۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

پيشواييِ پساعاشورا (2)

قسمت دوم و پاياني
در دوره ي غيبت کبرا، عملاً مردم وارد مرحله ي سوم گرديده که طي آن «امامت» در عصر آگاهي توده ها، از حالت انفرادي خارج شده و «امامت عمومي» و «پيشوايي جمعي» و همگاني جايگزين آن ميشود (و نريد أن نمنَ علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمةً ونجعلهم الوارثين).
«عصمت» در اسلام و به ويژه در فرهنگ شيعه، مرحله اي بسيار بالا از «تقوا»، «تکامل» و «رهايي» انسان است. بر اين اساس، انسان معصوم كسي است كه در واقع به نقطه اي از تکامل انديشه و رفتار اجتماعي اش رسيده که بتواند بر تمايلات افسارگسيخته ي (نفس) خويش مسلط گردد و در نبردي دائمي با تمايلات سركش و خودخواهانه، جلوي انحرافش را بگيرد، و نيز در صورت اشتباه در فروعات و يا مسايل سياسي ـ اجتماعي غيرعمده، شهامت اعتراف به آن را داشته و با «توبه» که متضمن جبران زیان و اشتباهات گذشته است، درصدد «اصلاح» خود و یا کناره گیری از مقامش به نفع فردی شایسته تر از خود باشد. مبحث «عصمت» به­دليل اهميتش در فرصت ديگري به طور مستقل به بحث گرفته خواهد شد، زيرا گستره ي اين بحث که شامل موضوعاتي است چون مفهوم و ماهيت عصمت، دامنه و شعاع ارزشي آن كه «نسبيت» را هم دربر ميگيرد، چنان وسيع است که بايد در مقالات متعددي مورد بحث قرار گيرند که مطمئناً از حوصله ي بحث كنوني خارج ميباشد. اما آن­چه که به مبحث اين مقاله ارتباط دارد، اين است که ويژگي اساسي امامان شيعه، معصوم بودن است. دقيقا به همين دليل است که سلسله ي انتصاب مبتني بر مشوره ي امامان معصوم که يک امر «متشابه» و «نسبي» بوده، به عنوان يک راه حل موقت و مقطعي در يک دوره­ي پرتلاطم و بحراني مدنظر گرفته شده است. از آنجا که انتخاب آزاد، سري، همگاني و مستقيم امري است كه بر اساس تجارب و دانش بشري پديد آمده و چون «امت» مردمي با «اراده» و «آگاهي» با اين ابزار و روشها ميتوانند به سوي انتخاب فردي شايسته (معصوم نسبي) گام بردارد، روي هم رفته در اسلام به مثابه ي يک اصل (محکم) انتخاباتي به شمار ميرود. پس با پذيرفته شدن اصل انتخاب توسط مردم (بيعت)، با رفع وضعيت «بحران» و «اختناق» ناگزیر از توقف دادن به روند «انتصاب» در تعيين رهبريت سياسي است. چنانکه عملاً در تاریخ اسلام میبینیم که امام اول شیعیان به دلیل موجودیت فضا و اتمسفر آزاد، توسط مردم انتخاب میگردد، اما با استقرار شرايط اختناق و فریب، روند انتخابات آزاد متوقف گردیده و تنها با رأیزنی اهل خبره به شکل انتصابی بر مسندش نهاده میشود. يعني وقتيکه از سويي زمينه هاي اجتماعي ـ سياسي پرورش معصومينِ متعدد از بين ميرود و از سوي ديگر در شرايط خفقان و حاکميتهاي خودکامه و ديکتاتوري هيچگونه زمينه اي براي تحقق و برقراري انتخابات آزاد و دموکراتيک با مشارکت آزادانه ي همه ی مردم، وجود ندارد، هرگونه نمايش انتخاباتي به منظور مشروعيت بخشيدن به حاكميت، اقدامي دكوماژيك و مردم فريبانه تلقي خواهد شد. اين است كه تداوم روند انتصاب مبتني بر مشوره تنها راه حلی موقت باقي ميماند که حداقل «دموكراسي» و «اراده ي مردم» در آن اعمال ميگردد. بنابراين کابرد هميشگی چنين روش ناگزيري، به مفهوم تأييد حاکمیتهای غیرمنتخب و انکار مشارکت مردم براي تعيين رهبريت سياسي بوده، فلذا غيرمعقول و غيراصولي به شمار ميرود.
