برابری در امور اجتماعی
مطابق سوره احزاب، زنان مانند مردان نسبتبه تمامی امور جامعه، مسئولیت دارند و موظفبه دخالت در آن هستند.
چنان که در سوره مائده تصریح شده، زنان و مردان در قیام به عدل و شهادتِ به عدالت مسئولیت یکسان دارند. آیات قرآن که در آن به انسان برای برقراری عدالت فرمان میدهد، خطاب به کل مؤمنان است و از نظر جنسی قابل تفکیک نیست. خدا همه را از زن و مرد به ادای امانت و حکم عادلانه دعوت کرده است. هیچ نص دینی و سنت ثابتی وجود ندارد که حاکی از سلب حق حاکمیت و داوری از زنان باشد.
بر این اساس فرد فرد زنان، به صورت مستقل و فارغ از «سروران» مرد به سلام فرخوانده می شدند. یعنی فارغ از اینکه شوهر، پدر یا مادر او کیست, زن خودش اجازه داشت انتخاب کند و بپذیرد یا نپذیرد
پیشقدمی زنان در مبارزه سیاسی بدون اجازه شوهر یا سایر مردان خانواده به رسمیت شناخته شد. میدانید که در جهان سوم هماکنون خیلی از دختران بدون اجازه خانوادهشان حق ندارند به مبارزه بپیوندند
از عصر حضرت محمد تا پس از وفات او، اعتماد بهگواهی زنان، بهنحوی گسترده رواج داشته و حتی در امور دینی معمول بوده است.
حمایت از زنان در مناسبات خانوادگی
تا پیش از اسلام، زنان و دختران اختیاری در انتخاب شوهران خویش نداشتند. اسلام بهزنان حق داد که مثل مردان، بر سر هرگونه شرطی که برای سرنوشت خود لازم میدانند، مذاکره و توافق کنند. برخورداری زنان از حق برابر در تعیین شروط همسری نیز در سوره نساء مورد تأکید قرار گرفته است. یعنی برخلاف روش برخی ادیان یا روشهای جاهلی، ازدواج مطلقاً بهصورت یک قرارداد بشری، فاقد رنگ مذهبی و متافیزیکی در آمد. در ازدواج، طرفین حق دارند بر سر هرگونه شروطی که صلاح میدانند، توافق کنند. این شروط فرزندداری، اشتغال، محل اقامت، جدایی و دیگر مسائل به مربوط به گذران زندگانی را دربر میگیرد. باید توجه داشت که در مورد بطلان ازدواج بدون رضایت زن اجماع وجود دارد.
بنابراین حق و آزادی ازدواج زن به اختیار خودش به رسمیت شناخته شده و هرگونه الزام و اکراه توسط پدر و بزرگتران منع گردید. در نظر بگیریدکه هنوز در خیلی از جوامع از جمله جامعه ما دختر بدون اجازه خانواده مجاز به ازدواج نیست. هم چنین مادرشدن زیانبار برای زن و هرگونه خدمات اجباری در خانه, حتی شیردادن اجباری به نوزاد منع گردید.
در اسلام هم چنین طلاقهای ظالمانه منع شده است. پیش از آن، اختیار طلاق بهطور یکجانبه از آن مردان بود و انواع طلاقها وجود داشت که مردان بر سر شرطبندی یا قمار یا قسمخوردن، زنان خود را طلاق میدادند. اما همه انواع طلاقهای ظالمانه در اسلام ملغی و جرم شناخته شد. در این مورد آیات سوره مجادله قابل توجه است. چنانکه در سوره بقره آمده است، اسلام همچنین برای اولینبار حق طلاق بهدرخواست زن را بنا گذاشت.
یک قدم مهم به سود زنان, منع طلاقهای ظالمانه و خودسرانه مرسوم در آن زمان بود. در آن زمان خیلی از مردها بدون دلیل میتوانستند زن را طلاق بدهند. یکی از این روشهای ظالمانه که به آن «ظِهار» میگفتند این طوری بود که شوهران سر هر موضوعی, مثلا معاملات یا شرط بندی یا قمار, یا هر موضوع دیگری سرنوشت زن خودشان را به بازی میگرفتند و میگفتند که «اگر چنین یا چنان بشود, مثلا قرضم را سر موعدش نپردازم, یا اگر در معامله زیان بکنم, یا اگر شترم نزاید, یا اگر فلان کس را نکشم» زنم در حکم مادرم خواهد بود! یعنی سرنوشت زن بستگی به این داشت که فرد آیا در معامله یا شرطبندی برنده شود یا بازنده !
نوع دیگری از این طلاقهای ظالمانه اسمش «ایلاء» بود و به این صورت بود که شوهر قسم میخورد زنش را بدون آنکه طلاق بدهد, بایکوت کند. یعنی در واقع زن تبدیل به نوعی زندانی میشد که در خانه شوهر باید میماند. یک رسم ظالمانه دیگر تعلیق بود به این صورت که شوهر, زن را ترک میکرد اما طلاق نمیداد و در نتیجه زن نمیتوانست به راه خودش برود و مثلا دوباره ازدواج کند. اسلام این شیوههای ظالمانه طلاق را که بسیار ضد زن بود, نکوهش کرد و آنها را لغو کرد.
یکی دیگر از قدمهای بزرگ اسلام در مورد حقوق زنان، این بود که حق طلاق به درخواست زن و به خاطرخواست و تمایل زن را ابداع کرد. اولین طلاق به درخواست یک زن و بدون کسب موافقت از شوهرش توسط شخص پیامبر جاری گشت و سپس در متن قرآن تأیید و ثبت شد. این طلاق را طلاق «خُلع» مینامند. ماجرای وضع شدن «طلاق خلع» از این قرار بود که زنی به نام حبیبه دختر سهل که همسر مردی به نام «ثابت بنقیس» بود, به حضرت محمد شکایت برد که دیگر نمیخواهد با شوهرش زندگی کند زیرا از او خوشش نمیآید, پیامبر چند سوال از او نمود و بعد طلاق زن را جاری کرد بیآنکه نیازی به هرگونه گفتگو با مرد مطرح باشد.
امور مالی و اقتصادی
قرآن چنان که در سوره نسا آمده، برحق مالکیت برابر و غیرمشروط برای زنان تأکید دارد. پیش از اسلام، زن بهطور عملی مملوک شوهر یا مردان شمرده میشده و حتی وسایل و زینتآلات شخصی وی در حکم امانتی بود که هروقت اراده میکردند، میتوانستند از او بگیرند. اما در اسلام، حق مالکیت کامل برای زنان بدون کمترین تفاوتی با مردان بهرسمیت شناختهشده است.
در قبایل عرب در آن زمان, صرفنظر از موارد استثنایی و یا در میان اشراف, به طور عام برای زنان حق مالکیت و ارث قایل نبودند. حتی وقتی کسی میمرد, زن او نیز جزو مایملک او حساب میشد و در عداد شتر و گوسفند و سایر داراییهای مرد موقع تقسیم ارث به یک کسی میرسید. اما در همان زمان, اسلام به طور عام و بدون استثنا برای زنان حق ارث را به رسمیت شناخت. و رسم ارتجاعی بهمیراث بردن زنان بیوه لغو شد. وقتی که قانون میراث زنان بهصورت آیات قرآن نازل شد، با اعتراض برخی یاران پیامبر مواجه شد. آنها استدلال میکردندکه وقتی ثروت در اختیار زنان قرار میگیرد، تلف میشود.
مبارزه با فرهنگ مردسالار
اسلام،تنها به راهگشایی برای زنان اکتفا نکرده، بلکه مقررات صریحی برای بستن راه عنصر مهاجم مردسالار وضع نموده و تلاش کرده است با برقراری ممنوعیتها و تحریمهای مهمی، بهرهکشی افسارگسیخته و خوی متجاوزی را که طبقات حاکم به اقتضای منافع خود اشاعه میدهند، مهار کند:
فیالمثل قرآن چنان چه در سوریه اَسرا آمده استثمار جنسی را تحریم کرد. این جدا از سرنوشت شومی بود که عموم زنان را از بابت استثمار جنسی در یکی از فقیرترین نقاط دنیا، تهدید میکرد.
دستور دیگر در این زمینه، جرمشمردن زنآزاری است. در قرآن، بهموضوع آزارهای شوهران پرداخته شده و پس از توصیه و تأکید بهروشهای مصالحهجویانه، بلاتکلیف گذاشتن زنان را بهروشنی ممنوع کرده و جدایی را رهنمود داده است.
موضوع دیگر جرم شمردن تهمت زدن به زنان است که در سوره نور بهآن اشاره شده است. تهمت ناروا، در میان معدود گناهان کبیره، در ردیف شرک و قتلنفس قرار گرفت و برای آن مجازات مقرر شد، حتی اگر تهمت زننده شوهر همان زن باشد.(۲۴)
محدود کردن و منع چندهمسری از دیگر تأکیدات اسلام در این زمینه است.
پیش از ظهور اسلام،داشتن زنان متعدد توسط مردان صاحب نام از افتخارات محسوب می شد و هیچ محدودیتی نداشت چرا که علامت جاه و قدرت و وسیلهٌ افزایش فرزندان و در حقیقت سربازان رئیس قبیله در جنگهای قبایلی بود. اسلام در همان آغاز تشکیل جامعه, از یک سو تعداد نامحدود را به ۴زن محدود کرد و به رغم خشم مردان متشخص, آنها را وادار کرد تا زنان افزون بر این شمار را رها کنند و از سوی دیگر داشتن زنان متعدد را به شروطی مشروط کرد که عملاً حق تعدد را بسیار دشوار می کرد. مهمترین شرط, برقراری عدالت میان زنان متعدد است که خود قرآن در سوره نساء تصریح می کند که «هرگز از عهدهٌ چنین عدالتی بر نخواهید آمد».(۲۵)
تعدد زوجات که امروز بنیادگرایان با استناد به دستور هزار و چهارصد سال پیش اسلام، از آن دفاع میکنند، نمونه دیگری از خشک اندیشی مرتجعان است که البته از طمعورزیهای پلید نظام مردسالار پیروی میکند.در حالی که ما براساس دینامیزم قرآن و با اصل گرفتن جهت و مضمون دستوری که شمار زوجات را محدود کرد، تعدد زوجات را یک روش منحط که برضد روح رهایی بخش اسلام است، تلقی میکنیم.
از یادآوری این موارد میخواهم نتیجه بگیرم که آنچه اسلام در بدو ظهورش از نظر منزلت انسانی و همچنین حقوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی برای زنان قائل شده، انقلاب بزرگی است. سهیم کردن زنان در ارث و بهرسمیت شناختن حق مالکیت برای آنان در حالی که تا آن زمان بهکلی از سیکل تولید خارج بودند و همچنین بهرسمیتشناختن حق شهادت و قضاوت و رهبری برای آنان هرکدام جهش بزرگی است که در عصر خود و تا قرون متمادی پس از آن بیسابقه است.
نقشه مسیر
سئوال دیگری که در این بحث پیش می آید این است که آیا امتیازهای بهدست آمده برای زنان در آن زمان بهمعنای برابری کامل بود؟ روشن است که خیر، آن امتیازها به معنای برابری کامل زنان نبود، ولی هرکدام در چهارده قرن پیش گام کیفی مهمی بود و بدون اعتقاد به برابری زنان و مردان، دادن چنان حقوقی به زنان موضوعیت نداشت. حقوق یادشده درواقع گامهای مرحلهیی به سوی برابری بود. وقتی که به منطق دینامیک قرآن بنگریم، متوجه میشویم که این امتیازات یک نقشه مسیر به سمت رهایی و برابری را ترسیم کرده است.
این واقعیت وقتی بیشتر برجسته میشود که بهیاد آوریم که زنان در پیشرفتهترین جوامع امروزی، تا چند قرن پس از ظهور اسلام هنوز از آزادیها و حقوقی که اسلام بهارمغان آورده بود، برخوردار نبودند. در انگلستان برای قرون متمادی زن در ردیف محجوران تلقی میشد و قانون مصوب سال۱۸۸۲ میلادى زن را از شمار محجورین خارج کرد. در آلمان در قانون مدنى مصوب سال ۱۹۰۰ میلادی بود که اعلام شد زن مثل شوهر خود از حقوق کامل برخوردار است. همچنین در فرانسه، قانون مصوب ۱۸فوریه ۱۹۳۸ محجور بودن زن شوهردار را تعدیل کرد. تا این که در دهههای بعد بهتدریج در کشورهای اروپایی زنان از حقوق اقتصادی و اجتماعی برابر با مردان بهرهمند شدند. بگذریم که در امر مشارکت زنان در رهبری سیاسی، هنوز در جوامع اروپایی قدم مهمی برداشته نشده است.
بنابراین حتی اگر کسی از دریچه پیشرفتهای کنونی به دستاوردهای زنان در صدر اسلام نگاه کند، باز هم بهجهشی که اسلام در زندگی زنان ایجاد نمود، اذعان خواهد کرد. در این صورت سؤال این است که آیا احکام مرحلهیی را که در ۱۴۰۰سال پیش رو بهجلو و مترقی بود، باید امروز الگوی خود قرار دهیم؟ طبعاً خیر، آن دستاوردها تنها گامهای تاکتیکی عبور از کهنه به نو بوده و امروزه درجا زدن در آنها ارتجاعی و غیرقابل قبول است. وفاداری به روح اصیل اسلام ایجاب میکند که امروزه زنان از حقوق و آزادیهایی در سطح پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی همین عصر برخوردار شوند. پس آنچه اصالت دارد، پیام انسانی آیین محمدی و برابری همه فرزندان انسان از جمله برابری زن و مرد است.
فصل چهارم
تفاوتهای اساسی اسلام دمکراتیک و بنیادگرایی
مناسبات انسانی
بنیادگرایی در مناسبات بین انسانها بر مرزبندی جنسی و دوگانگی زن و مرد تأکید دارد. نتیجه بلافصل این دیدگاه, هژمونی ابدی مرد بر زن است.
وقتی بنیادگرایان زن را براساس خصوصیات مربوط به جنس و تفاوتهای فیزیولوژیکش با مرد تعریف میکنند، بهناچار انسان به دو جنس مختلف با دو ماهیت متفاوت تجزیه میشود. این دوگانگی، ناگزیر به رابطهٌ قدرت راه میبرد. یکی جنس قویتر و دیگری جنس ضعیفتر، یکی اصلی و دیگری فرعی تلقی میشود. در این معادله خواهناخواه یکی باید بر دیگری مسلط شود. بنیادگرایان این رابطهٌ نابرابر را تئوریزه میکنند و طبیعت را طراح آن میدانند و به این ترتیب حکم ازلی ـ ابدی مقهور بودن زن در برابر مرد را صادر میکنند. اندیشهٌ اسلامی با چنین نگرشی مطلقاً تعارض دارد. توحید، زن و مرد را کاملاً برابر میبیند. چرا؟ چون اندیشهٌ توحیدی انسان را براساس ویژگی انسانی ـ اجتماعیش تعریف میکند که در کارکرد آگاهانه و آزادانهٌ نوع او تجلّی مییابد.
اسلام دموکراتیک بر یگانگی انسانی زن و مرد بهعنوان انسان آگاه و آزاد و مختار و مسئول تأکید میکند,که نتیجه بلافصل آن برابری است.
قرآن درآیات متعددی بر نفی هرگونه تبعیض جنسی تأکید کرده که پیش از آن به برخی از آنها اشاره شد. در این آیات به رسمیت شناختن حق مبارزه و هجرت سیاسی برای زنان همپای مردان ، به رسمیت شناختن حق سرپرستی و رهبری زنان،برابری ذاتی زن و مرد در ارزشها و عملکردهای اعتقادی آنها تصریح شده و نشان میدهد که برخلاف نظرگاه بنیادگرایانه، جهانبینی اسلام, هیچ تفاوتی را بین زن و مرد, در جوهر و ذات انسانی به رسمیت نمیشناسد. زیرا ویژگیهای اساسی انسانی هر دو یکسان است. یعنی زن دارای آگاهی و اختیار است, پس در ذات خود به عنوان یک انسان کاملا مسئول تلقی میشود.
ارزشگذاری
در اندیشه بنیادگرایان گناه و ثواب جنسی ملاک اصلی ارزشگذاری است. زشتترین و نابخشودنیترین گناهان، خطاهای جنسی است و تقوا و پاکدامنی اساساً به تنزّه جنسی سنجیده میشود و کمتر به گسترهٌ سیاسی و اجتماعی ربط پیدا میکند. پاکیزگی و فساد، اساساً حول موضوعات جنسی سنجیده و تفسیر میشود. رواج این ملاک در جامعه، دیوارهای مرزبندی جنسی را بلندتر، قطورتر و فراگیرتر میکند. بنیادگرایان زن را موجودی شوم و شیطانی و مظهر گناه و فتنهگری تلقی میکنند که از خانه نباید خارج شود، چون حضورش در جامعه باعث گناه میشود. در خانه نیز باید بردهیی در خدمت خواستهای نفسانی مرد باشد چون اگر این وظیفه را انجام ندهد، مرد در خارج از خانه وادار به گناه میشود. مرتجعان دنیا و آخرت را از پشت یک عینک جنسی میبینند. حتی معراج پیامبر را به داستانهای خیالپردازانهیی دربارهٌ اهمیت گناه جنسی تبدیل کردهاند و از قول پیامبر مینویسند: «زنی را دیدم که از موهای سرش آویزان بود و مغز سرش (از شدت حرارت) میجوشید، چون موی سرش را نمیپوشانیده. زنی را دیدم که او را از زبانش آویخته بودند و آب جوشان جهنم بهحلقش میریختند، چون شوهر خود را اذیت میکرده. زنی را دیدم که در تنور آتش او را از پاهایش آویخته بودند چون بیاجازهٌ شوهر از خانه بیرون میرفته…»(۲۶)
. از این افسانهپردازیها در قرآن اثری نیست. قرآن بیش از ۶۲۰۰آیه دارد که بخش عمدهٌ آن دربارهٌ تبیین هستی، تاریخ و انسان و تأکید بر مسئولیت انسان است. کل آیاتی که بهاحکام اختصاص یافته حدود ۵۰۰آیه است که از آن میان فقط تعداد انگشتشماری مربوط به گناه و ثواب جنسی است. در روایاتی که از پیامبر نقل شده، گناهان کبیره شامل ۷فقره است: نومیدی از رحمت خدا، قتل نفس، خوردن مال یتیمان، جادوگری و شیّادی، رباخواری، فرار از جهاد و تهمتزدن به زنان ـ یعنی گناهانی که به جامعه و دیگران برمیگردد. پس، وقتی یکی از گناهان کبیره تهمتزدن به زنان است، چرا بنیادگرایان مرزبندی جنسی را عمده جلوه میدهند؟ برای اینکه تنها به این وسیله میتوانند بر کرسی دین بنشینند و با بیشترین سوءاستفاده از دین، انبوه انسانها را به درون خود فرو برده و در خود گم و گور کنند و مورد شدیدترین شماتتهای مذهبی قراردهند. به این ترتیب، در یکطرف انبوه خطاکاران قرار میگیرند، که باید بهدنبال راهی برای جبران خطای خود بگردند، و در طرف دیگر خمینی و آخوندها هستند، که خودشان را منزه و برکنار از گناهان و مرزهای ممنوعهٌ جنسی مینمایانند و تبلیغ میکنند تا بتوانند انسانهایی را که بهخاطر احساس گناه در خود فرورفته اند، مدیون و مطیع سازند. افراد خطاکار ملزم به خدمت به «ولی فقیه منزه» هستند و هرچه بیشتر گناه» کنند، بایستی بیشتر به خدمت آخوندها درآیند..
حالا به نظر شما علت اینکه بنیادگرایی گناه جنسی را این قدر برجسته میکند, چیست؟ واقعیت این است که بنیادگرایان با عمده کردن این گناهان و تاکید بر آنها، دستگاه سرکوب عمومی خودشان را شکل میدهند. شاید شنیده باشید که در ایران تحت حاکمیت ملایان, دهها نوع گشت وجود دارد. محور کار همه این گشتیهای خیابانی و ارگانهای جاسوسی در همه ادارات و نهادهای جامعه همین بهانهجوییهاست.
گناه وخطای فردی
تفاوت بنیادین دیگر بین دیدگاه اسلام واقعی با آن چه که بنیادگرایان به نام اسلام عرضه میکنند, برسر مقوله گناه و خطای افراد است.
در رویکرد بنیادگرایی چون مرزبندی جنسی اصالت دارد, انسان در مقابل گناهان و خطاهای فردی خودش دائما در زیر یک سقف بسته قرار دارد و هر چه بیشتر به درون خودش فرو میرود و در ضعف و تزلزل دائمی، مقهور و مغلوب شرایط و اجبارات پیرامون خودش میشود. در این دیدگاه انسان همیشه از یک «خدای بیدادگر"، در بیم و هراس است.
در رویکرد بنیادگرایان, انسان ذاتا شرور و گناهکار است و خدای بیدادگر برای اینکه انسان و تمایلات شریرانهاش را به بند بکشد, انواع ممنوعیتها را علیه او ایجاد میکند. در نتیجه در مقابل هر خطا وگناه فردی و عمدتا هم گناهان جنسی, افراد وارد سلسلهیی از افکار و عذاب وجدان میشوند و از آن هم خلاصی ندارند.
اما اسلام واقعی, رویکرد کاملا متفاوتی دارد.
اسلام انسان را در برابر هستی مطلق, یعنی خدا مسئول میشناسد . با این سمتگیری، انسان، چه زن و چه مرد، قادر است از مدار اجبارات طبیعی و غریزی و اجتماعی خارج شود و میتواند در حیات اجتماعیش برای تغییر شرایط مسئولیت بپذیرد.
اگر ما علیه مرزبندی جنسی برخاستهایم، بدین جهت است که نمیتوانیم بپذیریم یک انسان بهدلیل شکل و قیافه، ملیت، جنسیت، زبان و خصوصیاتی که خارج از ارادهٌ او شکل گرفتهاند، محکوم به پذیرش سرنوشت کور باشد. در این دستگاه, مسئولیت زن و مرد برابر است و مسئولیتپذیری برای تغییر دادن و بهتر کردن زندگی اجتماعی, افراد را از پیچ و تاب خوردن در درون خودشان بیرون میکشد.
بله, در اسلام دموکراتیک و واقعی، در مورد خطاهای فردی، اصل بر عفو و رحمت است. هم چنان که اشاره کردم, در قرآن تصریحات روشنی وجود دارد که احکام قرآن برای سختی و عذاب دادن نیست, بلکه اراده خدا بر سهلگیری و تسامح است.
تفاوتهای دو جنس
یک رویکرد متضاد دیگر، بر سر تفاوتهای میان زن و مرد است که بنیادگرایان به آن اصالت میدهند.
بین زن و مرد تفاوتهای فیزیولوژیک وجود دارد.اما بنیادگرایان آن را در پایهٌ شخصیت انسان قرار میدهند. در این نگرش، زن پدیدهیی است لرزان، که پیوسته با مرد مقایسه و تحقیر میشود؛ حقوق مسلم او بهعنوان یک انسان در امور اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بهرسمیت شناخته نمیشود و بهناچار از صحنهٌ جامعه طرد و به کنج خانه رانده میشود. در دستگاه ارزشی مرتجعان، در همهٌ زمینهها اصل بر تبعیض و دوگانگی، جنگ و سرکوب و خونریزی هرچه بیشتر است. زیرا دیدگاهی که زن را شیطانی و شرور میداند، مرد را هم ماهیتاً بسیار فسادپذیر میبیند. به همین دلیل برای پاکی مورد ادعایش راهی جز خونریزی و مرگ و قبر نمییابد. زیرا در تحلیل نهایی، شرارت را خصیصهٌ ذاتی بشر تلقی میکند. در این اندیشه، کینه، دشمنی، دروغ، ریا و همهٌ خصایل منفی آدمی اصالت دارد. راستی در دنیایی که زنان جنس درجهٌ۲ محسوب میشوند و از حقوق واقعی خود محرومند، چگونه مردان میتوانند ادعای آزادی و آزادگی کنند و به انسانیت خود مشکوک نباشند؟ نوع بشر در ارتباط با هم و از طریق زندگی اجتماعی میتواند انسانیت خود را ثابت کند و تکامل بخشد. پس، آیا مردان هم بهنوعی اسیر و برده نیستند؟ بهنظر من چرا! البته به این معنا که آنها اسیر خودکامگی و سلطهجویی بر زنان و لاجرم بر جامعه و تاریخند. امااندیشهٌ توحیدی، نه به توان جسمی و برتریطلبی مرد اصالت میدهد و نه بهضعف جسمی یا زنانگی زن، بلکه مصالح محکمی چون آگاهی و اختیار و مسئولیتپذیری را مبنای شخصیت تلقی میکند و زن و مرد را اینگونه میبیند. اینجاست که زن شخصیت انسانی استوار، مستقل و کاملاً برابر خود را پیدا میکند به همینگونه هم شناخته میشود. در اندیشهٌ توحیدی زن و مرد در یگانگی با یکدیگرند، هر دو به یک اندازه به یکدیگر نیازمندند و هیچکدام زائدهٌ دیگری نیست. این دستگاه شاخصهای خود را دارد و در آن اصالت با زندگی و حیات، روشنی و نور، عشق و رحمت، نثار و فدا و اعتماد و صداقت است. کمبودها، حفرهها و حتی تفاوتهای فیزیکی و واقعی، مثل زن و مرد بودن یا سفید و سیاه بودن، اصالتی ندارند. اینها، هر چند واقعی هستند، ولی جایگاهی بسیار ناچیز دارند و مانع پیشرفت هیچکس نمیشوند. در پرتو همین نگرش توحیدی بود که پیامبر اسلام در ۱۴قرن پیش براصل برابری زن و مرد تأکید کرد و زنان را مخاطب دعوت خود قرار داد. بیجهت نبود که اولین ایمانآورنده به محمد یک زن بود. اولین شهید اسلام یک زن بود و از ۹مسلمان نخستین، ۳نفرشان زن بودند. در چنین نگرشیاست که انسان، از زبان قرآن، جانشین خدا بر روی زمین معرفی میشود و از زنانی چون مریم عذرا همشأن پیامبران یاد میشود و مسئولیتها و امانتهای بزرگ تاریخی به آنان سپرده میشود. قرآن الگوهای نمونهٌ خود را برای معرفی به بشریت از میان همین زنان برمیگزیند: آسیه، هاجر،… و این همان مسیری است که در عصر اسلام به خدیجه و فاطمه منتهی میشود.
باید اضافه کرد که نفی مرزبندیها و ارزشگذاریهای جنسی، اگرچه بسیار لازم و مهم است، اما بهتنهایی کافی نیست و بایستی آن را با یگانگی با یک آرمان رهاییبخش و شاخص رهبریکنندهٌ اثباتی در دنیای خارج از ذهن تکمیل کرد و به کمال رساند. والا زن، همچنانکه آخوندها و سوداگران دنیای جنسیت میخواهند، نوعی ضعیفه و متعلقه یا کالایی قابل خرید و فروش، فعلپذیر و غیرمسئول باقی خواهد ماند. اینهم در روانشناسی زن مترادف با درونتابی، درونگرایی و گریز از مسئولیتپذیری است.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر