۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

فمنیزم جنبش رهایی زنان (6)

قسمت ششم

می بینیم که به جز استنباطات افراطی جناحی از رادیکال فمنیست ها که دقیقا مانند اندیشه های ضدفمنیستیِ عناصر سنتی از ویژگیِ عکس العملی و عقده مندانه برخوردار می باشند، در هیچ یک از تعاریفی که تاکنون صورت گرفته جز کلیاتی در مورد توجه به حقوق انسانی زن و تاکید بر برابری اش با مرد، چیزی ناپسند دیده نمی شود. چراکه اساساً فمنیزم به لحاظ لغوی نیز توجه به امور زنان و تبعیضات جنسی موجود علیه وی را تداعی می کند.
از همه مهم تر این که، اکثر کارشناسان و معتقدان فمنیزم بر بومی سازی و بازتعریف های این اندیشه، متناسب با شرایط تاریخی و اجتماعی متفاوت، تأکید دارند. چراکه اصولاً نمی توان از وضعیت یگانه ی زنان در سراسر جهان سخن گفت و اثرات شرایط متفاوت را بر مناسبات اجتماعی و مآلا تفکر انسان ها نادیده گرفت. زنان علاوه بر این که در مجموع از تبعیض و ستمی که به خاطر جنسیت شان بر آن ها می رود، با تبعیض های متفاوت طبقاتی، نژادی، قومی و... که از سوی زنان گروه های برتر و حاکم نیز بر آن ها اعمال می گردد، هم رنج می برند. پس تعریف مکرر و متناسب با شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خاصی نه تنها ممکن است، بلکه برای شناخت بهتر و بیش تر فمنیزم و نیز اجرای ان در جوامع گوناگون، لازم و ضروری هم پنداشته می شود. یعنی اگر بخواهیم فمنیزم وطنی خودمان را داشته باشیم، باید اصول عامی چون رهایی زن از زیر ستم های جنسی را متناسب با شرایط و موانع جامعه ی خود تفسیر نماییم.
مثلاً لیندا کارتی نویسنده ی کانادایی، معتقد است که باید فمنیزمی را که زنان سفیدپوست به وجود آورده اند، بازسازی کرد زیرا «جنسیت» را نمی توان به عنوان مقوله ی واحد مبارزه برای آزادی زنان درنظر گرفت. البته من معتقدم که جنسیت، تبعیض و ستم ناشی از آن را می توان اصلی عام درنظر گرفت، اما برای ایجاد جنبش و مبارزه برای رفع انواع ستم، باید درپی رهیافت های بومی بود و این اصول مطابق ساختار اجتماعی خودمان مورد تعبیر و بازتعریف قرار گیرند، چراکه نوع ستم متناسب با مناسبات متفوت با هم تغییر دارند و همین طور هم مکانیزم اعمال ستم ها با یک دیگر فرق می نمایند. یعنی، همکاسه نمودن تمامی جناح ها و طبقات مانند سفید و سیاه، بومی و مهاجر (درغرب)، قوم حاکم و تحت ستم برای برداشتن موانع رشد زنان، پیمانه ی نادرستی خواهد بود که نهایتاً به ستم و تبعیض تازه ای بر زن سفید، بومی و همین طور زن مربوط به قوم حاکم در جوامع سرشار از ستم و تبعیض قومی، علیه دیگران خواهد انجامید. این است که در برنامه ریزی تشکیلاتی و راهبردی، باید تمامی این ظرافت های خاص اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مدنظر گرفته شوند و هر جناحی در پیمانه ی خاص خود متشکل گردیده و بر اساس برنامه و مطالبات هر جامعه ای، گام ها را به سوی رهایی زنان برداشت.
اين درست است که زن بخواهد درتمامي عرصه ها به رقابت با مرد برخيزد، اما بايد توجه داشته باشد که گرایش مبتني بر «مردانگي زنانه» در کمین آنان قرار دارد. بنابراین باید دقت کافی صورت بگیرد که سمت و سوی رقابت ها به سوي تکامل و انسان شدن باشد و نه افتادن در دام مردگرايي. يعني اين که تلاش نکند تا مردگونه باشد و در جهت کسب صفت هايي چون خشونت، سلطه جويي، انحصارگري، تحريف مباني دين در جهت توجيه و تثبيت نظام استیلاگر مردسالاري، درشت­اندامي حرکت نمايد که عرفاً و به طور سنتي مختص مردان قلمداد شده اند.
در مقابل جهت فوق، جهت انحرافي ديگري وجود دارد و آن اصالت دادن به صفاتي که عرفاً و سنتاً (به طور کليشه اي) به زنان اختصاص يافته و زن با تأکيد روي آن ها، از تمامي حرکت هاي اصولي به سوي تکامل باز خواهد ماند. در اين خصوص می توان به اندیشه هایی اشاره نمود که معتقدند، «تاکید دائمی و یک طرفه بر تظلم زنان به دلیل قرار گرفتن شان در «هویت سنتی زنانه»، به خودی خود باعث ناچیز شماری «مادری» اخلاق زنانه و ساکت کردن صدای متفاوت زنان می شود». دارندگان چنین اندیشه هایی بدون ارائه ی نمونه و مصداقی باکمال تعجب مدعی می گردند، «زنان درطول تاریخ بارها از همین حوزه ی خصوصی [خانواده] جهت گیری های حوزه ی عمومی را تحت تأثیر قرار داده و حتی تعیین نموده اند». این همان دیدگاه سنتی است که سعی می کند ساخته شدن مناسبات مطلوب جامعه را به نقش «مادری» و تربیت فرزندان مرتبط سازد.
البته لازم به تذکر است در جامعه اي که زندگي مي نماييم، ديدگاه برجسته ­سازي نقش «مادري» و نيز «کار خانگي»، تربيت فرزندان، تمکين جنسي درمقابل خواهش و هوس هاي جنسي مردانه و غيره که طبق کليشه هاي مردسالاري رسماً و عرفاً به زنان واگذار می گردند که درواقع دست آوردي جز ميخکوب کردن زنان در حصار خانه و شانه خالي کردن مردان از عهده دار شدن وظايف و تقسيم کار خانگي نمي باشد. این اندیشه به دليل عدم درک هويت انساني زن و یا چشم پوشی از آن، در جامعه بسيار رايج گشته و به تدریج با باوری عمومی (عرف) و سپس ایمانی دینی تبدیل شده است. پس بر زنان است تا با فرا رفتن از باورهای رایج و بالا بردن میزان و کیفیت پژوهشی خود، پيشاپيش خود را از افتادن در اين شبهه باز دارند. مسلماً که «نقش مادری» و «کار خانگی» زمانی می توانند ارزش مند و انسانی تلقی گردند که مرد هم برابر با زن در «بچه داری» و امور خانواده ایفای نقش نماید و ضمن باورمند گشتن به این وظایف به مثابه ی نقش های عمومی مرد و زن، طلسم و کلیشه ی مردانه بودن کارهای تولیدی ـ اجتماعی درهم بشکنند و زن را در آن ها شریک سازند.
در کشور ما چه قوانين و چه عرف و قرائت های سنتی از دین، همگي حق انحصاری و بدون محدودیت آميزش جنسي و لذت بردن از بدن زن را از لحظه اي که ازدواج صورت مي گيرد، به شوهر تجويز مي نمايد و مکرراً به زن توصيه مي شود که نبايد از قرار دادن بدنش در اختيار شوهر خودداري نمايد. و اصولاً زن حق اعتراض به درخواست هاي جنسي شوهر را در هر زمان و محلی که مایل باشد، ندارد. گرچه چنين مواردي در قوانين کشور ما به اين صراحت گنجانده نشده باشد، ولي از متن و محتواي قوانين مدني و جزایی کشور که از شریعت استخراج گردیده اند، چنين مفهومي به راحتي قابل استنباط است. به ویژه این که درحال حاضر ما قوانینی سوپر ارتجاعی موسوم به «قانون احوال شخصیه» داریم که از عقب مانده ترین لایه های مذهبی بیرون کشیده شده اند.
یکی از عمده ترین علت هایی که مرد را در استفاده ی جنسی از زن مجاز و مختار می سازد، جرم به شمار نرفتن آميزش جنسي اجباري مرد با همسرش در قوانین کشور ما مي باشد. يعني زماني که قانون، عرف و استنباطات سنتی از دین، استفاده ي جنسي با اختیارات عام شوهر از بدن زن را مجاز شمرده و هر نوع مخالفت زن با تصمیمات مرد در این عرصه را عدم تمکین خاص به شمار آورده و «ناشزگي» و سرپيچي از وظايف همسري قلمداد مي نمايد، مرد هم مي تواند روابط جنسي خود با همسر را حتا با خشونت برقرار نمايد. امري که اگر زن را انساني برابر با مرد و برخوردار از اختيار تنش بدانيم و او را برخوردار از حق انتخاب زمان روابط جنسي بدانیم، این اخیارات نامحدود مرد از زنش را تجاوز آشکار جنسي به شمار مي رود.
مسلماً با تداوم روند تبعيض و ستم جنسي عليه زنان، زنان و دختران از روند تکاملي بازمانده و با سير تصاعدي سطح و روش زندگي مردان که در عصر کمپيوتر و ارتباطات الکترونيک شتاب بيش از پيش خواهد گرفت، فاصله بين زن و مرد چه به لحاظ فکري (ديدگاه) و چه شيوه ي زندگي و نيز دست يابي به اقتدار سياسي، اجتماعي و اقتصادي، نسل به نسل افزايش مي يابد، تا جايي که بيگانگي کامل دو جنس را به سان پديده اي نوظهور به جامعه ارمغان خواهد داد. زن و مرد در ادامه ي چنين فرايندي، جز براي رفع نياز جنسي، ديگر رابطه ي خاصي با هم ديگر نخواهند داشت. البته منظور رابطه ي انساني و همکاري اجتماعي، سياسي، اقتصادي و علمي است و الا مرد هميشه نيازمند بهره برداري جنسی از زن مي باشد.
تضاد بين انطباق روز افزون پسران جوان با شرايط نو و سنتي ماندن بيشتر دختر، رو به افزايش است. اين تضاد به گونه اي بسيار خطرناک پیش مي رود و روابط آينده ي زن و شوهر را مختل مي سازد. مرد، روز به روز با تحولات اجتماعي ارتقا مي يابد و هميشه بر تعداد اين گونه جوانان اضافه مي گردد. درحالي که رشد دختران به لحاظ انطباق با تحولات سياسي، اجتماعي، علمي و اقتصادي به دليل محدوديت هاي وسيعي که نسل به نسل و با روش هاي مدرن تري صورت ميگيرند، بسيار کند مي باشد. اين امر به عدم همترازي زن و مرد فردا مي انجامد که بحران بزرگي را به دنبال خواهد داشت. با ادامه ي چنين روندي، روزگاري ما شاهد عدم تفاهم هرچه بيشتر زن و مرد در خانواده ها بوده و بايد طلاق هاي پي در پي را علي­رغم نصايح و هشدارهاي متوليان مذهبي و سردمداران نظام مردسالاري، منتظر باشيم.
اين را هيچ وقت نبايد فراموش کنيم که هرگاه از حقوق زن سخن به ميان مي­آيد، درواقع مسأله ي حقوق يک انسان مطرح می باشد و هرگز چنين تعبير نگردد که چون در عصر اتم، فضا، کمپيوتر و ارتباطات قرار داریم پس بايد براي زن حقوقی قائل شویم. اين مطلب بدین معنا است که، در مقاطع ديگر تاريخي، زن هرگز نباید از حقوقي که برابري شان را با مردان تضمين نماید و امکانات مساوي را براي ارتقاي هردو مهيا سازد، برخوردار گردد. بنابراين، زن در جوامعی که هنوز در مرحله ی پیش سرمایه قرار دارند، هرگز نباید برخوردار از حقوقي گردند که او را انسان به شمار آورند. بازهم اين موضوع مطرح است که زن در جوامع به اصطلاح متمدن غربي نه تنها به حقوق خود نرسيده بلکه از انسانيتش نيز تهي گرديده و عروسک خيمه شب بازي خدايان ثروت مي باشد. زن در آن جوامع به وسيله اي تبديل گشته که از جذابيت جنسي اش براي  جلب بيشتر بازار و فروش تولیدات مصرفي استفاده مي گردد. پس اگرعده اي از زنان تمامی تلاش خود را به کار می بندند تا خود را با نمادها و ظواهر تمدن غربی مانند «فیشن» و مصرف لوازم لوکس منطبق سازند و با چنین ویژگی هایی بخواهند خود را شايسته ي عضويت در جوامع مدرن و دموکراتیک نمایند، مطمئناً داراي تمايلات شديداً ليبرالي و نهايتاً برخوردار از ديدگاه سطحي در مورد زن هستند.
تفکر اصالت جنسي نشأت گرفته از دیدگاه مکانسيستي (ساده و سطحي) با مسائل و منجمله مسأله ي زن بوده که بيش از اصالت دادن به کيفيت و عمق «انساني»، به کميت و ظاهر قضايا توجه دارد. در برخورد سطحي با مسأله ي زن آن چه مهم است، ظواهر، اعداد، کميت ها، موقعيت هاي سياسي ـ اقتصادي است و نه اراده، آگاهی اجتماعی و حق ابتکار، تصميم گيري و آزادي عمل مستقلانه ي زنان که می توانند آن ها را برای تغییر جامعه توان مند سازند. به راستي با قرار دادن چندين زن در کابينه، درحالي که فاقد اختيار تصميم گيري بوده و نمي توانند متناسب با ضرورت ها و نياز واقعي زنان، به برنامه ريزي و اجرا دست بزنند و يا اين که هرگز نمي دانند برای رهايي زنان از معضلات فراراه، چه نيازهاي برنامه اي و اجرایی دارند و بدتر از همه اين که، هنوز در رابطه با انسان بودن زنان و مآلاً برابري شان با مردها در تمامي عرصه ها اصلاً اعتقاد جدی ای وجود ندارد. آیا با چنین وضعیتی می توان فکر کرد که مسأله ي حقوق انسانی و آزادي زن به این سادگی قابل حل مي باشد؟ اگر اين طور است پس اکنون که وزير زن هم داريم، زن واقعاً مسائل حقوقي و فرهنگی خود را در جامعه حل نموده است. آري، در رژيم گذشته ي مدعي کمونيزم وضع زنان چنان بود که علاوه بر داشتن وزراي زن در صحنه ي سياسي، هيچ گونه مانعي در انتخاب نوع پوشش هم نداشتند، اما به جای صرف انرژی و امکاناتش برای دست یابی به موقعیت مناسب اجتماعی ـ سیاسی در جامعه، روزانه صدها افغاني را از کثافات صادراتي سرمايه داري غرب، همراه ساعت ها از وقت گران بهاي شان را براي آرايش ظاهر مصرف نمايند، آيا اين ها متضمن حقوق انسانی زنان هستند؟ درست است که بعضي از اين ها مي توانند جزء حقوق مدني زنان به شمار روند، اما با حاکميت شرايط و قوانين ضدزن، آيا مي توان به اين مسائل پيش پا افتاده دل خوش کرد و مطمئن گشت که زنان منبعد قادرند تا برابري خود را با مردان عملاً به اثبات رسانند؟ درست است که آزادي جنسي از دیدگاه لیبرال ها يکي از حقوق زنان به شمار مي رود، اما آيا داشتن اختيار لازم در اين مورد که طي آن زمان و شخص مورد نظر انتخاب گردد، وجود دارد؟ اين است زن ايده­آلي که مقلدان ليبراليست براي زنان ما ترسيم مي کنند و به خاطر نبود زنان آن چناني وجدان خود را معذب مي سازند.

ادامه دارد