زمانی که یک جریان سیاسی و یا حاکمیت استبدادی احساس کند مسیری را که میپیماید دچار رکود گردیده و یا با بنبست جدیِ استراتژیک ـ تاکتیکی مواجه گشته است، اغلب با بیحوصلگی و بهدور از هرگونه خردگرایی و بدون توجه به پیامد اقدامات عجولانه و عقدهمندانهیشان، در برابر جریانات روبه رشدی که از خودشان پیشی گرفتهاند، واکنشهای تندی را بروز میدهند. واکنشهایی از این دست عمدتاً بهخاطر پسمانی و عدم موفقیت برنامه های تکروانه و خودمحورشان بوده که انرژی زیادی از آنان را بههرز کشانده که چنین موجب بروز خشم و پرخاشگریشان شده است.
در دههی 40 که با روی کار آمدن دولت داکتر یوسف اندکی فضای سیاسی کشور باز شده بود، جریانات سیاسی متعددی از میان دانشجویان و روشنفکران جامعه سر برآوردند. از میان این جریانات، مائوئیستها که اغلب بهنام نشریهیشان (شعله جاوید) مشهور شدند و همگان آنان را شعلهای مینامیدند، تندروترین جریان سیاسی ـ ایدئولوژیک این دوره بهشمار میرفت و با انتقادات و اکسیونهای تند و داغشان نام و نشانی میان جریانات سیاسی جامعه کسب نمودند. بعدها این جریان عمدتاً به دو گروه سیاسی به نامهای سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) و دیگری سازمان رهایی تقسیم گردیدند که منشأ این دو دستگی را نوع رویکرد و چگونگی برخورد با مسألهی ستم و تبعیض قومی تشکیل میداد. ساما که سازمان بزرگتر، با تشکیلاتی منسجم و برخوردار از برنامهای نسبتاً شفاف بود، دیدگاهش نسبت به مبارزات ضد فاشیزمقومی مثبت بوده و تئوریهای روشنی هم در این راستا ارائه داد. علاوه بر آن، این سازمان در ابتدای دهه ی 60 نقش بسیار فعالی در مبارزات ضداشغالگری به مثابهی مبرمترین استراتژی دموکراتیک و تودهای داشت و شهدای بزرگ و سرشناسی چون قاضی ضیا، انجنیر نادر، مجید کلکانی، قیوم رهبر و... را تقدیم خلق و ازادی کشور نمود. در کنار آن، سازمان رهایی بهعنوان انشعاب دیگر جریان موسوم به «شعله» علاوه بر رد هرگونه مبارزه با فاشیزمقومی که برایند منطقی و عقلانی ساختار سیاسی جامعه میباشد، هرگز فعالیت سیاسی ـ نظامی مشخصی در راستای قیام عمومی تودهها نداشته است. درعوض تا جایی که سروصدای آن همهجا را فراگرفته بود، به برخورد خشونتبار و آنتاگونیستی با معصل تنشهای درونی سازمان پرداخته و بخش بزرگی از مبارزین صدیق این سازمان را بهسوی یأس، بریدگی و حتا پیوستن به رژیم حاکم سوق داد.
«راوا» برگرفته از حروف انگليسي RAWA ميباشد كه مخفف (Revolutionary Association for Women of Afghanistan) بوده و معني آن «جمعيت انقلابي زنان افغانستان» ميباشد. اين تشكيلات بهعنوان جناح زنان سازمان رهايي افغانستان با انديشههاي مائوئيستي شکل گرفت و نخست زير رهبري مينا همسر داکتر فیض رهبر سازمانرهايي بهوجود آمد. از آنجا که اين تشکيلات از ابتدا بهدليل رهبريت ديکتاتورانه و بعضاً قومگرايانه، اغلب دچار تمایلات مافیایی گردیده و همین امر به بحران تشکيلاتي شدیدی انجامیده است. در این رابطه میتوان به بعضی واقعیتهایی اشاره نمود که جناح پشتونيستي این تشکیلات بهدلیل برقرار نمودن روابط نزدیک با جناح «خلق» از حزب دموکراتیک خلق، برنامهی گیردادن (لو دادن) اعضاي غيرپشتون سازمان رهایی و بخش زنانهاش (راوا) مبادرت ميورزيدند که خود بياعتمادي و حتا نفرت و دشمني عميقي را ميان تشکيلات ايجاد نموده بود که به ترور متواتر همديگر (فراكسيونهاي قومي رقيب) پرداختند و قتل داکتر فیض و همسرش مينا بهعنوان بنیانگذاران تنش و تصفیهی قومی درون سازمان، يكي از موارد برجسته و پنهان ناشدني آن بهشمار ميرود. دو دليل عمدهاي که باعث گرديد تا اعضاي سازمانرهايي و مادینهدانیاش (راوا)، عليرغم حاکميت اختناق و دیکتاتوری شديد بر سازمان، نتوانند از اين تشکيلات جهنمي جدا شوند، يکي تهديدهاي جدي جانياي بود که پس از جدايي بهطور حتم متوجه آنان ميگرديد و در اين مورد دهها تن از اعضاي جداشده از این جهنم توحش جان خود را از دست داده بودند، و ديگري برخورداري سازمان از امکانات وسيعی بود که اعضاي آن را واميداشت تا به جاي جدايي از سازمان و مواجه شدن با خطر مرگ حتمي، تلاش نمايند تا بر ارگان رهبري مسلط گرديده و سپس به تصفيه ي مخالفين پرداخته و همه ي امکانات به اضافه ي رهبريت را يکجايي در اختيار خود بگيرند. مسلماً نحوهي ادارهي ديکتاتورانهي سازمان، زمينهساز ترويج چنين طرز تفكري در سازمان رهايي بود.
انشعابات دسته جمعي فارسي زبانان شمالي و سپس جدايي هزارهها در اواخر دههي 60 که بخش انکارناپذیر و قابلتوجهي از سازمانرهايي را تشکيل ميدادند، ضربهی سهمگینی بر بدنهی این تشکیلات وارد نموده و آن را کاملاً ضعيف و منزوي ساخت. اين شقه هاي پي درپي نتيجهي آشکار و مستقیم سياست هايي در درون سازمان رهايي بود که به خلق زنجیره ی بازتولید بیپایان کینه ی قومی در سازمان و زیرسوال بردن ایدئولوژی مدعی نفی طبقات و مآلاً از میان برداشتن هرگونه تبعیض منتهی گشت. جناح زنان رهايي موسوم به «راوا» نيز از چنين انديشه هايي فارغ نبود. جنگ پنهانی قدرت از سويي و قوم محوري سخيفانهي پشتونهاي سازمان از طرف ديگر، رویهمرفته باعث گرديدند تا هر از چندي رهبري تازهاي با حمايت جناحهاي مقتدر سازمان رهايي، بر بخش زنان (راوا) مسلط گردد. جدايي زودهنگام خانم سيماسمر، ضربهي بس ناگواري را بر پيکر «راوا» وارد ساخت که بارها اين مهرهي عمده را با تهديد و حتا اقدام عملي جهت ترور وي مواجه ساخت که همگی و بهدلیل آگاهی و آمادگی آنها از واکنشهای سازمانی و نيز پناه بردن وي به مردم هزاره در شهر كويتهي پاكستان، با ناکامي مواجه گشتند. از آن پس خانم سيماسمر با حمايت شديد اطرافيانش به کارهاي روزمرهي کلينيک شهدا و خدمت به مریضان ادامه داد.
گرچه از آن به بعد خانم سيماسمر کمتر به فعاليتهاي سياسي ـ تشکيلاتي پرداخت و اکثر انرژي خود را وقف کارهاي خدماتي مانند ايجاد مکتب، کلينيک، فارمهاي کشاورزي و دامداري، همچنین ترويج صنايع دستي زنان نمود، اما هيچگاهي از جنايات روزمرهي جنايتکاران جنگي غافل نبود و هر از چندي گزارشي در اين زمينه را نيز براي مؤسسات بين المللي تهيه ميديد، اما راوا که کينه ي شديدي از او و يارانش به دل داشت، هميشه و از کانالهاي مختلفي توطئه، توهين، تهديد و تبليغ علیه او را بهکار ميگرفت و لحظهاي هم از اين روش ضدانساني و ضددموكراتيكي كه جزئي از ماهيتش را تشكيل ميداد، دست برنداشت.
اين روند به همين شکلش ادامه داشت تا اينکه پس از سقوط طالبان و آغاز دور تازهاي از فعاليتها که درواقع اعلام رسمي به تعليق درآوردن روش استيلاگري و سركوب نظامي پشتونيستها كه توسط جريان موسوم به «طالبان» بهكار گرفته ميشد، تمامي جناحهاي فاشيست و برتريجوي پشتون همانند دورهي حاکميت طالبان که در پس پرده با هم متحد شده و عليه اقوام بومي زيرستم به توطئه ي جدي ميپرداختند، به اتحادعمل خود و اينبار با روشهاي سياسي که در واقع مکمل و متمم روش پيشين ميباشد، ادامه داده و با برنامهي بدنامسازي و سپس تصفيه ي عناصر مترقي و دموکرات وابسته به اقوام ديگر از قدرت و مدارهای پیرامون آن، همچنين شامل قدرت نمودن عناصر زبون و خودکمبين، ضعيف و قابل نقد بهعنوان نماينده هاي اقوام غيرپشتون، در جهت تحکيم پايه هاي حکومت قومي خود گام برداشتند.
در اين راستا، عناصر مختلف قوم پشتون وظايف مشخصي را بهعهده گرفته و با تهاجم گسترده عليه مهرههاي مهم و تأثيرگذار بومي، نقشههاي خود را عملي ميسازند. اينکه سياف عنصري متحجر و دگم و حتا تروريست است، مسئلهاي است که در بيرون مطرح ميگردد، اما در اندروني، هرکدام موظف به پرتاب تيري عليه اهدافي مشخص که همانا عناصر مترقي، آگاه، باشخصيت و داراي عزت نفسي ميباشند كه متعلق به اقوام زيرستم هستند. در اين اتحاد، ديگر پرچمي، خلقي، اخواني، سازمان رهايي (مانند داد نوراني، انجنير نعمتي، فقيري و...)، راوا (مانند ملالي جويا، نوشين کوچي و...) و طالب (مانند اشرف غني، حبيب الله رفيغ، يون، فضل الرحمان اوريا، متوکل، خاکسار و...) ديگر فرقي ندارد و همه در سمت و سوي هدف مقدس پشتونيزه کردن هرچه بيشتر کشور گام برميدارند. بههمين دليل است که تهاجم ناجوانمردانهاي را عليه سيماسمر در اوان جرگهي اضطراري راه مياندازند و چندي بعد توسط نشريهي بيخاصيت و آلتدست موسوم به «مشعل دموکراسي» که توسط فردی شدیداً پشتونیست بهنام فضلالرحمان اوریا، به بدنامسازيها عليه وزارت امور زنان و سپس كمسيون مستقل حقوق بشر به راه ميافتد. با عبور از اين ياوهسراييها که ره به جايي نبرد و سيماسمر که منزهتر از اين افتراها بود، سياف وارد ميدان شده و حرفهاي بسيار بيمورد و بيارتباطي همچون راوايي بودن سيماسمر را راه اندازي مينمايد. از آن پس و با همکاري ياران کهن مانند محسني و رباني دست به دامن کرزي شده و از او خواستار برکناري سيماسمر ميگردند.
راوا که از سويي بهدليل عدم باورمندي به برابري زن و مرد و از سوي ديگر بهخاطر جو نامتعادل رواني، سياسي و اخلاقي حاکم بر تشکيلاتش، انسانهاي عقدهاي، پرخاشگر و بي هدف را بهدور خود جمع نموده است، جز فحاشي و دشنام چيزي براي گفتن ندارد. مسلماً نوک حملهي اين تهاجمات هميشه عناصر غيرپشتوني مانند سيما سمر، عبد الطيف پدرام، واصف باختري و... بوده است (در اين رابطه به نشريهي ـ فحشنامه ـ پيام زن مراجعه شود). سياف نيز چنين سرنوشتي دارد و او هرگز تا کنون به رشوتها و فساد عظيم و بيلگام تمامي اعضاي دادگاه عالي و به ويژه شخص عبد الهادي شينواري که حتا سر و صداي بزرگترين ملاي اهل سنت يعني شيخ الحديث مولوي تره خيل را هم برانگيخته است، و يا به حضور جنايت کاراني چون تني و اتمر (که روزگاري شکنجه گر خاد در رياست شش درك بود) در پارلمان و كابينهي دولت کوچکترين اعتراضي ننموده اما در عوض سيما سمري را متهم به راوايي مينمايد که بيش از 20 سال از جدايي و اختلافش با راوا ميگذرد. به راستي چه رازي در پس پردهي همدستي و همسويي بين راوا و سياف وجود دارد؟ تفکرات سياسي و رفتارهاي اجتماعي ـ اخلاقي اين دو جريان كه در ظاهر و در ملأعام بروز مييابند، هرگز نميتواند چنين پيوندي را ايجاد نمايد؛ چراکه، راوا هيچوقت ابايي نداشته تا خود را سکولار بنامد و حتا در خفا و در ميان نيروهاي چپ، مزورانه خود را هنوز «مائوئيست» مي تراشد، در حاليکه سياف خود را مسلماني پاک ميداند و بر کوچکترين ادعاهاي غيرديني سخت ميتازد، گرچه در عمل هزاران مسلمان اعم از کودک و پير و جوان را به خاک و خون نشانده است. و جالبتر اينکه تا کنون هرگز به راوا و اعضاي آشکارش بهطور ريشهاي و با افشاي ماهيت واقعيت اش نتاخته و اجتماع بزرگ آنان را که چندي قبل در کابل برگزار گرديد، نه تنها آگاهانه ناديده گرفت كه راهپيمايي همه سالهي آنان در سركهاي كابل را نيز با چشم پوشي هميشگي پي ميگيرد. آيا براي اين معما جز مطرح کردن اين موضوع که «پشتونيزم» نقطه ي تلاقي منافع «راوا» و «سياف» ميباشد، راه ديگر و طرح ديگري وجود دارد؟