 حال و با توجه به مباحث بالا، بايد يادآور گرديد که در تاريخ اسلام، هم زن معصومي وجود دارد و هم زني که عملاً امامت و رهبريت سياسي جامعه را براي مدتي (بدترين و بحراني ترين شرايط تاريخ اسلام) برعهده داشته است. در رابطه با عصمت ميتوان از فاطمه ي زهرا به عنوان سومين معصوم نزد شيعيان نام برد. همينطور هم در عرصه ي رهبريت سياسي و «امامت زن»، رهبریت زینب از فردای عاشورا گواه خوب و روشنی براي آن است. اما اينکه چرا فاطمه و زينب در زمره ي امامان شيعه قرار نگرفته اند، جاي بسي بحث را داشته كه من درحد برداشت و تلقي خود به دو مورد آن اشاره ميكنم.
اولاً بايد دانست که حضرت فاطمه دخت والامقام پيامبر اسلام به لحاظ تاريخي در زماني ميزيسته که پيامبر و علي به مثابه ي عاليترين كدرهاي اسلام در صحنه حضور داشته اند. مسلماً هم محمد و هم علی از نقطه نظر «صلاحيت» و «شايستگي» در مرحله ی بسیار بالاتر از فاطمه قرار داشته و نيز فاطمه از نظر سني (حتا هنگام وفات کمتر از 20 سال داشته است) در شرایط ناپختگی بوده است. بنابراین هم محمد به مثابه ي آورنده ي پيام توحيد از جانب خدا و هم علي به عنوان كدري كه از 10 سالگي در متن چنين انديشه اي قرار داشته است، در تصدی رهبريت سياسي جامعه (امامت) شايسته تر از فاطمه بوده اند. فاطمه پيش از علي وفات مينمايد که در صورت حياتش پس از علي، مطمئناً شايسته تر و اصلحتر از فرزندش امام حسن به شمار ميرفته و باالتبع امامتش هم محرزتر بوده است. پس عدم قرار گرفتن وي در زمره ي امامان شيعه، تنها يک تصادف ناخوشايند تاريخي است و نه اينكه تشيع به برتري جنسي مرد بر زن معتقد باشد که خود بحثي است جدا كه در نوشتاري ديگر به نام «برابري زن و مرد در قرآن» به آن اشاره گرديده و در آينده باز هم و به شكل گسترده تري به آن خواهم پرداخت.
دومين موردي كه لازم است تا جهت بررسي علل عدم موجوديت «امام زن» به ميان كشيده شود، اينکه در اسلام هرگونه استفاده ي ابزاري از زن با قرار دادنشان در جايگاهي نامناسب، تنها به خاطر ظاهر و ژستي مترقيانه گرفتن، درست آنگونه كه امروزه در کشور ما رواج دارد، به کلي محکوم و مردود ميباشد که اين امر هم در مورد فاطمه و نيز زينب صدق ميکند. يعني اگر زينب که شايستگي امامت خود را در مقطع پس از عاشورا تا بازيابي سلامتي کامل علي بن الحسين به اثبات رسانيده بود، اما به دليل اينکه از نظر صلاحيت در مرتبه ي پايينتر از امام سجاد قرار داشته كه در صورت زنده ماندن (پس از امام سجاد)، مسلماً و قطعاً آن والامقام نيز امامي بود در ميان امامان شيعه.
روشن است که استفاده ي ابزاري از زن در زمان امامان معصوم، ميتوانست مسلمانان بعدی را دچار اين شبهه نمايد كه بايد زن را در مقامات بالا گماشت، اگرچه فاقد صلاحيت احراز آن مقام باشد. چنين روشي به گسترده شدن استفاده هاي ابزاري از زن انجاميده و حتا دادن مقام جهت استفاده هاي شخصي از وي را رايج مينمود و بدينگونه ضربه ي جبران ناپذيري بر اعتبار اسلام وارد ميكرد. چراکه در صدر اسلام بيش از هر چيزي به رفتارهايي نياز بود تا بتواند خالق «سنت» و «روشي» رفتارآفرين کاملاً علمي و راهگشايانه براي نسلهاي بعدي گردد. دقيقاً به همين منظور است كه محمد با سخن مشهورش (اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهيد تا از رسالتم دست بكشم، هرگز چنين نخواهم كرد) و نيز علي با «نه» گفتن به شوراي عمري كه او را به عنوان رهبر سياسي برگزيده بود، همچنين ايستادگي حسين دربرابر نظام غيرمنتخب و وراثتي تا دم مرگ، همگي براي ثبت و نهادينه كردن «ارزشهاي عام» انساني در تلقي اين انديشه بوده است. اما در پروسه ي کنوني (دوره ي غيبت كبرا) که همانا مرحله ي «امامت جمعي» و «رهبريت همگاني» بوده و طي آن به دليل ارتقاي دانش و تجربه ي بشري، ميزان تفاوتهاي صلاحيتي ميان مردم بسيار اندك ميباشد، دادن موقعيتهاي ويژه به «زنان» يک ضرورت اجتناب ناپذير به شمار رفته تا بدان وسیله آنان بتوانند رهبریت را عملاً به آزمون بگیرند و مانند هر مرد تازه به قدرت رسیده اي، مدتی بعد خود را سرشار از تجربه نماید. البته بايد دانست که اين امر با روش استفاده ي ابزاري ماهيتاً متفاوت ميباشد. زيرا در روش استفاده ي ابزاري، زن تنها وسيله ايست در اختيار مردان، دولتمردان، حکومت و خودکامگان برتري جويي که به فرمان آنان تن داده و مطابق طرح، برنامه و خواست مردان کار میکند. اما در صورت دادن اختيارات و صلاحيت کافي به زن، ديگر او نه تنها وسيله اي تبليغي براي جلب کمکها و ارائه ي چهره اي مترقي از خود و حکومت برخوردار از ماهيت و ساختاري پيش مدرن و مآلاً شديداً زن ستيز نبوده، که در كاركردش انساني آزاد و با آزادي عمل کامل خواهد بود. چنین فردی در متن عمل اجتماعي ـ سياسي، از سويي به تدريج و با هر موفقيتي ترس و نگراني از نتوانستن و يا شکست خوردن را از ذهن و باور خويش بيرون خواهد ريخت، و از طرف ديگر در يک پراتيک خواهد آموخت که چگونه بايد در شرايط سخت، خودش تصميمي قاطع بگيرد و سپس بدون كوچكترين ترديدي آن را به­اجرا گذارد. به ویژه اينکه، طي قرار گرفتن در متن عمل درک مینماید که بدون اشتباه نميشود کار کرد و اساساً چون هيچ كاري بي اشتباه تحقق نخواهد يافت، پس نباید از اشتباه هراسید. در اين رابطه اگر به حوادث کربلا و پس از آن بپردازيم، خواهيم ديد که اگر در آن شرايط اضطرار و بحران، زينب سکان اداره ي سياسي جامعه را برعهده نميگرفت، امكان بروز اتفاقاتي ناهنجار و سخت آسيب زننده به اعتبار اسلام وجود داشت.
پس از شهادت حسين و برادرش عباس، علي بن الحسين چنان بيمار است که بنابر روايتهای متعدد و موثق، حتا توانمندي حفظ تعادل خودش روي شتر را هم نداشت، چه برسد به رهبري کاروان و نيز مسووليت پيشوايي سياسي اسلام در شرایطی که مرکزیت (رهبریت) دچار آسیب جدی و کامل شده است. در اين مقطع که يكي از بحراني ترين وضعيتها در تاريخ اسلام به شمار ميرود، علاوه بر ضربات سياسي ـ نظامي ويرانگر، بحران رواني خاصي را بر اسرا مستولي ساخته كه رهبريت و اداره ي آنان نيازمند درك اين معضل بزرگ بوده است. در چنين شرايط و وضعيتي، «رهبريت سياسي» عملاً توسط زني صورت ميگيرد که علاوه بر مسووليت کنترل اسرا و اداره ی رواني آنها، بايد به لحاظ سياسي هم به مثابه ي کادری فعال، خودکفا و با صلاحيت عمل نمايد تا با ارائه ي تحليل درستي از شرايط و رخداد عاشورا، آنچه را در انظار عمومي به شكست قيام حسين تعبير شده است را مرحله اي اجتناب ناپذير و ضروري از روند مقاومت در برابر حاكميت ستم پيشه تعريف نمايد و به همگان بفهماند كه اين روند هرگز متوقف نشده و تا برقراري حاكميتي دموكراتيك همچنان ادامه خواهد يافت. در كنارش نيز، اجازه ندهد تا دستگاه تبليغاتي حاكميت ستم در پيروز شدن و مآلاً حق به جانب بودن تبقي شدن نظامش در انظار عمومي، موفق گردد. در تاريخ ميبينيم که زينب با چنان درايتي تخصص خود را در «مديريت بحران» به نمايش ميگذارد که در واقع بقا و رشد بعدي اسلام مرهون حرکتها و رویکرد بسيار مترقي، خردمندانه و انقلابي وي است. به راستي در پروسه ي پس از شهادت كه تمامي کادرهاي درجه يک اسلام ازبين رفته اند، چه کسي جز زينب شايستگي چنين امامت و رهبري را داشته است؟ و آيا اينكه زينب در مأموريت بزرگ خويش، نقص و ضعفي كه مردسالاران آن را به ضعيفگي بيالوژيك زنان نسبت دهند، از خود بروز داده است؟ بنابراين زينب با كاركرد حيرت انگيزش، سمبل و اسوه ي امامي کامل بوده که با اجراي درست سياستش و كاركرد خارق العاده اش توانست تمامي «شك» و «شبهه»ها در مورد شايستگي پيشوايي و «امامت زن» را از ذهنهاي مردسالارانه ي حاكم بر جامعه بزدايد.
اينک زينب است که ميتواند الگويي باشد براي تمامي زناني که در بحراني ترين شرايط تاريخ کشور ما که اينك در متن آن به سر ميبريم، پا به پاي مردان و با سهمي برابر رهبري سياسي کشور را برعهده گرفته و به جاي آنكه از طريق قرار گرفتن در مدارهاي متعدد قطبهاي قدرت و نهايتاً به خدمت خائنين «زن ستيز» و عناصر مرتجعي که زن را به نحوي از انحاء مورد سوءاستفاده ي ابزاري قرار ميدهند، با رشد و ارتقا بخشيدن به خود در ابعاد سياسي ـ اجتماعي و مبارزاتي، زينب گونه صلاحيت و شايستگي خود را در اجراي برنامه هاي مترقي و دموكراتيك به اثبات رسانيده و بدينگونه پاسخي دندان شکن به همه ی زن ستیزان مردسالاري كه درصدد دربند كشيدنش هستند، بدهد و عملاً آشكار سازد که او هیچ کمبودی نسبت به مردان در اداره ی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... جامعه ندارد.

هیچ نظری موجود نیست: