۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

«راوا»، سرخوردگان پرخاش­گر یا پيش قراولان «فاشیزم ­قومی»


زمانی که یک جریان سیاسی و یا حاکمیت استبدادی احساس کند مسیری را که می­پیماید دچار رکود گردیده و یا با بن­بست جدیِ استراتژیک ـ تاکتیکی مواجه گشته است، اغلب با بی­حوصلگی و به­دور از هرگونه خردگرایی و بدون توجه به پیامد اقدامات عجولانه و عقده­مندانه­ی­شان، در برابر جریانات روبه رشدی که از خودشان پیشی گرفته­اند، واکنش­های تندی را بروز می­دهند. واکنش­هایی از این دست عمدتاً به­خاطر پس­مانی و عدم موفقیت برنامه ­های تک­روانه و خودمحورشان بوده که انرژی زیادی از آنان را به­هرز کشانده که چنین موجب بروز خشم و پرخاش­گری­شان شده است.
در دهه­ی 40 که با روی کار آمدن دولت داکتر یوسف اندکی فضای سیاسی کشور باز شده بود، جریانات سیاسی متعددی از میان دانشجویان و روشنفکران جامعه سر برآوردند. از میان این جریانات، مائوئیست­ها که اغلب به­نام نشریه­ی­شان (شعله جاوید) مشهور شدند و همگان آنان را شعله­ای می­نامیدند، تندروترین جریان سیاسی ـ ایدئولوژیک این دوره به­شمار می­رفت و با انتقادات و اکسیون­های تند و داغ­شان نام و نشانی میان جریانات سیاسی جامعه کسب نمودند. بعدها این جریان عمدتاً به دو گروه سیاسی به ­نام­های سازمان آزادی­بخش مردم افغانستان (ساما) و دیگری سازمان رهایی تقسیم گردیدند که منشأ این دو دستگی را نوع روی­کرد و چگونگی برخورد با مسأله­ی ستم و تبعیض قومی تشکیل می­داد. ساما که سازمان بزرگ­تر، با تشکیلاتی منسجم و برخوردار از برنامه­ای نسبتاً شفاف بود، دیدگاهش نسبت به مبارزات ضد فاشیزم­قومی مثبت بوده و تئوری­های روشنی هم در این راستا ارائه داد. علاوه بر آن، این سازمان در ابتدای دهه­ ی 60 نقش بسیار فعالی در مبارزات ضداشغال­گری به ­مثابه­ی مبرم­ترین استراتژی دموکراتیک و توده­ای داشت و شهدای بزرگ و سرشناسی چون قاضی ضیا، انجنیر نادر، مجید کلکانی، قیوم رهبر و... را تقدیم خلق و ازادی کشور نمود. در کنار آن، سازمان رهایی به­عنوان انشعاب دیگر جریان موسوم به «شعله» علاوه بر رد هرگونه مبارزه با فاشیزم­قومی که برایند منطقی و عقلانی ساختار سیاسی جامعه می­باشد، هرگز فعالیت سیاسی ـ نظامی مشخصی در راستای قیام عمومی توده­ها نداشته است. درعوض تا جایی که سروصدای آن همه­جا را فراگرفته بود، به برخورد خشونت­بار و آنتاگونیستی با معصل تنش­های درونی سازمان پرداخته و بخش بزرگی از مبارزین صدیق این سازمان را به­سوی یأس، بریدگی و حتا پیوستن به رژیم حاکم سوق داد.
«راوا» برگرفته از حروف انگليسي RAWA مي­باشد كه مخفف (Revolutionary Association for Women of Afghanistan) بوده و معني آن «جمعيت انقلابي زنان افغانستان» مي­باشد. اين تشكيلات به­عنوان جناح زنان سازمان رهايي افغانستان با انديشه­هاي مائوئيستي شکل گرفت و نخست زير رهبري مينا همسر داکتر فیض رهبر سازمان­رهايي به­وجود آمد. از آن­جا که اين تشکيلات از ابتدا به­دليل رهبريت ديکتاتورانه و بعضاً قوم­گرايانه، اغلب دچار تمایلات مافیایی گردیده و همین امر به بحران تشکيلاتي شدیدی انجامیده است. در این رابطه می­توان به بعضی واقعیت­هایی اشاره نمود که جناح پشتونيستي این تشکیلات به­دلیل برقرار نمودن روابط نزدیک با جناح «خلق» از حزب دموکراتیک خلق، برنامه­ی گیردادن (لو دادن) اعضاي غيرپشتون سازمان رهایی و بخش زنانه­اش (راوا) مبادرت مي­ورزيدند که خود بي­اعتمادي و حتا نفرت و دشمني عميقي را ميان تشکيلات ايجاد نموده بود که به ترور متواتر هم­ديگر (فراكسيون­هاي قومي رقيب) پرداختند و قتل داکتر فیض و همسرش مينا به­عنوان بنیان­گذاران تنش و تصفیه­ی قومی درون سازمان، يكي از موارد برجسته و پنهان ناشدني آن به­شمار مي­رود. دو دليل عمده­اي که باعث گرديد تا اعضاي سازمان­رهايي و مادینه­دانی­اش (راوا)، علي­رغم حاکميت اختناق و دیکتاتوری شديد بر سازمان، نتوانند از اين تشکيلات جهنمي جدا شوند، يکي تهديدهاي جدي جاني­اي بود که پس از جدايي به­طور حتم متوجه آنان مي­گرديد و در اين مورد ده­ها تن از اعضاي جداشده از این جهنم توحش جان خود را از دست داده بودند، و ديگري برخورداري سازمان از امکانات وسيعی بود که اعضاي آن را وامي­داشت تا به ­جاي جدايي از سازمان و مواجه شدن با خطر مرگ حتمي، تلاش نمايند تا بر ارگان رهبري مسلط گرديده و سپس به تصفيه­ ي مخالفين پرداخته و همه ­ي امکانات به ­اضافه­ ي رهبريت را يک­جايي در اختيار خود بگيرند. مسلماً نحوه­ي اداره­ي ديکتاتورانه­ي سازمان، زمينه­ساز ترويج چنين طرز تفكري در سازمان رهايي بود.
انشعابات دسته­ جمعي فارسي زبانان شمالي و سپس جدايي هزاره­ها در اواخر دهه­ي 60 که بخش انکارناپذیر و قابل­توجهي از سازمان­رهايي را تشکيل مي­دادند، ضربه­ی سهم­گینی بر بدنه­ی این تشکیلات وارد نموده و آن را کاملاً ضعيف و منزوي ساخت. اين شقه­ هاي پي ­درپي نتيجه­ي آشکار و مستقیم سياست­ هايي در درون سازمان رهايي بود که به خلق زنجیره ­ی بازتولید بی­پایان کینه­ ی قومی در سازمان و زیرسوال بردن ایدئولوژی مدعی نفی طبقات و مآلاً از میان برداشتن هرگونه تبعیض منتهی گشت. جناح زنان رهايي موسوم به «راوا» نيز از چنين انديشه ­هايي فارغ نبود. جنگ­ پنهانی قدرت از سويي و قوم ­محوري سخيفانه­ي پشتون­هاي سازمان از طرف ديگر، روی­هم­رفته باعث گرديدند تا هر از چندي رهبري تازه­اي با حمايت جناح­هاي مقتدر سازمان­ رهايي، بر بخش زنان (راوا) مسلط گردد. جدايي زودهنگام خانم سيماسمر، ضربه­ي بس ناگواري را بر پيکر «راوا» وارد ساخت که بارها اين مهره­ي عمده را با تهديد و حتا اقدام عملي جهت ترور وي مواجه ساخت که همگی و به­دلیل آگاهی و آمادگی آن­ها از واکنش­های سازمانی و نيز پناه بردن وي به مردم هزاره در شهر كويته­ي پاكستان، با ناکامي مواجه گشتند. از آن پس خانم سيماسمر با حمايت شديد اطرافيانش به کارهاي روزمره­ي کلينيک شهدا و خدمت به مریضان ادامه داد.
گرچه از آن به بعد خانم سيماسمر کم­تر به فعاليت­هاي سياسي ـ تشکيلاتي پرداخت و اکثر انرژي خود را وقف کارهاي خدماتي مانند ايجاد مکتب، کلينيک، فارم­هاي کشاورزي و دام­داري، هم­چنین ترويج صنايع دستي زنان نمود، اما هيچ­گاهي از جنايات روزمره­ي جنايت­کاران جنگي غافل نبود و هر از چندي گزارشي در اين زمينه را نيز براي مؤسسات بين­ المللي تهيه مي­ديد، اما راوا که کينه­ ي شديدي از او و يارانش به دل داشت، هميشه و از کانال­هاي مختلفي توطئه، توهين، تهديد و تبليغ علیه او را به­کار مي­گرفت و لحظه­اي هم از اين روش ضدانساني و ضددموكراتيكي كه جزئي از ماهيتش را تشكيل مي­داد، دست برنداشت.
اين روند به همين شکلش ادامه داشت تا اين­که پس از سقوط طالبان و آغاز دور تازه­اي از فعاليت­ها که درواقع اعلام رسمي به تعليق درآوردن روش استيلاگري و سركوب نظامي پشتونيست­ها كه توسط جريان موسوم به «طالبان» به­كار گرفته مي­شد، تمامي جناح­هاي فاشيست و برتري­جوي پشتون­­ همانند دوره­ي حاکميت طالبان که در پس پرده با هم متحد شده و عليه اقوام بومي زيرستم به توطئه ­ي جدي مي­پرداختند، به اتحادعمل خود و اين­بار با روش­هاي سياسي که در واقع مکمل و متمم روش پيشين مي­باشد، ادامه داده و با برنامه­ي بدنام­سازي و سپس تصفيه­ ي عناصر مترقي و دموکرات وابسته به اقوام ديگر از قدرت و مدارهای پیرامون آن، هم­چنين شامل قدرت نمودن عناصر زبون و خودکم­بين، ضعيف و قابل نقد به­­عنوان نماينده هاي اقوام غيرپشتون، در جهت تحکيم پايه­ هاي حکومت قومي خود گام برداشتند.
در اين راستا، عناصر مختلف قوم پشتون وظايف مشخصي را به­عهده گرفته و با تهاجم گسترده عليه مهره­هاي مهم و تأثيرگذار بومي، نقشه­هاي خود را عملي مي­سازند. اين­که سياف عنصري متحجر و دگم و حتا تروريست است، مسئله­اي است که در بيرون مطرح مي­گردد، اما در اندروني، هرکدام موظف به پرتاب تيري عليه اهدافي مشخص که همانا عناصر مترقي، آگاه، باشخصيت و داراي عزت نفسي مي­باشند كه متعلق به اقوام زيرستم هستند. در اين اتحاد، ديگر پرچمي، خلقي، اخواني، سازمان رهايي (مانند داد نوراني، انجنير نعمتي، فقيري و...)، راوا (مانند ملالي جويا، نوشين کوچي و...) و طالب (مانند اشرف غني، حبيب­ الله رفيغ، يون، فضل­ الرحمان اوريا، متوکل، خاکسار و...) ديگر فرقي ندارد و همه در سمت و سوي هدف مقدس پشتونيزه کردن هرچه بيش­تر کشور گام بر­مي­دارند. به­­همين دليل است که تهاجم ناجوان­مردانه­اي را عليه سيماسمر در اوان جرگه­ي اضطراري راه مي­اندازند و چندي بعد توسط نشريه­ي بي­خاصيت و آلت­دست موسوم به «مشعل دموکراسي» که توسط فردی شدیداً پشتونیست به­نام فضل­الرحمان اوریا، به بدنام­سازي­ها عليه وزارت امور زنان و سپس كمسيون مستقل حقوق بشر به­ راه مي­افتد. با عبور از اين ياوه­سرايي­ها که ره به جايي نبرد و سيماسمر که منزه­تر از اين افتراها بود، سياف وارد ميدان شده و حرف­هاي بسيار بي­مورد و بي­ارتباطي هم­چون راوايي بودن سيماسمر را راه ­اندازي مي­نمايد. از آن پس و با هم­کاري ياران کهن مانند محسني و رباني دست به دامن کرزي شده و از او خواستار برکناري سيما­سمر مي­گردند.
راوا که از سويي به­دليل عدم باورمندي به برابري زن و مرد و از سوي ديگر به­خاطر جو نامتعادل رواني، سياسي و اخلاقي حاکم بر تشکيلاتش، انسان­هاي عقده­اي، پرخاش­گر و بي­ هدف را به­دور خود جمع نموده است، جز فحاشي و دشنام چيزي براي گفتن ندارد. مسلماً نوک حمله­ي اين تهاجمات هميشه عناصر غيرپشتوني مانند سيما سمر، عبد الطيف پدرام، واصف باختري و... بوده است (در اين رابطه به نشريه­ي ـ فحش­نامه ـ پيام زن مراجعه شود). سياف نيز چنين سرنوشتي دارد و او هرگز تا کنون به رشوت­ها و فساد عظيم و بي­لگام تمامي اعضاي دادگاه عالي و به ­ويژه شخص عبد الهادي شينواري که حتا سر و صداي بزرگ­ترين ملاي اهل سنت يعني شيخ الحديث مولوي تره­ خيل را هم برانگيخته است، و يا به حضور جنايت­ کاراني چون تني و اتمر (که روزگاري شکنجه ­گر خاد در رياست شش درك بود) در پارلمان و كابينه­ي دولت کوچک­ترين اعتراضي ننموده اما در عوض سيما سمري را متهم به راوايي مي­نمايد که بيش از 20 سال از جدايي و اختلافش با راوا مي­گذرد. به راستي چه رازي در پس پرده­ي همدستي و همسويي بين راوا و سياف وجود دارد؟ تفکرات سياسي و رفتارهاي اجتماعي ـ اخلاقي اين دو جريان كه در ظاهر و در ملأعام بروز مي­يابند، هرگز نمي­تواند چنين پيوندي را ايجاد نمايد؛ چراکه، راوا هيچ­وقت ابايي نداشته تا خود را سکولار بنامد و حتا در خفا و در ميان نيروهاي چپ، مزورانه خود را هنوز «مائوئيست» مي­ تراشد، در حالي­که سياف خود را مسلماني پاک مي­داند و بر کوچک­ترين ادعاهاي غيرديني سخت مي­تازد، گرچه در عمل هزاران مسلمان اعم از کودک و پير و جوان را به خاک و خون نشانده است. و جالب­تر اين­که تا کنون هرگز به راوا و اعضاي آشکارش به­طور ريشه­اي و با افشاي ماهيت واقعيت ­اش نتاخته و اجتماع بزرگ آنان را که چندي قبل در کابل برگزار گرديد، نه ­تنها آگاهانه ناديده گرفت كه راهپيمايي همه ساله­ي آنان در سرك­هاي كابل را نيز با چشم ­پوشي هميشگي پي مي­گيرد. آيا براي اين معما جز مطرح کردن اين موضوع که «پشتونيزم» نقطه ­ي تلاقي منافع «راوا» و «سياف» مي­باشد، راه ديگر و طرح ديگري وجود دارد؟

اسلام، زنان و برابـری (7)

تحول گسترده در جنبش مقاومت
 به‌دنبال ورود زن به ‌رهبری، تحول گسترده‌یی سراسر جنبش ما را دربرگرفت که به‌خصوص برای زنان به‌مثابه سکوی پرش بود. براساس گزارش سالانهٌ بخش تشکیلات، حضور زنان در شورای مرکزی از ۱۵درصد به‌۳۴درصد افزایش یافت و این رشدی بیش از ۲۰۰درصد را نشان می‌داد. بن‌بست مسئولیت‌پذیری بدین‌گونه شکسته شد واین تازه آغاز راه بود. این جهش به‌ ما امکان می‌داد که در فضای جدید بتوانیم یک انقلاب در اندیشه را به ‌پیش ببریم. چرا که ما قصد نداشتیم در همین حد متوقف شویم. اکنون اصلیترین پروژهٌ دموکراسی و توسعه در جنبش، با پروژهٌ رهایی و برابری زنان عجین شده بود. ما با تمام وجود حس می‌کردیم که هرگونه پیشرفت و توسعه در گرو حرکت زنان است. بنابراین، برای رفتن تا ته خط، یعنی تا نفی کامل فرهنگ مردسالاری خیز برداشتیم. این البته نیاز به‌ یک انقلاب جدی در اندیشه‌ها داشت. وقتی به ‌مرور مسئولان و فرماندهان زن در پستهای کلیدی قرار می‌گرفتند، مردهای تحت مسئولیتشان ابتدا دنیا را تنگ حس می‌کردند. باورکردن زنان مشکل بود. مقاومتهای پنهان، خود را در کم بها دادن به ‌کار و مسئولیت نشان می‌داد. مشکل جدی زنان هم همان مشکل همیشگی، یعنی بی‌باوری به‌ خود بود. من طی چند سال و از خلال هزاران ساعت بحث در نشستهای کوچک و بزرگ، با همهٌ این زنان و این مردان صحبت کردم و کوشیدم آنها را، که در نظر هیچ‌گاه منکر برابری زن و مرد نبودند، در عمل هم به‌ ورود به‌این دنیای جدید برانگیزم. واقعیت این است که رفع ستم مضاعف مستلزم تلاش مضاعف است. جنبش ما در یک روند تدریجی عملی، محصول پیشرفت خود را به‌چشم می‌دید و گامهایش را به ‌جلو برمی‌داشت. من به‌طور متناوب نشستهایی را برای بررسی مسائل و مشکلات آنان اختصاص می‌دادم. این کار در بخشهای مختلف هم توسط مسئولان دنبال می‌شد. سه‌سال بعد تعداد زنان در ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش به‌ نزدیک ۵۰درصد رسید. یعنی ۷تن از ۱۵عضو ستاد، از زنان بودند. طی این مدت رژیم زن‌ستیز آخوندها با نگرانی تحولات درونی جنبش ما و ارتقای زنان را دنبال می‌کرد و می‌کوشید با لجن‌پراکنی از دستگاه تبلیغاتی خود، جنبش ما را به‌ انواع مفاسد اخلاقی متهم کند. رژیم از تأثیرات این جنبش بر‌روی زنان ایران و گسترش مقاومت آنان سخت بیمناک بود. سرانجام در سال۶۷، یک ارگان سرکوبگر رژیم، به‌نام «کمیتهٌ مرکزی»، طی گزارش محرمانه‌یی به‌ خمینی، اعتراف کرد که انقلاب رهایی زن در این جنبش آن را تقویت کرده و گسترش داده و علاوه بر آن، جاذبهٌ بسیاری برای زنان ایرانی ایجاد نموده است. (۲۷)
براساس سازمان‌کاری که ایجاد کردیم، زنان در تمام بخشها، ستادها و تمام عرصه‌هایی که همواره به‌نام عرصه‌های تخصصی مردانه شناخته می‌شد، وارد شدند و تخصصهای مربوطه را فرا گرفتند. شروع کار گستردهٌ زنان در کار نظامی ارتش آزادیبخش بود. ابتدا مردانه‌ترین عرصه‌های کار و مسئولیت توسط زنان فتح گردید. آنها آموزشها را فراگرفتند و تا ردهٌ فرماندهی پیش رفتند، و در همان حال، زنان همرزمشان در سازماندهی بخشهای سیاسی و مدیریت در مواضع مسئول قرار گرفتند. طی سالهای ۶۸ تا ۷۲ جنبش برابری گامهای بلندی به‌ جلو برداشت. در این سالها به‌ مرور، تأثیرگذاری ارزشهای نو و دیدگاههای زنان، تمامی عرصه‌های جنبش را زیر پوشش قرار داده بود. صلاحیتها و تواناییهای این زنان نقش مستقیم خود را در پیشبرد کار هر قسمت نشان می‌دادند. هر روزه گزارشهای بسیار از جانب مردها در هر قسمت دریافت می‌کردیم که بر‌نقش جدی و کارساز زنان تأکید می‌کردند. درواقع کسانی که در این تحول شرکت می‌کردند، دستگاه ارزشی کهن خود را کم‌کم به‌ فراموشی می‌سپردند. چشمها کم‌کم برای دیدن واقعیتها باز شده بود. بارزترین خصوصیاتی که تأثیر سازندهٌ خود را بر ‌محیط کار می‌گذاشت، در درجهٌ اول مسئولیت‌پذیری این زنان بود که به‌خصوص در صحنه‌های حساس نظامی نقش برجسته‌یی داشت. آموزش‌پذیری در بالاترین سطح، وفاداری به‌ نظم، قاطعیت چشمگیر و از همه مهمتر پاکبازی، فداکاری و کیفیتهای انسانی شعله‌ور در آنها، فضای کار را سرشار از دلسوزی و عواطف انسانی می‌کرد. در سازمان رزم، از گردانهای جداگانه و مستقل زنان آغاز کرده بودیم، اما به‌زودی آنها در یک سازمان کار مختلط و یک‌دست وارد شدند. شاید لازم باشد که فراتر از بسیاری از ارزشهای شکوفاشده در انقلاب اندیشه‌ها، از نقش این زنان ـ که در آن‌موقع ۵۰درصد هیأت اجرایی مجاهدین و ۵۰درصد فرماندهی ارتش آزادیبخش را تشکیل می‌دادند ـ در حفظ سلامت مناسبات زن و مرد یاد کنم. بدین‌ترتیب بود که ما توانستیم یک ارتش کامل مختلط را به‌وجود آوریم که با توان رزمی بسیار بالا دشمن را به ‌مبارزه بطلبد. وقتی انرژیهای نهفتهٌ زنان آزاد می‌شود، نقش سازندهٌ آن در رهایی مردان نیز بارز می‌گردد. شیوهٌ کار جمعی به‌ این زنان امکان می‌داد راندمان کار را ارتقا دهند، مناسبات انسانی را غنا بخشند و خود نیز مناسبترین سازمان کار را برای بهره‌گیری از حداکثر تجربه و آموزش ایجاد نمایند. ما به‌ شتاب چشمگیری به‌ یک نقطه‌عطف رسیدیم. کل دستگاه ما، از زن و مرد، برای یک جهش جدید آمادگی داشت. در این مرحله ما به‌طور عمده سیاست تبعیض مثبت و رهبری زنانه را جهت زدودن کامل گرایشهای مردسالارانه و بالغ کردن اندیشهٌ برابری به ‌پیش بردیم. یکی از دستاوردهای ارزندهٌ این دوران برای آنها این بود که مناسبات تازه و نوی بین خود زنان برقرار کرد. ملاک رابطه این بود که زنان می‌بایست قبل از هر چیز زنان دور و بر خود را دوست داشته باشند و در کار و مسئولیت با احساس همبستگی عمل کنند. این رابطه‌ها وقتی می‌توانست به‌ زلالی کامل برسد که آنها، یعنی زنها، یکدیگر را قبول داشته باشند. فرماندهی زن بر ‌زن و پذیرش طرف مقابل. فکر می‌کنم شما تأیید می‌کنید که این مرحلهٌ بلوغ یک رابطهٌ انسانی است. در سال۷۲ اعضا و کاندیداهای شورای رهبری سازمان مجاهدین تماماً زنانی بودند که توسط شورای مرکزی انتخاب شده بودند. در حال حاضر علاوه بر ‌شورای رهبری، ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش به‌دست زنان اداره می‌شود و بیش از ۵۰درصد اعضای شورای ملی مقاومت را هم زنان تشکیل می‌دهند.

مشکل ناباوری
طی کردن این مسیر اصلاً ساده نبود. ما در هر مرحله با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم کردیم.
قبل از هر چیز باید به اندکی از موانع ذهنی این راه اشاره کرد. به قول تولستوی نویسنده بزرگ روسی «ما باید از آن چیزهایی سخن به میان آوریم که همه می‌دانند و کسی را یارای گفتن آن نیست»
مشکل اصلی زنان ذهنیت ویرانگری است که نسبت به خودشان دارند، یعنی تضاد عمیقی به اسم ناباوری.
اولین مشکل, مشکل ناباوری بود. ناباوری نسبت به این که زنان می‌توانند در موقعیتهای کلیدی قرار بگیرند. این ناباوری هم در مردان نسبت به زنان وجود داشت و هم خود زنان هم نسبت به خودشان ناباور بودند و این ابتدایی‌ترین تضادی بود که باید هر زن و مردی از آن عبور می‌کرد.
مردان می‌گفتند: درحالی‌که مردانی با این‌همه سابقه و تجربه حضور دارند، چرا باید آنها تحت مسئولیت زنان کار کنند؟ اصلاً مگر زنها می‌توانند از عهده این کارهای سخت و اداره این افراد برآیند؟ شعار برابری خوبست ولی نه در همه کارها. خوب, این حرف و واکنش مردان بود.
 اما مشکل بزرگتر، ناباوری خود زنان بود. اغلب می‌گفتند: مگر ما می‌توانیم از عهده چنین کاری برآییم؟ اصلاً مگر ما را کسی قبول دارد؟ همه به ما به چشمِ فرم و دکور نگاه می‌کنند. همین حرفها و نگرانیها باعث می‌شد که زنان متزلزل شوند و در کار و مسئولیت، جسارت و قدرت ریسک‌پذیری نداشته باشند.
موارد زیادی را به خاطر دارم که زنان, به محض اینکه خطا و اشتباهی در کار مرتکب می‌شدند, با همان اولین خطا فرو می‌ریختند و خودشان را از صحنه حذف می‌کردند. زنانی که در موضع مسئول, دچار ضربه یا شکست می‌شدند گاه تا چند سال دچار فروریختگی، شکستن و پاسیویسم می‌شدند و حاضر نمی‌شدند دوباره مسئولیت جدی بپذیرند. اگر هم قبول می‌کردند بسیار لرزان بودند. با هر سختی به گریه می‌افتادند, افسرده می‌شدند یا در صحنه نمی‌ماندند و یا اگر هم در موضع مسئولیت می‌ماندند, ولی در درون خودشان پاسیو بودند و از برخورد با مسایل و مشکلات کار گریزان بودند. در این زمینه تک‌تک زنان ما تجربه و مثالهای زیادی دارند. اگر خواستید می‌توانید پای صحبت خودشان بنشینید تا روایت کنند.
در همین راستا هر زنی باید از این عبور می‌کرد که نباید برایش نگاههایی شاخص باشد که پیامش درجه۲ بودن و ضعیفه دیدن اوست و او را فرم و دکور می‌بیند و نباید از این طریق سمت و سو بگیرد.
زنان ما باید می‌آموختند که باید برایشان آرمان آزادی و رهایی زن، شاخص و راهنمای عمل باشد چرا که این ضرورت آزادی و دموکراسی مردم و میهنش است.
 بنا بر این باید برایش رویکرد و نگاه مسئولینی شاخص و سمت‌وسودهنده باشد که از او می‌خواهند با ضعیفگی و هجوم فرهنگ مردسالار مبارزه کند و صحنه را خالی نکند. این یک جنگ مستمر بین دو شاخص در درون هر زنی بوده و هست و این راهنمای عمل تک‌تک زنان در تمامی لحظات سخت است، از جمله خودم.

بالاخره اصالت با چیست؟
با مشکلات و موانع واقعی درونی؟ یا با دنیای بیرون از ذهن و تعهد به آرمان هر انسان و رابطه‌یی که هر فرد برای تعهد به آرمانش با بیرون خودش دارد؟

جنگ با نگرش کالایی
در افتادن با تضادهای عمیق این فرهنگ منحط و حل یک‌به‌یک آنها بزرگترین دستاورد زنان و مردان این جنبش به‌خصوص زنان محسوب می‌شود. مشخصاً در مسیر مسئولیت‌پذیری و برابری و هژمونی, مشکلات یک به یک آشکار می‌شد, از جمله مشکل شکل و قیافه، چه در نگاه زنان و چه در نگاه مردان.
مشکلی که هم‌چون غولی زن را به اسارت می‌کشد. به طوری که هر زن از روز تولد تا آخر عمر خود نسبت به تغییرات قیافه‌اش نگرانی دارد. بالا رفتن یک سال عمر یا اضافه شدن یک تار موی سپید و یک چروک صورت. موضوع دائمی نگرانی اوست و همواره ناراحت و خسران‌زده است و در تمامی لحظات عمر، در درون خویش، خود را خرد و خمیر‌ می یابد. طوری به خود نگاه می‌کند که انگار کالایی بیش نیست. اینها آثار کالا دیدن زن است. اما همین زن، وقتی که از شر این تضادها خلاص می‌شود یکباره غل و زنجیرهای سنگین از دست و پایش باز می‌شود و آزاد و رها می‌شود. ما یک تجربه بسیار غنی در این زمینه داریم و زنان بسیار زیادی از این تضاد عبور کرده و تجارب ارزشمندی دارند.
 یکی از آنها می‌گفت: «من خودم زنی تحصیلکرده و روشنفکر بودم و در جامعه شغل داشتم ولی در اعماق ذهنم معیار اصلی در ارزشگذاری، زیبایی زن بود و فکر می‌کردم که نهایتاً آن‌چه موقعیت یک زن را در جامعه تعیین می‌کند ویژگیهای ظاهری و شکل و قیافه اوست هر قدر هم که کار کند یا تحصیل کند. حتی وقتی وارد مبارزه شدم و به صفوف ارتش پیوستم برغم این‌که شنیده بودم که زنان در آنجا موقعیتهای ویژه دارند و در مواضع فرماندهی هستند, باز باورش برایم سخت بود و تا ندیدم باور نکردم. فکر می‌کردم بیشتر فرم است و تبلیغ. بنا بر این، دنبال این بودم که ببینم معیار ارتقای زنان چیست و آیا زنانی که زیاد زیبا نیستند هم فرمانده و مسئول می‌شوند! البته بیان این لحظات ذهنی و این افکار واقعا خیلی سخت بود به‌خصوص برای زن مبارز. راستش از خودم تعجب کرده بودم که من با آن سوابق به عنوان یک زن روشنفکر، چرا این قدر برایم اینها پر رنگ شده و وقتی به چشم دیدم که در آنجا چنین ارزشگذاریهایی نیست و هر زنی با هر قیافه‌یی راهش باز است و به مواضع کلیدی و فرماندهی رسیده, برایم بسیار تعجب‌آور بود. همین جاها بود که دگمهای ذهنیم ومعیارهای شکل گرفته دراعماق ذهنم در مورد معیار ارزشگذاری برای ارتقای زنان و توان آنها تغییر می‌کرد و فرو می‌ریخت و باور کردم که شخصیت زن جدا از ویژگیهای ظاهری اوست».
این نمونه‌یی از حرف زنان بر سر شکل و قیافه بود. اما مردان هم در این وسط حرفهای خودشان را داشتند:
یادم هست یکی از مردان می‌گفت: «در ابتدا وقتی فرمانده ما یک زنی بود که در اشلهای نرمال جامعه زنی زیبا محسوب نمی‌شد، اصلاً دلم نمی‌خواست هژمونی او را بپذیرم و فکر می‌کردم به چه دلیل باید این یکی را بپذیرم حالا که مسئول زن را پذیرفتیم دیگر چرا باید این قدر توی سر ما بخورد که کسانی باشند که حتی در دنیای قبلی از پائین‌ترینها به حساب می‌آمدند».
البته بیان این لحظات خیلی برایشان سخت بود.
دیگری در حالی که در چشمانش اشک جمع شده بود، می‌گفت: «اگرچه این لحظات مانند برق از ذهنم می‌گذشت اما با تامل روی آن, اوج کارکرد فرهنگ مردسالار و جنسیتی را می‌دیدم که پایه‌های ضدانسانی و ضدزن داشت. یعنی چگونه است که در برخورد با یک زن, قبل از این‌که به شخصیت، کاراکتر و توانمندیهای او به‌عنوان یک انسان توجه کنم ویژگیهای فیزیکیش به‌عنوان یک کالا در ذهن ما مردان مطرح می‌شود و به او به همین چشم نگاه می‌کنیم... این‌جا بود که هم من و هم سایر مردان از چنین ایدئولوژی و فرهنگی که ریشه‌دار و تاریخی در اعماق ضمیرمان بود، بیزار می‌شدیم و مصمم می‌شدیم که هرچه جدیتر با این فرهنگ مبارزه کنیم ... اینجا بود که به ارزش هژمونی و تبعیض مثبت زنان بر مردان پی می‌بردیم که چگونه با این اندیشه مردسالار ما می‌جنگد و آن را از صحنه خارج می‌کند. اینجا تازه ارزش مسئولیت‌پذیری زنان در این جنبش را فهم می‌کردیم و می‌فهمیدیم که تا کجا ضرورت راهگشا برای خلاصی ما مردان از ارزشهای مردسالارانه است."

ادامه دارد

دوئل زنی تابوشکن با افواج مردان غیور!

مدت زمان زیادي بود که به جمهوري سكوت سر نزده بودم. در طول این مدت گه­گاهی لینک بعضی از مقالات را روی صفحه­ی فیسبوکم می­دیدم اما نه برای خواندن­شان شوقی در من ایجاد می­شد و نه برای نوشتن مقاله­ای، وسوسه­ای در خود می­یافتم. علتش هم اکثراً این بود که هرگز در بخش نظرات این سایت، حتا به­اندازه­ی فیسبوک هم تحلیل و دلیلی بر رد و یا تأیید نوشته­ای دیده نمی­شد. همه­ی نظرات را می­توان در توهین و تحقیرهای افراطی مخالفان یک نوشته و یا تمجیدهای بی حد و اندازه­ی موافقانش خلاصه نمود و این تمام دست­آورد یک نویسنده از نشر نوشته­اش در این سایت می­باشد. درحالی که اکثراً روی نوشته­های­شان کار می­کنند و تئوری می­سازند تا واکنش جدی مخالفان و موافقانش را دیده و با تأمل بر آن­ها به­توسعه و تعمیق نظراتش بپردازد. شاید از يك سال بیش­تر بود كه خود را روی نوشته­هایم انداخته بودم و به­سایت­ها کم­تر توجه داشتم که این­بار لينك نوشته­ی «حمام عمومی زنانه» را روی فیسبوکم دیدم كه بازتاب پر جنجال و سر و صدايی که مردان با غیرت راه انداخته بودند، بیش­تر توجهم را جلب نمود. تصمیم گرفتم بروم و آن را بخوانم که چه چیزی باعث گشته تا آن­همه داعيه و اتهام و تهدید را علیه نویسنده­اش که ضعیفه­ای بیش نبود، سرازیر نمایند. آیا به­راستی بالاخره از میان این ضعیفه­های درجه چندمی، تابوشكني به­پا خاسته و چيزي گفته كه سالها انتظارش را داشتيم اما افسوس که تنها حسرت شنیدنش بر دل­های­مان مانده بود.
نوشته را با سرعت توأم با بی­میلی خواندم و به­دنبالش نظرات را هم به­همان روش ادامه دادم. بدبختانه چون همیشه همان سنت حاکم بود و نظرات هم­چنان سرشار از تمجید موافقان و توهین و تهدید مخالفان که از سختینگی این سنت دیرینه سخت دلم­ گرفت. آن­چه مرا بیش­تر مشتاق یک «کنش» و شاید هم واکنش نمود، نظرات و واکنش­های اغلب خشم­آلود قابل پیش­بینی مخالفينی بود که بيش از تمجيد كنندگان چندش­گر هميشگي­ای که زیر سپهر جمهوري سكوت تار و پود لانه­ی خود را تنیده بودند. صدالبته که از آنان درس­های زیادی را آموختم، چون واقعا نكاتي را مورد اشاره قرار داده بودند كه نوشته ي فاطمه (حالا به همين نام مي شناسيمش) تلنگر و شاید هم سيخكي به آن­ها زده بود و تمام رؤیاهای شیین و زندگی پر رفاهش­شان را مورد تهدید جدی قرار داده بود.
خلاصه­ی کلام، بايد بگويم كه این نوشته گرچه با جملات کوتاه و روانش، هم­چنین ورود به جزئيات دیالوگ­گونه، در بعضي جاها بيش­تر شبيه به یک داستان کوتاه شده است، اما متن «حمام عمومی زنانه» ميان داستان و گزارش كه فضاي كلي نوشته را اشغال كرده بود، تا حدودي سردرگم بود. در این میان یکی از نظر دهندگان هم از کاربرد واژه­هاي ایرانی گله نموده بود كه بخشي از این نقد ممكن است درست باشد، چون گاهی نویسنده نام­هایی مانن «سوتین» که کاملاً ایرانی است را به­کار برده است، درحالی كه اينك مدتي از حضور  نویسنده در كابل می­گذرد و حتما بارها اين لباس­هاي زير را هم از بازار این شهر خريده است که بايد دقت لازم را در این مورد مي­نمود. اما انتقاداتي که در خصوص زبان در این کشور معمول می­باشد، اغلب مبتنی عدم رعایت روش نوشتاري خاص كابلیان می­باشد که ده­ها واژه­ی عربي، انگليسي و پشتو را در خود جاده داده و از گذشته­های دور طبق برنامه­ی «مسخ» و «حذف» زبان فارسی در این کشور توسط نهادهای رسمی رايج گشته است.
البته تصمیم نداشتم تا وارد نکات فنی و ویراستاری گردم، اما موجودیت نقدی در این زمینه مرا واداشت تا تذکراتی دهم. برگرديم به محتواي نوشته كه عده اي را سخت نگران نموده و آنان را وادار به واكنش­هاي نسبتاً تند و بعضاً توأم با اتهام ضد ديني و مآلاً تهدیدهای غیورانه كرده است، در حالي كه نوشته­ی فاطمه هرگز اشاره­اي به مذهب نگردیده و حتا کوچک­ترین انگشت گذاری روی برداشت­ها و قرائت­هاي مذهبي هم نشده و اساساً فضاي نوشته هرگز به آن­سو نرفته و چنین محتوایی را هم درخود جا نداده است. اين همان نكته­اي است كه توجه مرا جلب نموده و اتوماتیک­مان به ياد سخنان واکنش خميني، محسني و همه­ي رهبران مذهبي­اي كه آزمندانه به سياست چسپيده­اند، انداخت كه چگونه رندانه و عوام­فریبانه منافع شخصي و موقعيت اجتماعي خود را به دين و مذهب پيوند مي­زنند تا عده­اي ساده­لوح بي­مطالعه را تحريك نمايند و از احساسات آنان در جهت تأمين و تثبيت منافع اجتماعی ـ طبقاتی خودشان بهره ببرند. يعني وقتي خميني مي­گفت اسلام درخطر است و امروزه محسني هم به­ظاهر سياست را رها نموده و خود را در درون برج و باروي مصئون «مذهب» چاپيده است، در واقع آبرو و موقعيت اجتماعي ـ سياسي­شان را در خطر مي­بينند که با پوشش «مذهب» درصدد نگهداری از آن هستند، و الا بیرون ریختن دردهاي زنانه که سده­های متمادی درون­شان را سخت فرسوده است، چه ربطي به این دارد که اسلام درخطر است!! یا این­که چنين سخناني موقعيت و اعتبار اسلام را به­خطر مي­اندازند. مگر این­که با چنین واكنش­هایی برداشت شود كه اسلام عامل اين بدبختي­ها بوده و چون شیرزنی پیدا شده تا آن­ها را مورد نقد قرار دهد، اسلام توجيه­گر این قيوداتِ پلید و ستم­های ضدزن زيرسوال رفته است. می­بینیم که احساسات بی­منطقی که نسبت به اسلام وجود دارد، بیش از هر اقدام دیگری، «اعتبار» و حتا انسانی بودن ماهیت دین «رحمت» و «رهایی» اسلام را در هاله­ای از ابهام و «شک» قرار داده و آن را برباد می­دهد.
آن­چه در رابطه با این نوشته می­توان نوشت، نخست برخورداری آن از نثر روانی است که از تجربه­ی نویسنده­اش حکایت دارد. در کنار آن چیزی­که این اثر را برجسته ساخته و خشم مردان غیرت­مند!! را چنین برافروخته، شهامت و جسارت كم­نظير نویسنده در انعكاس بي­سانسور واقعيت­ها و چشم­ديدهاي نسبتاً زنانه­اش می­باشد که کاملاً قابل تمجيد و درخور ستايش است. واقعیت آن است که انعكاس اين قيبل واقعيت­هاي عيني كه به­دليل «غيرت­هاي جاهلانه»ي مردان ما از سويي و تهديدهاي كشنده­ي متوليان مذهبي (اتهام ارتداد) به­اضافه­ي ديدگاه جنسي نرينه­ها نسبت به زنان كه آنان را به­خاطر ساختار آناتوميك ـ فيزيولوژيك­شان داراي وظايفي چون ارضاي جنسي شوهران (تمكين خاص) و كنيزي و فرمان­بري كامل­شان از مردان (تمكين عام)، هم­چنين توليد مثل دائمي مي­دانند، هميشه دست­خوش سانسورهاي شديد و بي­رحمانه گشته بوده­اند، پرده از روي ستم و جنايت­هایي برمی­دارد كه مردان آن­ها را مستمراً بر زنان اجرا مي­نمایند و حتا در ارتکاب­شان، رقابتی فخرآفرین با یک­دیگر دارند طوری­که اگر اندکی کم بیاورند و یا کوتاهی نمایند، مردانگی­شان به­هیچ گرفته خواهد شد. و بهترین اين غيور مردان!! کسانی هستند که زنان­شان را برخوردار از لباس و خوراك خوب و زندگي سرشار از رفاه نموده­اند، که مسلماً این خدمات براي تمتع و لذت­جويي بيش­تر از آنان بوده است. مي­بينيم كه كاركردهایی این­چنینی که ملاک جامعه­ی مردسالار ما برای تفویض مقام «شخصیتی نیک» به مردان می­باشد، همگی در راستاي ديدگاه جنسي (و نه انساني) نسبت به زن قرار دارند. بنابراین، مگر تأمين همه­ی ابزار و نيازهاي مادي زن جهت استفاده­ي بهینه­ی سكسي از وی ترتیب نیافته­اند؟ آيا چنین ادعایی دروغ است و آن فرتوت­زنی که نویسنده نجوا و ناله­اش را در مورد استفاده­ی یک­جانبه­ی جنسی شوهرش شنیده، واقعاً دور از حقیقت است؟ بله، این عین واقعیت است و زنی که دیگر بهره­ی جنسی نمی­دهد، بعد از چند شكم زاییدن بايد در تدارک مردن و یا با گرفتن زن دیگری، به فکر کنار گذاشتنش بود. گرچه بيان واقعيت­ها توسط فاطمه بسیار ساده صورت گرفته است، اما همان نوشته­ی ساده در متن خود بسي بي­رحمانه شالوده­ي زن­ستیزانه­ی مردسالاري را هدف قرار مي­دهد، به­ويژه بخش­هایی را كه هميشه مورد سانسور نرینه­های غیرتی قرار گرفته تا روزگاری گند زدن­های بی­شرمانه­ی­شان چنین بيرون نریزند. اما این­بار برخلاف روند جامعه، زنی لباس غیرت بر تن نمود تا ماهیت «غیرت» را به­نمایش گذارد و انسانیت بی­جان را با شهامت به اجتماع بازگرداند، گرچه با این اقدام غیرمعمول یک مادینه، اربابیت خودکامه­ی مردانه به­چالش کشیده شود و ناتوانی و هراسی که دامن­گیر نرینگی و اعتبار آن گشته، به استمالت ناجوان­مردانه از «مذهب» مردسالارش کشاند.

پيشواييِ پساعاشورا (2)

قسمت دوم و پاياني
در دوره ي غيبت کبرا، عملاً مردم وارد مرحله ي سوم گرديده که طي آن «امامت» در عصر آگاهي توده ها، از حالت انفرادي خارج شده و «امامت عمومي» و «پيشوايي جمعي» و همگاني جايگزين آن ميشود (و نريد أن نمنَ علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمةً ونجعلهم الوارثين).
«عصمت» در اسلام و به ويژه در فرهنگ شيعه، مرحله اي بسيار بالا از «تقوا»، «تکامل» و «رهايي» انسان است. بر اين اساس، انسان معصوم كسي است كه در واقع به نقطه اي از تکامل انديشه و رفتار اجتماعي اش رسيده که بتواند بر تمايلات افسارگسيخته ي (نفس) خويش مسلط گردد و در نبردي دائمي با تمايلات سركش و خودخواهانه، جلوي انحرافش را بگيرد، و نيز در صورت اشتباه در فروعات و يا مسايل سياسي ـ اجتماعي غيرعمده، شهامت اعتراف به آن را داشته و با «توبه» که متضمن جبران زیان و اشتباهات گذشته است، درصدد «اصلاح» خود و یا کناره گیری از مقامش به نفع فردی شایسته تر از خود باشد. مبحث «عصمت» به­دليل اهميتش در فرصت ديگري به طور مستقل به بحث گرفته خواهد شد، زيرا گستره ي اين بحث که شامل موضوعاتي است چون مفهوم و ماهيت عصمت، دامنه و شعاع ارزشي آن كه «نسبيت» را هم دربر ميگيرد، چنان وسيع است که بايد در مقالات متعددي مورد بحث قرار گيرند که مطمئناً از حوصله ي بحث كنوني خارج ميباشد. اما آن­چه که به مبحث اين مقاله ارتباط دارد، اين است که ويژگي اساسي امامان شيعه، معصوم بودن است. دقيقا به همين دليل است که سلسله ي انتصاب مبتني بر مشوره ي امامان معصوم که يک امر «متشابه» و «نسبي» بوده، به عنوان يک راه حل موقت و مقطعي در يک دوره­ي پرتلاطم و بحراني مدنظر گرفته شده است. از آنجا که انتخاب آزاد، سري، همگاني و مستقيم امري است كه بر اساس تجارب و دانش بشري پديد آمده و چون «امت» مردمي با «اراده» و «آگاهي» با اين ابزار و روشها ميتوانند به سوي انتخاب فردي شايسته (معصوم نسبي) گام بردارد، روي هم رفته در اسلام به مثابه ي يک اصل (محکم) انتخاباتي به شمار ميرود. پس با پذيرفته شدن اصل انتخاب توسط مردم (بيعت)، با رفع وضعيت «بحران» و «اختناق» ناگزیر از توقف دادن به روند «انتصاب» در تعيين رهبريت سياسي است. چنانکه عملاً در تاریخ اسلام میبینیم که امام اول شیعیان به دلیل موجودیت فضا و اتمسفر آزاد، توسط مردم انتخاب میگردد، اما با استقرار شرايط اختناق و فریب، روند انتخابات آزاد متوقف گردیده و تنها با رأیزنی اهل خبره به شکل انتصابی بر مسندش نهاده میشود. يعني وقتيکه از سويي زمينه هاي اجتماعي ـ سياسي پرورش معصومينِ متعدد از بين ميرود و از سوي ديگر در شرايط خفقان و حاکميتهاي خودکامه و ديکتاتوري هيچگونه زمينه اي براي تحقق و برقراري انتخابات آزاد و دموکراتيک با مشارکت آزادانه ي همه ی مردم، وجود ندارد، هرگونه نمايش انتخاباتي به منظور مشروعيت بخشيدن به حاكميت، اقدامي دكوماژيك و مردم فريبانه تلقي خواهد شد. اين است كه تداوم روند انتصاب مبتني بر مشوره تنها راه حلی موقت باقي ميماند که حداقل «دموكراسي» و «اراده ي مردم» در آن اعمال ميگردد. بنابراين کابرد هميشگی چنين روش ناگزيري، به مفهوم تأييد حاکمیتهای غیرمنتخب و انکار مشارکت مردم براي تعيين رهبريت سياسي بوده، فلذا غيرمعقول و غيراصولي به شمار ميرود.
 حال و با توجه به مباحث بالا، بايد يادآور گرديد که در تاريخ اسلام، هم زن معصومي وجود دارد و هم زني که عملاً امامت و رهبريت سياسي جامعه را براي مدتي (بدترين و بحراني ترين شرايط تاريخ اسلام) برعهده داشته است. در رابطه با عصمت ميتوان از فاطمه ي زهرا به عنوان سومين معصوم نزد شيعيان نام برد. همينطور هم در عرصه ي رهبريت سياسي و «امامت زن»، رهبریت زینب از فردای عاشورا گواه خوب و روشنی براي آن است. اما اينکه چرا فاطمه و زينب در زمره ي امامان شيعه قرار نگرفته اند، جاي بسي بحث را داشته كه من درحد برداشت و تلقي خود به دو مورد آن اشاره ميكنم.
اولاً بايد دانست که حضرت فاطمه دخت والامقام پيامبر اسلام به لحاظ تاريخي در زماني ميزيسته که پيامبر و علي به مثابه ي عاليترين كدرهاي اسلام در صحنه حضور داشته اند. مسلماً هم محمد و هم علی از نقطه نظر «صلاحيت» و «شايستگي» در مرحله ی بسیار بالاتر از فاطمه قرار داشته و نيز فاطمه از نظر سني (حتا هنگام وفات کمتر از 20 سال داشته است) در شرایط ناپختگی بوده است. بنابراین هم محمد به مثابه ي آورنده ي پيام توحيد از جانب خدا و هم علي به عنوان كدري كه از 10 سالگي در متن چنين انديشه اي قرار داشته است، در تصدی رهبريت سياسي جامعه (امامت) شايسته تر از فاطمه بوده اند. فاطمه پيش از علي وفات مينمايد که در صورت حياتش پس از علي، مطمئناً شايسته تر و اصلحتر از فرزندش امام حسن به شمار ميرفته و باالتبع امامتش هم محرزتر بوده است. پس عدم قرار گرفتن وي در زمره ي امامان شيعه، تنها يک تصادف ناخوشايند تاريخي است و نه اينكه تشيع به برتري جنسي مرد بر زن معتقد باشد که خود بحثي است جدا كه در نوشتاري ديگر به نام «برابري زن و مرد در قرآن» به آن اشاره گرديده و در آينده باز هم و به شكل گسترده تري به آن خواهم پرداخت.
دومين موردي كه لازم است تا جهت بررسي علل عدم موجوديت «امام زن» به ميان كشيده شود، اينکه در اسلام هرگونه استفاده ي ابزاري از زن با قرار دادنشان در جايگاهي نامناسب، تنها به خاطر ظاهر و ژستي مترقيانه گرفتن، درست آنگونه كه امروزه در کشور ما رواج دارد، به کلي محکوم و مردود ميباشد که اين امر هم در مورد فاطمه و نيز زينب صدق ميکند. يعني اگر زينب که شايستگي امامت خود را در مقطع پس از عاشورا تا بازيابي سلامتي کامل علي بن الحسين به اثبات رسانيده بود، اما به دليل اينکه از نظر صلاحيت در مرتبه ي پايينتر از امام سجاد قرار داشته كه در صورت زنده ماندن (پس از امام سجاد)، مسلماً و قطعاً آن والامقام نيز امامي بود در ميان امامان شيعه.
روشن است که استفاده ي ابزاري از زن در زمان امامان معصوم، ميتوانست مسلمانان بعدی را دچار اين شبهه نمايد كه بايد زن را در مقامات بالا گماشت، اگرچه فاقد صلاحيت احراز آن مقام باشد. چنين روشي به گسترده شدن استفاده هاي ابزاري از زن انجاميده و حتا دادن مقام جهت استفاده هاي شخصي از وي را رايج مينمود و بدينگونه ضربه ي جبران ناپذيري بر اعتبار اسلام وارد ميكرد. چراکه در صدر اسلام بيش از هر چيزي به رفتارهايي نياز بود تا بتواند خالق «سنت» و «روشي» رفتارآفرين کاملاً علمي و راهگشايانه براي نسلهاي بعدي گردد. دقيقاً به همين منظور است كه محمد با سخن مشهورش (اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهيد تا از رسالتم دست بكشم، هرگز چنين نخواهم كرد) و نيز علي با «نه» گفتن به شوراي عمري كه او را به عنوان رهبر سياسي برگزيده بود، همچنين ايستادگي حسين دربرابر نظام غيرمنتخب و وراثتي تا دم مرگ، همگي براي ثبت و نهادينه كردن «ارزشهاي عام» انساني در تلقي اين انديشه بوده است. اما در پروسه ي کنوني (دوره ي غيبت كبرا) که همانا مرحله ي «امامت جمعي» و «رهبريت همگاني» بوده و طي آن به دليل ارتقاي دانش و تجربه ي بشري، ميزان تفاوتهاي صلاحيتي ميان مردم بسيار اندك ميباشد، دادن موقعيتهاي ويژه به «زنان» يک ضرورت اجتناب ناپذير به شمار رفته تا بدان وسیله آنان بتوانند رهبریت را عملاً به آزمون بگیرند و مانند هر مرد تازه به قدرت رسیده اي، مدتی بعد خود را سرشار از تجربه نماید. البته بايد دانست که اين امر با روش استفاده ي ابزاري ماهيتاً متفاوت ميباشد. زيرا در روش استفاده ي ابزاري، زن تنها وسيله ايست در اختيار مردان، دولتمردان، حکومت و خودکامگان برتري جويي که به فرمان آنان تن داده و مطابق طرح، برنامه و خواست مردان کار میکند. اما در صورت دادن اختيارات و صلاحيت کافي به زن، ديگر او نه تنها وسيله اي تبليغي براي جلب کمکها و ارائه ي چهره اي مترقي از خود و حکومت برخوردار از ماهيت و ساختاري پيش مدرن و مآلاً شديداً زن ستيز نبوده، که در كاركردش انساني آزاد و با آزادي عمل کامل خواهد بود. چنین فردی در متن عمل اجتماعي ـ سياسي، از سويي به تدريج و با هر موفقيتي ترس و نگراني از نتوانستن و يا شکست خوردن را از ذهن و باور خويش بيرون خواهد ريخت، و از طرف ديگر در يک پراتيک خواهد آموخت که چگونه بايد در شرايط سخت، خودش تصميمي قاطع بگيرد و سپس بدون كوچكترين ترديدي آن را به­اجرا گذارد. به ویژه اينکه، طي قرار گرفتن در متن عمل درک مینماید که بدون اشتباه نميشود کار کرد و اساساً چون هيچ كاري بي اشتباه تحقق نخواهد يافت، پس نباید از اشتباه هراسید. در اين رابطه اگر به حوادث کربلا و پس از آن بپردازيم، خواهيم ديد که اگر در آن شرايط اضطرار و بحران، زينب سکان اداره ي سياسي جامعه را برعهده نميگرفت، امكان بروز اتفاقاتي ناهنجار و سخت آسيب زننده به اعتبار اسلام وجود داشت.
پس از شهادت حسين و برادرش عباس، علي بن الحسين چنان بيمار است که بنابر روايتهای متعدد و موثق، حتا توانمندي حفظ تعادل خودش روي شتر را هم نداشت، چه برسد به رهبري کاروان و نيز مسووليت پيشوايي سياسي اسلام در شرایطی که مرکزیت (رهبریت) دچار آسیب جدی و کامل شده است. در اين مقطع که يكي از بحراني ترين وضعيتها در تاريخ اسلام به شمار ميرود، علاوه بر ضربات سياسي ـ نظامي ويرانگر، بحران رواني خاصي را بر اسرا مستولي ساخته كه رهبريت و اداره ي آنان نيازمند درك اين معضل بزرگ بوده است. در چنين شرايط و وضعيتي، «رهبريت سياسي» عملاً توسط زني صورت ميگيرد که علاوه بر مسووليت کنترل اسرا و اداره ی رواني آنها، بايد به لحاظ سياسي هم به مثابه ي کادری فعال، خودکفا و با صلاحيت عمل نمايد تا با ارائه ي تحليل درستي از شرايط و رخداد عاشورا، آنچه را در انظار عمومي به شكست قيام حسين تعبير شده است را مرحله اي اجتناب ناپذير و ضروري از روند مقاومت در برابر حاكميت ستم پيشه تعريف نمايد و به همگان بفهماند كه اين روند هرگز متوقف نشده و تا برقراري حاكميتي دموكراتيك همچنان ادامه خواهد يافت. در كنارش نيز، اجازه ندهد تا دستگاه تبليغاتي حاكميت ستم در پيروز شدن و مآلاً حق به جانب بودن تبقي شدن نظامش در انظار عمومي، موفق گردد. در تاريخ ميبينيم که زينب با چنان درايتي تخصص خود را در «مديريت بحران» به نمايش ميگذارد که در واقع بقا و رشد بعدي اسلام مرهون حرکتها و رویکرد بسيار مترقي، خردمندانه و انقلابي وي است. به راستي در پروسه ي پس از شهادت كه تمامي کادرهاي درجه يک اسلام ازبين رفته اند، چه کسي جز زينب شايستگي چنين امامت و رهبري را داشته است؟ و آيا اينكه زينب در مأموريت بزرگ خويش، نقص و ضعفي كه مردسالاران آن را به ضعيفگي بيالوژيك زنان نسبت دهند، از خود بروز داده است؟ بنابراين زينب با كاركرد حيرت انگيزش، سمبل و اسوه ي امامي کامل بوده که با اجراي درست سياستش و كاركرد خارق العاده اش توانست تمامي «شك» و «شبهه»ها در مورد شايستگي پيشوايي و «امامت زن» را از ذهنهاي مردسالارانه ي حاكم بر جامعه بزدايد.
اينک زينب است که ميتواند الگويي باشد براي تمامي زناني که در بحراني ترين شرايط تاريخ کشور ما که اينك در متن آن به سر ميبريم، پا به پاي مردان و با سهمي برابر رهبري سياسي کشور را برعهده گرفته و به جاي آنكه از طريق قرار گرفتن در مدارهاي متعدد قطبهاي قدرت و نهايتاً به خدمت خائنين «زن ستيز» و عناصر مرتجعي که زن را به نحوي از انحاء مورد سوءاستفاده ي ابزاري قرار ميدهند، با رشد و ارتقا بخشيدن به خود در ابعاد سياسي ـ اجتماعي و مبارزاتي، زينب گونه صلاحيت و شايستگي خود را در اجراي برنامه هاي مترقي و دموكراتيك به اثبات رسانيده و بدينگونه پاسخي دندان شکن به همه ی زن ستیزان مردسالاري كه درصدد دربند كشيدنش هستند، بدهد و عملاً آشكار سازد که او هیچ کمبودی نسبت به مردان در اداره ی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... جامعه ندارد.