۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

اسلام، زنان و برابـری (7)

تحول گسترده در جنبش مقاومت
 به‌دنبال ورود زن به ‌رهبری، تحول گسترده‌یی سراسر جنبش ما را دربرگرفت که به‌خصوص برای زنان به‌مثابه سکوی پرش بود. براساس گزارش سالانهٌ بخش تشکیلات، حضور زنان در شورای مرکزی از ۱۵درصد به‌۳۴درصد افزایش یافت و این رشدی بیش از ۲۰۰درصد را نشان می‌داد. بن‌بست مسئولیت‌پذیری بدین‌گونه شکسته شد واین تازه آغاز راه بود. این جهش به‌ ما امکان می‌داد که در فضای جدید بتوانیم یک انقلاب در اندیشه را به ‌پیش ببریم. چرا که ما قصد نداشتیم در همین حد متوقف شویم. اکنون اصلیترین پروژهٌ دموکراسی و توسعه در جنبش، با پروژهٌ رهایی و برابری زنان عجین شده بود. ما با تمام وجود حس می‌کردیم که هرگونه پیشرفت و توسعه در گرو حرکت زنان است. بنابراین، برای رفتن تا ته خط، یعنی تا نفی کامل فرهنگ مردسالاری خیز برداشتیم. این البته نیاز به‌ یک انقلاب جدی در اندیشه‌ها داشت. وقتی به ‌مرور مسئولان و فرماندهان زن در پستهای کلیدی قرار می‌گرفتند، مردهای تحت مسئولیتشان ابتدا دنیا را تنگ حس می‌کردند. باورکردن زنان مشکل بود. مقاومتهای پنهان، خود را در کم بها دادن به ‌کار و مسئولیت نشان می‌داد. مشکل جدی زنان هم همان مشکل همیشگی، یعنی بی‌باوری به‌ خود بود. من طی چند سال و از خلال هزاران ساعت بحث در نشستهای کوچک و بزرگ، با همهٌ این زنان و این مردان صحبت کردم و کوشیدم آنها را، که در نظر هیچ‌گاه منکر برابری زن و مرد نبودند، در عمل هم به‌ ورود به‌این دنیای جدید برانگیزم. واقعیت این است که رفع ستم مضاعف مستلزم تلاش مضاعف است. جنبش ما در یک روند تدریجی عملی، محصول پیشرفت خود را به‌چشم می‌دید و گامهایش را به ‌جلو برمی‌داشت. من به‌طور متناوب نشستهایی را برای بررسی مسائل و مشکلات آنان اختصاص می‌دادم. این کار در بخشهای مختلف هم توسط مسئولان دنبال می‌شد. سه‌سال بعد تعداد زنان در ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش به‌ نزدیک ۵۰درصد رسید. یعنی ۷تن از ۱۵عضو ستاد، از زنان بودند. طی این مدت رژیم زن‌ستیز آخوندها با نگرانی تحولات درونی جنبش ما و ارتقای زنان را دنبال می‌کرد و می‌کوشید با لجن‌پراکنی از دستگاه تبلیغاتی خود، جنبش ما را به‌ انواع مفاسد اخلاقی متهم کند. رژیم از تأثیرات این جنبش بر‌روی زنان ایران و گسترش مقاومت آنان سخت بیمناک بود. سرانجام در سال۶۷، یک ارگان سرکوبگر رژیم، به‌نام «کمیتهٌ مرکزی»، طی گزارش محرمانه‌یی به‌ خمینی، اعتراف کرد که انقلاب رهایی زن در این جنبش آن را تقویت کرده و گسترش داده و علاوه بر آن، جاذبهٌ بسیاری برای زنان ایرانی ایجاد نموده است. (۲۷)
براساس سازمان‌کاری که ایجاد کردیم، زنان در تمام بخشها، ستادها و تمام عرصه‌هایی که همواره به‌نام عرصه‌های تخصصی مردانه شناخته می‌شد، وارد شدند و تخصصهای مربوطه را فرا گرفتند. شروع کار گستردهٌ زنان در کار نظامی ارتش آزادیبخش بود. ابتدا مردانه‌ترین عرصه‌های کار و مسئولیت توسط زنان فتح گردید. آنها آموزشها را فراگرفتند و تا ردهٌ فرماندهی پیش رفتند، و در همان حال، زنان همرزمشان در سازماندهی بخشهای سیاسی و مدیریت در مواضع مسئول قرار گرفتند. طی سالهای ۶۸ تا ۷۲ جنبش برابری گامهای بلندی به‌ جلو برداشت. در این سالها به‌ مرور، تأثیرگذاری ارزشهای نو و دیدگاههای زنان، تمامی عرصه‌های جنبش را زیر پوشش قرار داده بود. صلاحیتها و تواناییهای این زنان نقش مستقیم خود را در پیشبرد کار هر قسمت نشان می‌دادند. هر روزه گزارشهای بسیار از جانب مردها در هر قسمت دریافت می‌کردیم که بر‌نقش جدی و کارساز زنان تأکید می‌کردند. درواقع کسانی که در این تحول شرکت می‌کردند، دستگاه ارزشی کهن خود را کم‌کم به‌ فراموشی می‌سپردند. چشمها کم‌کم برای دیدن واقعیتها باز شده بود. بارزترین خصوصیاتی که تأثیر سازندهٌ خود را بر ‌محیط کار می‌گذاشت، در درجهٌ اول مسئولیت‌پذیری این زنان بود که به‌خصوص در صحنه‌های حساس نظامی نقش برجسته‌یی داشت. آموزش‌پذیری در بالاترین سطح، وفاداری به‌ نظم، قاطعیت چشمگیر و از همه مهمتر پاکبازی، فداکاری و کیفیتهای انسانی شعله‌ور در آنها، فضای کار را سرشار از دلسوزی و عواطف انسانی می‌کرد. در سازمان رزم، از گردانهای جداگانه و مستقل زنان آغاز کرده بودیم، اما به‌زودی آنها در یک سازمان کار مختلط و یک‌دست وارد شدند. شاید لازم باشد که فراتر از بسیاری از ارزشهای شکوفاشده در انقلاب اندیشه‌ها، از نقش این زنان ـ که در آن‌موقع ۵۰درصد هیأت اجرایی مجاهدین و ۵۰درصد فرماندهی ارتش آزادیبخش را تشکیل می‌دادند ـ در حفظ سلامت مناسبات زن و مرد یاد کنم. بدین‌ترتیب بود که ما توانستیم یک ارتش کامل مختلط را به‌وجود آوریم که با توان رزمی بسیار بالا دشمن را به ‌مبارزه بطلبد. وقتی انرژیهای نهفتهٌ زنان آزاد می‌شود، نقش سازندهٌ آن در رهایی مردان نیز بارز می‌گردد. شیوهٌ کار جمعی به‌ این زنان امکان می‌داد راندمان کار را ارتقا دهند، مناسبات انسانی را غنا بخشند و خود نیز مناسبترین سازمان کار را برای بهره‌گیری از حداکثر تجربه و آموزش ایجاد نمایند. ما به‌ شتاب چشمگیری به‌ یک نقطه‌عطف رسیدیم. کل دستگاه ما، از زن و مرد، برای یک جهش جدید آمادگی داشت. در این مرحله ما به‌طور عمده سیاست تبعیض مثبت و رهبری زنانه را جهت زدودن کامل گرایشهای مردسالارانه و بالغ کردن اندیشهٌ برابری به ‌پیش بردیم. یکی از دستاوردهای ارزندهٌ این دوران برای آنها این بود که مناسبات تازه و نوی بین خود زنان برقرار کرد. ملاک رابطه این بود که زنان می‌بایست قبل از هر چیز زنان دور و بر خود را دوست داشته باشند و در کار و مسئولیت با احساس همبستگی عمل کنند. این رابطه‌ها وقتی می‌توانست به‌ زلالی کامل برسد که آنها، یعنی زنها، یکدیگر را قبول داشته باشند. فرماندهی زن بر ‌زن و پذیرش طرف مقابل. فکر می‌کنم شما تأیید می‌کنید که این مرحلهٌ بلوغ یک رابطهٌ انسانی است. در سال۷۲ اعضا و کاندیداهای شورای رهبری سازمان مجاهدین تماماً زنانی بودند که توسط شورای مرکزی انتخاب شده بودند. در حال حاضر علاوه بر ‌شورای رهبری، ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش به‌دست زنان اداره می‌شود و بیش از ۵۰درصد اعضای شورای ملی مقاومت را هم زنان تشکیل می‌دهند.

مشکل ناباوری
طی کردن این مسیر اصلاً ساده نبود. ما در هر مرحله با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم کردیم.
قبل از هر چیز باید به اندکی از موانع ذهنی این راه اشاره کرد. به قول تولستوی نویسنده بزرگ روسی «ما باید از آن چیزهایی سخن به میان آوریم که همه می‌دانند و کسی را یارای گفتن آن نیست»
مشکل اصلی زنان ذهنیت ویرانگری است که نسبت به خودشان دارند، یعنی تضاد عمیقی به اسم ناباوری.
اولین مشکل, مشکل ناباوری بود. ناباوری نسبت به این که زنان می‌توانند در موقعیتهای کلیدی قرار بگیرند. این ناباوری هم در مردان نسبت به زنان وجود داشت و هم خود زنان هم نسبت به خودشان ناباور بودند و این ابتدایی‌ترین تضادی بود که باید هر زن و مردی از آن عبور می‌کرد.
مردان می‌گفتند: درحالی‌که مردانی با این‌همه سابقه و تجربه حضور دارند، چرا باید آنها تحت مسئولیت زنان کار کنند؟ اصلاً مگر زنها می‌توانند از عهده این کارهای سخت و اداره این افراد برآیند؟ شعار برابری خوبست ولی نه در همه کارها. خوب, این حرف و واکنش مردان بود.
 اما مشکل بزرگتر، ناباوری خود زنان بود. اغلب می‌گفتند: مگر ما می‌توانیم از عهده چنین کاری برآییم؟ اصلاً مگر ما را کسی قبول دارد؟ همه به ما به چشمِ فرم و دکور نگاه می‌کنند. همین حرفها و نگرانیها باعث می‌شد که زنان متزلزل شوند و در کار و مسئولیت، جسارت و قدرت ریسک‌پذیری نداشته باشند.
موارد زیادی را به خاطر دارم که زنان, به محض اینکه خطا و اشتباهی در کار مرتکب می‌شدند, با همان اولین خطا فرو می‌ریختند و خودشان را از صحنه حذف می‌کردند. زنانی که در موضع مسئول, دچار ضربه یا شکست می‌شدند گاه تا چند سال دچار فروریختگی، شکستن و پاسیویسم می‌شدند و حاضر نمی‌شدند دوباره مسئولیت جدی بپذیرند. اگر هم قبول می‌کردند بسیار لرزان بودند. با هر سختی به گریه می‌افتادند, افسرده می‌شدند یا در صحنه نمی‌ماندند و یا اگر هم در موضع مسئولیت می‌ماندند, ولی در درون خودشان پاسیو بودند و از برخورد با مسایل و مشکلات کار گریزان بودند. در این زمینه تک‌تک زنان ما تجربه و مثالهای زیادی دارند. اگر خواستید می‌توانید پای صحبت خودشان بنشینید تا روایت کنند.
در همین راستا هر زنی باید از این عبور می‌کرد که نباید برایش نگاههایی شاخص باشد که پیامش درجه۲ بودن و ضعیفه دیدن اوست و او را فرم و دکور می‌بیند و نباید از این طریق سمت و سو بگیرد.
زنان ما باید می‌آموختند که باید برایشان آرمان آزادی و رهایی زن، شاخص و راهنمای عمل باشد چرا که این ضرورت آزادی و دموکراسی مردم و میهنش است.
 بنا بر این باید برایش رویکرد و نگاه مسئولینی شاخص و سمت‌وسودهنده باشد که از او می‌خواهند با ضعیفگی و هجوم فرهنگ مردسالار مبارزه کند و صحنه را خالی نکند. این یک جنگ مستمر بین دو شاخص در درون هر زنی بوده و هست و این راهنمای عمل تک‌تک زنان در تمامی لحظات سخت است، از جمله خودم.

بالاخره اصالت با چیست؟
با مشکلات و موانع واقعی درونی؟ یا با دنیای بیرون از ذهن و تعهد به آرمان هر انسان و رابطه‌یی که هر فرد برای تعهد به آرمانش با بیرون خودش دارد؟

جنگ با نگرش کالایی
در افتادن با تضادهای عمیق این فرهنگ منحط و حل یک‌به‌یک آنها بزرگترین دستاورد زنان و مردان این جنبش به‌خصوص زنان محسوب می‌شود. مشخصاً در مسیر مسئولیت‌پذیری و برابری و هژمونی, مشکلات یک به یک آشکار می‌شد, از جمله مشکل شکل و قیافه، چه در نگاه زنان و چه در نگاه مردان.
مشکلی که هم‌چون غولی زن را به اسارت می‌کشد. به طوری که هر زن از روز تولد تا آخر عمر خود نسبت به تغییرات قیافه‌اش نگرانی دارد. بالا رفتن یک سال عمر یا اضافه شدن یک تار موی سپید و یک چروک صورت. موضوع دائمی نگرانی اوست و همواره ناراحت و خسران‌زده است و در تمامی لحظات عمر، در درون خویش، خود را خرد و خمیر‌ می یابد. طوری به خود نگاه می‌کند که انگار کالایی بیش نیست. اینها آثار کالا دیدن زن است. اما همین زن، وقتی که از شر این تضادها خلاص می‌شود یکباره غل و زنجیرهای سنگین از دست و پایش باز می‌شود و آزاد و رها می‌شود. ما یک تجربه بسیار غنی در این زمینه داریم و زنان بسیار زیادی از این تضاد عبور کرده و تجارب ارزشمندی دارند.
 یکی از آنها می‌گفت: «من خودم زنی تحصیلکرده و روشنفکر بودم و در جامعه شغل داشتم ولی در اعماق ذهنم معیار اصلی در ارزشگذاری، زیبایی زن بود و فکر می‌کردم که نهایتاً آن‌چه موقعیت یک زن را در جامعه تعیین می‌کند ویژگیهای ظاهری و شکل و قیافه اوست هر قدر هم که کار کند یا تحصیل کند. حتی وقتی وارد مبارزه شدم و به صفوف ارتش پیوستم برغم این‌که شنیده بودم که زنان در آنجا موقعیتهای ویژه دارند و در مواضع فرماندهی هستند, باز باورش برایم سخت بود و تا ندیدم باور نکردم. فکر می‌کردم بیشتر فرم است و تبلیغ. بنا بر این، دنبال این بودم که ببینم معیار ارتقای زنان چیست و آیا زنانی که زیاد زیبا نیستند هم فرمانده و مسئول می‌شوند! البته بیان این لحظات ذهنی و این افکار واقعا خیلی سخت بود به‌خصوص برای زن مبارز. راستش از خودم تعجب کرده بودم که من با آن سوابق به عنوان یک زن روشنفکر، چرا این قدر برایم اینها پر رنگ شده و وقتی به چشم دیدم که در آنجا چنین ارزشگذاریهایی نیست و هر زنی با هر قیافه‌یی راهش باز است و به مواضع کلیدی و فرماندهی رسیده, برایم بسیار تعجب‌آور بود. همین جاها بود که دگمهای ذهنیم ومعیارهای شکل گرفته دراعماق ذهنم در مورد معیار ارزشگذاری برای ارتقای زنان و توان آنها تغییر می‌کرد و فرو می‌ریخت و باور کردم که شخصیت زن جدا از ویژگیهای ظاهری اوست».
این نمونه‌یی از حرف زنان بر سر شکل و قیافه بود. اما مردان هم در این وسط حرفهای خودشان را داشتند:
یادم هست یکی از مردان می‌گفت: «در ابتدا وقتی فرمانده ما یک زنی بود که در اشلهای نرمال جامعه زنی زیبا محسوب نمی‌شد، اصلاً دلم نمی‌خواست هژمونی او را بپذیرم و فکر می‌کردم به چه دلیل باید این یکی را بپذیرم حالا که مسئول زن را پذیرفتیم دیگر چرا باید این قدر توی سر ما بخورد که کسانی باشند که حتی در دنیای قبلی از پائین‌ترینها به حساب می‌آمدند».
البته بیان این لحظات خیلی برایشان سخت بود.
دیگری در حالی که در چشمانش اشک جمع شده بود، می‌گفت: «اگرچه این لحظات مانند برق از ذهنم می‌گذشت اما با تامل روی آن, اوج کارکرد فرهنگ مردسالار و جنسیتی را می‌دیدم که پایه‌های ضدانسانی و ضدزن داشت. یعنی چگونه است که در برخورد با یک زن, قبل از این‌که به شخصیت، کاراکتر و توانمندیهای او به‌عنوان یک انسان توجه کنم ویژگیهای فیزیکیش به‌عنوان یک کالا در ذهن ما مردان مطرح می‌شود و به او به همین چشم نگاه می‌کنیم... این‌جا بود که هم من و هم سایر مردان از چنین ایدئولوژی و فرهنگی که ریشه‌دار و تاریخی در اعماق ضمیرمان بود، بیزار می‌شدیم و مصمم می‌شدیم که هرچه جدیتر با این فرهنگ مبارزه کنیم ... اینجا بود که به ارزش هژمونی و تبعیض مثبت زنان بر مردان پی می‌بردیم که چگونه با این اندیشه مردسالار ما می‌جنگد و آن را از صحنه خارج می‌کند. اینجا تازه ارزش مسئولیت‌پذیری زنان در این جنبش را فهم می‌کردیم و می‌فهمیدیم که تا کجا ضرورت راهگشا برای خلاصی ما مردان از ارزشهای مردسالارانه است."

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: