متعلق به اقوام زيرستم هستند. در اين اتحاد، ديگر پرچمي، خلقي، اخواني، سازمان رهايي (مانند داد نوراني، انجنير نعمتي، فقيري و...)، راوا (مانند ملالي جويا، نوشين کوچي و...) و طالب (مانند اشرف غني، حبيب­ الله رفيغ، يون، فضل­ الرحمان اوريا، متوکل، خاکسار و...) ديگر فرقي ندارد و همه در سمت و سوي هدف مقدس پشتونيزه کردن هرچه بيش­تر کشور گام بر­مي­دارند. به­­همين دليل است که تهاجم ناجوان­مردانه­اي را عليه سيماسمر در اوان جرگه­ي اضطراري راه مي­اندازند و چندي بعد توسط نشريه­ي بي­خاصيت و آلت­دست موسوم به «مشعل دموکراسي» که توسط فردی شدیداً پشتونیست به­نام فضل­الرحمان اوریا، به بدنام­سازي­ها عليه وزارت امور زنان و سپس كمسيون مستقل حقوق بشر به­ راه مي­افتد. با عبور از اين ياوه­سرايي­ها که ره به جايي نبرد و سيماسمر که منزه­تر از اين افتراها بود، سياف وارد ميدان شده و حرف­هاي بسيار بي­مورد و بي­ارتباطي هم­چون راوايي بودن سيماسمر را راه ­اندازي مي­نمايد. از آن پس و با هم­کاري ياران کهن مانند محسني و رباني دست به دامن کرزي شده و از او خواستار برکناري سيما­سمر مي­گردند.
راوا که از سويي به­دليل عدم باورمندي به برابري زن و مرد و از سوي ديگر به­خاطر جو نامتعادل رواني، سياسي و اخلاقي حاکم بر تشکيلاتش، انسان­هاي عقده­اي، پرخاش­گر و بي­ هدف را به­دور خود جمع نموده است، جز فحاشي و دشنام چيزي براي گفتن ندارد. مسلماً نوک حمله­ي اين تهاجمات هميشه عناصر غيرپشتوني مانند سيما سمر، عبد الطيف پدرام، واصف باختري و... بوده است (در اين رابطه به نشريه­ي ـ فحش­نامه ـ پيام زن مراجعه شود). سياف نيز چنين سرنوشتي دارد و او هرگز تا کنون به رشوت­ها و فساد عظيم و بي­لگام تمامي اعضاي دادگاه عالي و به ­ويژه شخص عبد الهادي شينواري که حتا سر و صداي بزرگ­ترين ملاي اهل سنت يعني شيخ الحديث مولوي تره­ خيل را هم برانگيخته است، و يا به حضور جنايت­ کاراني چون تني و اتمر (که روزگاري شکنجه ­گر خاد در رياست شش درك بود) در پارلمان و كابينه­ي دولت کوچک­ترين اعتراضي ننموده اما در عوض سيما سمري را متهم به راوايي مي­نمايد که بيش از 20 سال از جدايي و اختلافش با راوا مي­گذرد. به راستي چه رازي در پس پرده­ي همدستي و همسويي بين راوا و سياف وجود دارد؟ تفکرات سياسي و رفتارهاي اجتماعي ـ اخلاقي اين دو جريان كه در ظاهر و در ملأعام بروز مي­يابند، هرگز نمي­تواند چنين پيوندي را ايجاد نمايد؛ چراکه، راوا هيچ­وقت ابايي نداشته تا خود را سکولار بنامد و حتا در خفا و در ميان نيروهاي چپ، مزورانه خود را هنوز «مائوئيست» مي­ تراشد، در حالي­که سياف خود را مسلماني پاک مي­داند و بر کوچک­ترين ادعاهاي غيرديني سخت مي­تازد، گرچه در عمل هزاران مسلمان اعم از کودک و پير و جوان را به خاک و خون نشانده است. و جالب­تر اين­که تا کنون هرگز به راوا و اعضاي آشکارش به­طور ريشه­اي و با افشاي ماهيت واقعيت ­اش نتاخته و اجتماع بزرگ آنان را که چندي قبل در کابل برگزار گرديد، نه ­تنها آگاهانه ناديده گرفت كه راهپيمايي همه ساله­ي آنان در سرك­هاي كابل را نيز با چشم ­پوشي هميشگي پي مي­گيرد. آيا براي اين معما جز مطرح کردن اين موضوع که «پشتونيزم» نقطه ­ي تلاقي منافع «راوا» و «سياف» مي­باشد، راه ديگر و طرح ديگري وجود دارد؟

هیچ نظری موجود نیست: