۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

فعالان فمینیست، تلاش‌های یک¬دیگر را تخطئه نکنند (1)

گفتگوی سایت مدرسه فمینیستی با 
دکتر نیره توحیدی
مدرسه فمینیستی: یکی از این مسائل عمده کنشگران کمپین یک میلیون امضاء، چگونگی مواجهه آنان با دین در سه سطح حکومتی، روشنفکری دینی، و مذهب عامه مردم بوده است. ما در «چالش ماه» سعی کردیم این مسائل را به کنکاش و داوری بگذاریم. حال پرسش این است که فرآیند سکولاریزاسیون چگونه اتفاق می‌افتد و مواجهه یک جنبش اجتماعی با هر یک از سه سطح از دین چگونه باید باشد تا به این فرآیند کمک کند؟
نیره توحیدی: اجازه دهید ابتدا فرا رسیدن سالروز ۲۲ خرداد را به همه فعالان جنبش زنان صمیمانه تبریک بگویم و همینطور باید به شما دست اندرکاران مدرسه فمینیستی هم تبریک بگویم که به چنین بحث‌های جدی و کاربردی و مبتنی برعمل (نه صرفا نظری و روشنفکرانه) دامن زده است. در واقع شما با طرح و بسط این بحث‌ها نشان دادید از آن حد از اعتماد به نفس و رشد برخوردار شده‌اید که از نقد و چالش و طرح نظریات متفاوت و مخالف خود نهراسید. مقاله مقدماتی شما در «چالش ماه» با عنوان «رابطه کمپین یک میلیون امضاء با دین و فرایند سکولاریسم در ایران» (در اردیبهشت ماه ۱۳۸۷) بسیار با تعمق، هوشیارانه و بر بستر کار عملی و میدانی تدوین و تنظیم شده بود. به نظر می‌رسد این نوع برداشت‌های واقع بینانه و عمیقی که بدان رسیده‌اید حاصل آموختن‌ها نه فقط از کتاب‌ها بلکه در تجربه روزمره و میدان عمل مبارزاتی رو در رو با مخالفان حقوق زنان، و همین طور از تعامل و گفتگوی «چهره به چهره» با مردم عادی بوده است. به نظر می‌رسد ضرورت‌ها و واقعیات عملی، ذهن و عملکرد شما را از اسارت در اماها و اگرها و خط قرمزهای مرسوم ایدئولوژیک و مسلکی و گروهی تا حدود زیادی رهانیده است.
احساس می‌کنم بسیاری از ما زنان و مدافعان حقوق برابر که در گوشه و کنار سرزمین پهناورمان و یا در خارج از کشور سال‌هاست که دغدغه استقرار دموکراسی و حقوق بشر، به خصوص حقوق زنان را داشته و در این راه تلاش کرده‌ایم، سرانجام به سطح قابل توجهی از رشد و پختگی نسبی رسیده‌ایم و خوشبختانه از تب و تاب‌ها، تعصب‌ها، و ساده انگاری‌های دهه‌های پیشین رها گشته‌ایم. در نتیجه به نظر می‌رسد امروزه می‌توان در فضایی منطقی‌تر و سالم‌تر به بحث و انکشاف نظری در خدمت پیشبرد عملی جنبش پرداخت بدون این که به اتهام زنی، مارک زنی و یا شانتاژ توسل جوییم.
و اما در پاسخ به سئوال اول شما لازم می‌دانم ابتدا برداشت خود را از چند مقوله مورد بحث بیان کنم از جمله مفهوم سکولار که به تعریف دقیق و توافق شده‌ای از آن هنوز نرسیده‌ایم، به خصوص معنای کاربردی آن در شرایط کنونی ایران را تدقیق نکرده‌ایم. لغت سکولار (secular) که از قرن چهاردهم در زبان لاتین مطرح شد به معنی این جهانی بودن، دنیوی (یا گیتیائی) بودن، مقید به زمان و مکان (Termporal) بودن، غیرقدسی بودن، و نامقید به قواعد کلیسایی یا مکتب خاصی بودن، به کار می‌رفت. مثلا کشیش سکولار یعنی کشیشی که از قید و بند کلیسای خاص یا فرقه خاصی آزاد است.
با این تعریف سکولار به معنای ضد دین یا حتا بی‌دین نبوده است چرا که حتا کشیش سکولار هم داشته‌ایم. مثال معروف و نزدیک به زمان ما، مارتین لوترکینگ، رهبر جنبش مدنی و ضد نژادپرستی سیاه پوستان آمریکاست. او کشیش سکولاری بود که یک جنبش مدنی (و نه مذهبی) بزرگ را رهبری کرد و در عین حال که از ارزش‌های دینی و مذهبی بهره می‌گرفت، در واقع برای دموکراتیزه کردن جامعه و نظام حقوقی آمریکا تلاش کرد و نه برای اقتدار مذهبی. پس بسیاری از دینداران هم مثل بی دینان می‌توانند سکولار باشند، یعنی خواهان جامعه و نظام سیاسی و اجتماعی باشند که در آن هیچ دین و مذهب خاصی سلطه‌گری نکند و دین از سلطه دولت و دولت از سلطه دین، آزاد باشد. میان نهادهای دینی و نهادهای آموزش عمومی، دستگاه قضایی، قانون گزاری و اجرایی دولت استقلال و تفکیک وجود داشته باشد. سکولار بودن اما مترادف یا مساوی با دموکرات بودن یا طرفدار حقوق زنان بودن نیست. چرا که سکولارهای مستبد و مردسالار (و غیرمتعهد به حقوق بشر) بسیار داشته و داریم، چه در عرصه جامعه و چه در حاکمیت و دولت‌ها، از هیتلر و استالین و پول پوت گرفته تا حسنی مبارک، صدام حسین و... پس سکولار بودن به خودی خود نه فضیلت است و نه حلال همه مشکلات. اما بدون تردید برای رسیدن به دموکراسی و نهادینه کردن حقوق بشر، به خصوص حقوق زنان، حقوق اقلیت‌های قومی و مذهبی و جنسی، به بینش سکولار و دولت و قوانین سکولار نیازمند هستیم.
همراه با سکولار، باید مفهوم سکولاریزاسیون را نیز روشن کرد که مربوط است به یک فرایند تدریجی چندجانبه اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی، و سیاسی. مدرنیته فراهم آورنده و تسهیل کننده سکولاریزاسیون یا به عبارت فارسی عرفی شدن و تقدس زدایی از نهادهای مختلف اجتماعی است. تحولات ناشی از انقلاب در تکنولوژی و صنعت، تحولات اقتصادی (به خصوص رشد سرمایه داری صنعتی) با رشد فزاینده شهرنشینی، رشد علم گرایی و خردگرایی، رشد انسان گرایی و فردیت خودمختار و خودبنیاد، آزادی عقیده و مذهب و وجدان، گسترش آموزش همگانی (و رایگان)، تحول در ساختار و کارکردهای خانواده، تحول در نقش‌های جنسیتی، جدا شدن فضاها و قلمرو خصوصی از قلمرو عمومی، شکل‌گیری دولت – ملت‌های مستقل و مبتنی بر قراردادهای اجتماعی و مشروطیت مبتنی بر قانون اساسی و حقوق شهروندی، حکومت‌های انتخابی (پاسخگو و دموکراتیک)، جدایی نهاد دین از نهاد دولت و استقلال حوزه‌های اقتصاد، سیاست و آموزش عمومی از سلطه دستگاه‌ها و نهادهای مذهبی، و... همه این‌ها از جمله بنیان‌های بهم پیوسته فرایند مدرنیت و سکولاریزاسیون هستند. یادآوری این توضیح واضحات از این روست که گاه به اشتباه سکولاریزاسیون را تنها در حوزه سیاسی یعنی جدایی دین از دولت، منحصر و محدود می‌بینند و حتا گاه سکولاریسم و مدرنیته را مطلق و ایده آلیزه می‌کنند. گویی مدرن بودن و سکولار بودن مترادف با دموکرات بودن، فمینیست بودن و حامی حقوق بشر یا حقوق زنان بودن است!
من سال‌ها پیش (۱۹۹۶) در کتاب کوچکی به نام «فمینیسم، اسلام گرایی و دموکراسی» و نیز در مقالاتی در فصل نامه «جنس دوم»، به نقد مبانی جنسیت گرایی در مدرنیسم، پست مدرنیسم و اسلام‌گرایی اشاره کرده بودم. برای مثال نظریات جنسیت گرای ژان ژاک روسو که از پایه گذاران مهم نظری مدرنیت بوده است. همین طور در علوم مدرن، و حتا علمای ضد دین، افرادی مثل زیگموند فروید (یا در واقع اغلب بر داشت‌های مرسوم از نظریات فروید، یعنی فرویدیسم)، بوده‌اند که تقدیر و سرنوشت زن را محتوم و ناشی از آناتومی و بیولوژی او دانسته‌اند. به عبارت دیگر تلاش کرده بودم نشان دهم که اگر پدرسالاران و مردسالاران مذهبی با سلاح دین و مذهب سلطه بر زن را توجیه و «مشروعیت الهی» می‌بخشند، بوده و هستند مدرنیست‌های سکولاری که با سلاح «علم» و بیولوژی، جنسیت گرایی (همانطور که نژادگرایی) را توجیه می‌کنند. امروزه هنوز به اشکال مدرن و توسط دستگاه‌های فراملی در جوامع مدرن و سکولار و حتا دموکراتیک، زنان را به سکس تقلیل داده و آن‌ها را همچون کالایی شیئی شده مورد تجارت و سودجویی‌های مخرب، ستمگرانه و خشونت آمیز قرار می‌دهند. این نکته‌های جانبی را از آن رو یادآور می‌شوم که فمینیست‌های بسیاری به تجربه آموخته‌اند که نظام سلطه جویی جنسیتی در عرصه‌ها و نمودهای گوناگون آن اعم از مدرن، سنتی، سکولار، دموکراتیک و غیردموکراتیک باید مورد نقد و چالش، بازبینی و بازسازی قرار گیرند. ایده آلیزه کردن مدرنیت و سکولاریسم ما را به یک جانبه نگری و ساده گرایی تنزل می‌دهد.
بعضی دوستان روشنفکر از ترس همدیگر به «تقیه» روشنفکرانه و سکولار گرفتار می‌شوند و از نقد مدرنیسم هراس دارند. گویی نمی‌توان هم به نقد اسلام‌گرایی رادیکال (و هر نوع بنیادگرایی دینی و سلطه‌گری مذهبی و سنت پرستی) پرداخت و هم نقاد مدرنیسم و پست مدرنیسم بود. آن‌ها که به صرف اضافه کردن صفت سکولار به فمینیسم تصور می‌کنند همه چیز به یکباره حل می‌شود و بنابراین، خیال می‌کنند که به یک درک شسته رفته و دریافت همه‌جانبه‌تری دست یافته‌اند (بدون این که خود نظام‌های فعلی مدرن و سکولار و دموکراتیک را هم مورد نقد فمینیستی و انسان‌گرایانه قرار دهند) در نقش خود کوتاهی کرده‌اند. ایده آلیزه کردن مدرنیت و سکولاریسم و نفی انتقادهای درستی که بعضی پست مدرنیست‌ها، سوسیالیست‌ها و فمینیست‌ها از مدرنیت کرده‌اند، و همه پست مدرنیست‌ها را با یک چوب نواختن، البته که نادرست و تعصب آلود است.
درست است که برخی از پست مدرنیست‌ها و نظریات پست مدرنی چون «نسبی‌گرایی فرهنگی» در عرصه سیاسی و حقوق بشر، به خصوص حقوق زنان، به ورطه محافظه‌کاری و حتا ارتجاعی کشیده شده‌اند و ما را به لحاظ نظری و عملی، ناتوان و زمین‌گیر می‌کنند، اما همه نقادان مدرنیسم به نتیجه گیری این نوع پست مدرنیست‌ها باور ندارند. برای مثال ریچارد رورتی، یورگن ‌هابرماس، و فلاسفه فمینیستی چون مارتا ناسبام و نانسی فریزر، پساساختارگرایانی هستند که نه تنها به سنت‌گرایی و همزبانی و همراهی با محافظه‌کاران و بی‌عملان دچار نگشته‌اند، بلکه در پیشبرد مبارزات آزادی‌خواهانه و دموکراتیک، از جمله حق‌خواهی زنان، در چارچوبی پراگماتیستی و جهان شمول حرکت می‌کنند. لذا به نظر من باید دید انتقادی را محدود به سنت گرایی و سلطه‌گری مذهبی نکرد، بلکه انواع بنیادگرایی‌ها (از جمله بنیادگرایی بازار market fundamentalism که محیط زیست، توسعه پایدار مبتنی بر عدالت اجتماعی و توسعه انسانی را به خطر انداخته است) و عوارض منفی و ناخواسته مدرنیت را نیز مورد نقد قرار داد و با دخالت فمینیستی و فرهنگ‌آفرینی و گفتمان تساوی‌جویانه و انسان‌گرایانه در تصحیح و تعدیل فرایندهای مدرنیت، سکولاریسم و دموکراسی همچنان کوشید. در غیر این صورت، یعنی اگر فمینیست‌ها بنیادهای مردمحور مدرنیت و دموکراسی را نقد نکرده بودند، امروزه زنان در جوامع مدرن، سکولار و دموکرات هنوز هم جنس دوم باقی می‌ماندند.
از استقرار جوامع مدرن مبنی بر اصول مدرنیته و از تلاش‌های فلسفی و نظری پیشروان روشنگری حداقل ۳۰۰ سال می‌گذرد، انقلاب صنعتی در انگلستان (حدود ۱۷۵۰)، انقلاب کبیر فرانسه ( به سال ۱۷۸۹) و انقلاب آمریکا (در سال ۱۷۷۶) هر یک به ترتیب پایه‌های اقتصادی، نظری، سیاسی و حقوقی مدرنیته را گسترش دادند، با این حال در سال ۱۹۰۵ بود که فرایند دموکراسی و سکولاریزاسیون در قانون اساسی فرانسه (جمهوری سوم) جدایی کامل دولت از دین را به رسمیت شناخت و تنها در سال ۱۹۲۰ بود که پس از لااقل ۸۰ سال مبارزه متشکل و پی‌گیر زنان در ایالات متحده، زنان آمریکایی را هم شهروند به حساب آوردند و برای آن‌ها حق رای و حق مالکیت قائل شدند.
امیدوارم از بحث خارج نشده باشم، اما قصدم اینست که بر این نکته تاکید کنم که مدرنیت، سکولاریزاسیون و دموکراسی «فرایند»هایی هستند تدریجی، نسبی، با اشکال و درجات گوناگون و همراه با تناقضات درونی. برای مثال در فرانسه با قهر انقلابی و خونین کلیسای کاتولیک را بالاخره از سلطه گری باز می‌دارند و سکولاریسم را به شکل لائیسیته که همراه است با تاکید قانونی بر تفکیک همه جانبه دین از همه نهادهای عمومی، مستقر می‌سازند. در آمریکا اما تفکیک دین عمدتا از نهاد دولت صورت می‌گیرد و نه لزوما از همه عرصه‌های عمومی. در انگلستان و آلمان، هنوز مقامات عالی دولتی در انتصاب مقامات دینی دخالت وسیعی دارند و یا دولت هنوز بودجه ویژه‌ای را برای کلیسا اختصاص می‌دهد. جای توضیح جزئیات نیست، فقط می‌خواهم اشاره وار تاکید کنم که سکولاریزاسیون یک «فرایند» است و نه مفهوم یا مقصدی تک خطی که بعضی‌ها به طور کامل به آن رسیده باشند، زیرا مثل فرایند دموکراتیزاسیون، لبریز است از پیچ و تاب‌ها، تنش‌ها، همراه با کاستی‌ها و کژی‌ها، یعنی نه مطلق است و نه ایده آل.
معهذا تجربه بشری فعلا راهی بهتر از دموکراسی و سکولاریته نیافته است. در مقایسه با انواع دیگر حکومت و نظام‌های اجتماعی، به خصوص در مقایسه با حکومت‌های مستبد دینی که بدترین نوع استبداد هستند، تنها دموکراسی، سکولار و غیردینی و غیرایدئولوژیک است - که به طور نسبی - توانایی و ظرفیت بیشتری برای تامین آزادی‌های فردی، حقوق بشر، خاصه حقوق زنان، آزادی وجدان و آزادی مذهب دارد، در نتیجه می‌تواند و قادر است که از حقوق اقلیت‌های مذهبی و قومی و جنسی هم پشتیبانی کند. حتا برای عدالت اجتماعی، توسعه پایدار و انسانی از جمله حفظ محیط زیست نیز دولت‌ها و نظام‌های دموکراتیک و سکولار (یعنی غیرمذهبی و غیرایدئولوژیک) توانایی بیشتری از خود نشان داده‌اند. برای مثال، در اسناد تحقیق برنامه توسعه سازمان ملل اگر به جدول درجه بندی میزان توسعه پایدار و انسانی (یعنی توسعه‌ای که همه جانبه است و معیارهای عدالت جنسیتی و توانمندسازی زنان را نیز ملحوظ می‌دارد) در کشورهای مختلف جهان نگاه کنیم، به روشنی خواهیم دید کشورهایی که در ردیف بالای توسعه انسانی قرار گرفته‌اند، دارای نظام‌های دموکراتیک، سکولار و غیرایدئولوژیک هستند.
خلاصه کنم، برای دموکراتیک شدن یک نظام، به یقین، مدرن و سکولار بودن شرط واجب است، اما کافی نیست. در ضمن هر حکومت مدرن، سکولار و حتا دموکراتیک لزوما تساوی‌جو و حامی حقوق زنان نیست. تحول در ساختار خانواده، نقش‌های جنسیتی، مبارزات مدنی و حق‌خواهانه خود زنان، و نقدهای فمینیستی متفکران بوده است که مدرنیت مرد محور را به تدریج توانسته باز تعریف کند. و در پی آن «نیمه دیگر» جامعه، یعنی زنان نیز از مواهب مثبت و امکانات رهایی بخش مدرنیته و دموکراسی برخوردار شدند. و گرنه دموکراسی‌های مدرن اولیه که در اروپای غربی و آمریکا مستقر شدند از جهاتی بی‌شباهت به دموکراسی باستانی یونان نبودند که دموکراسی را محدود به طبقه اشراف و مالکان کرده بود و زنان و برده‌ها را دربر نمی‌گرفت. لذا ما رشد و گسترش و اصلاح نسبی و مداوم دموکراسی‌های سکولار امروز را مدیون مبارزات حق طلبانه برده‌ها، زنان، رنگین پوستان و مبارزات ضداستعماری مردم مناطق مختلف جهان هستیم که دست آوردهای ارزنده و جهان شمولی چون کنوانسیون‌های جهانی حقوق بشر و مکمل آن حقوق زنان (CEDAW)، حقوق کودکان، حقوق کارگران و امثال آن را برای بشریت به ارمغان آورده است.

مدرسه فمینیستی: به نظر شما رابطه کمپین با امر دینی در زندگی روزمره مردم چیست؟ یعنی این رابطه باید از چه نوعی باشد از جنس «طرد»، «امتناع»، یا تعامل، همدلی و...؟ و آیا به نظر شما جنبش‌های اجتماعی وظیفه‌شان «خرافات زدایی» یا به معنای کلی‌تر، تغییر نگرش و رفتار آیینی و مناسکی مردم یا فعالیت در جهت استقرار نهادهایی است که شهروندان را قادر سازد تا بتوانند امکان انتخاب بیشتری داشته باشند؟ و آیا اساسا قرار است «خرافات» و رفتارهای غیرعقلانی در جامعه‌ای سکولار از بین برود؟
نیره توحیدی: اولا با تقسیم بندی شما در مورد دین در ایران امروز به سه عرصه رسمی / دولتی، روشنفکران دینی، و مذهب عامه مردم، بسیار موافق هستم و این نوع تفکیک‌ها و تمیز دادن‌ها را به ندرت از سوی فعالان سیاسی و فمینیست‌های ایران مشاهده کرده‌ام. ثانیا، نه تنها تفکیک میان این سه عرصه یا سه سطح دین، بلکه تفکیک و تمایز در کارکردها و ابعاد متفاوت و نیز مرتبط با هم دین را هم ضروری می‌دانم. دین شناسان حداقل ابعاد ذیل را از هم تمیز داده‌اند:
۱) ذهنی و نظری و جهان بینی و اصول، که به هدف معناجویی بشر یاری می‌رساند (intellectual / doctrinal)،
۲) ایدئولوژیک، که به کنترل و اقتدار سیاسی یاری می‌رساند،
۳) تجربی و عاطفی و عرفانی (experiential/ spiritual) که به نیازهای معنوی و تزکیه نفس یاری می‌رساند،
۴) مناسک، آیین‌ها و سمبل‌ها و نمادها (rite and ritual) که به آرامش بخشی، تسکین، و نیز هویت جویی یا هویت بخشی و تجانس و همبستگی آفرینی گروهی یاری می‌رساند،
۵) دستگاه‌ها، عمارت‌ها و معابد و موسسات و هیرارشی (سلسله مراتب) مقامات دینی، که در خدمت نهادینه کردن، متشکل کردن، هویت بخشی، کنترل و اقتدار اقتصادی و سیاسی است.
همانطور که سکولاریزاسیون بر روی همه این سطوح و ابعاد به یک گونه تاثیر نمی‌گذارد، فمینیست‌ها هم با همه ابعاد و عرصه‌های دین به یک گونه برخورد نمی‌کنند. اما در ایران امروز ما، بر اثر خشونت، زورگویی، ستم و تبعیض‌هایی که به نام دین بر بسیاری از مردم، به خصوص دگراندیشان و دگرباشان اعمال شده و می‌شود، بسیاری از روشنفکران زن و مرد و حتا مردم عادی و به خصوص جوانان را نسبت به دین رسمی، دلزده و به کارکرد دین به طور کلی بی‌اعتماد کرده است. اگرچه این واقعیت شاید در درازمدت به نوعی سکولاریزاسیون وارونه (ironic secularization) به آن معنا که ماکس وبر اشاره کرده بود، کمک برساند، اما در کوتاه مدت به عکس‌العمل‌ها و شکاف‌های خصمانه و افراطی دامن زده است. برای مثال همانطور که شریعت‌مداران متعصب و دینداران قشری و بنیادگرا، غیرمسلمانان یا حتا مسلمانان سکولار را به نوعی «نجس» یا لااقل غیرخودی و درجه دوم و سوم تلقی می‌کنند، چه بسا روشنفکرانی هم که نه تنها شریعت مداران بنیادگرا و قشری، بلکه دین باوران روشنفکر یا نواندیشان دینی و حتا مردم عامه دیندار را هم به نوعی اگر نه «نجس»، اما غیرخودی، جاهل، عقب مانده و درجه دوم انگاشته و از نزدیکی با آنها و همکاری و اشتراک در هر مراسم و آینی که رنگ و بوی دینی دارد و یا بیانگر کاربرد منابع و زبان و مفاهیم دینی است شدیدا اکراه و پروا دارند. این فضای به وجود آمده می‌تواند به سکولاریسم افراطی و ایدئولوژیک (توتالیتر) و لائیسیته ژاکوبنی منجر شود که می‌دانیم با خشونت و قهر انقلابی آمیخته است.
باعث اصلی این شکاف و قطبی شدن خصمانه البته که حکومتی شدن دین است. چرا که حکومت دینی حتا به دین عامه مردم در عرصه‌ها و ابعاد مختلف نیز رنگ و بوی سیاسی و شبهه اقتدارجویانه داده است. برای مثال برخی دوستان از شما ایراد گرفتند که چرا در مراسم «آش نذری» که مادر یکی از دستگیرشدگان «کمپین یک میلیون امضاء» در مسیر تلاش‌هایش برای آزاد کردن دخترش از زندان ترتیب داده بود، شرکت کردید و در اجرای نمادین این آیین همراهی نشان دادید. یا چرا در ترویج و تبلیغ ایده‌ها و مطالبات تساوی‌جویانه زنان به گذاشتن جزوات حقوقی کمپین در بسته‌های «آجیل مشکل‌گشا» دست یازیدید. می‌پرسم آیا دوستان روشنفکری که در این موارد به شما ایراد گرفتند، اگر شما در آیین‌ها و مراسم چهارشنبه سوری، سفره هفت سین و سیزده بدر شرکت می‌کردید و مطالبات کمپین را با این سنت‌ها و آیین‌ها ادغام می‌نمودید همین عکس‌العمل را باز هم نشان می‌دادند؟ فکر می‌کنم جواب منفی باشد. چرا که شما و حامیان کمپین در مورد سفره هفت سین و «سیزده بدر» چنین کردید و من شاهد ایرادگیری آنها نبودم. در حالی که باید پرسید به راستی «خرافات» نهفته در «چهارشنبه سوری»، «هفت سین» و «سیزده بدر» با «خرافات» نهفته در «آش نذری» و «آجیل مشکل‌گشا» چه تفاوتی دارد؟ جز این است که در ذهن بسیاری از ما روشنفکران - و نه مردم عادی - «آش نذری» به عنوان دنباله‌ای از دین حکومتی تعبیر می‌شود و در نتیجه، سنت‌گرایی ستمگرانه را تداعی می‌کند، پس لاجرم «خرافی و واپسگرا» تلقی می‌گردد در حالی که «چهارشنبه سوری» آئینی قدیمی تر و متفاوت از گفتمان دینی حاکم و لابد چالشگرانه نسبت به وضع موجود به نظر می‌رسد؟
از طرف دیگر این دو دسته آیین‌ها، احساسات متفاوتی را نیز تداعی می‌کنند. چهارشنبه سوری و هفت سین و سیزده بدر، با ایام نوگشت سال، بهار و شادی و امید و دلخوشی همراه است، اما «آش نذری» ایام غم‌گساری و رنج و درماندگی را تداعی می‌کند، از این رو جذابیت کمتری دارد. ولی از لحاظ انسان‌شناسی و روانشناسی آیین‌ها و مناسک، هر دو دسته این سنت‌ها کارکرد اجتماعی یکسانی دارد، هر دو در جهت امیدبخشی و تسکین‌بخشی انسان ساخته و پرداخته شده و در عرض نسل‌ها دوام یافته‌اند. هیچکدام توانمندسازتر یا مخرب‌تر از دیگری نیستند و از لحاظ تاریخی نیز ما (حداقل من) مطمئن نیستم که از چه زمانی شکل گرفته‌اند و آیا اصلا فرآورده‌های ادیان سازمان یافته و رسمی هستند یا نیستند. پس قضاوت و احساسات منفی یا مثبت ما روشنفکران نسبت به آنها بیشتر مبنای سیاسی و ایدئولوژیک دارد نه یک ارزیابی جامعه شناختی که منافع و توانمندسازی زنان و مردان عادی جامعه را ملحوظ بدارد.

ادامه دارد

شمايی ‌از فمينيسم و مسئله زن (2)

اشرف دهقانی 

راديکال فمينيسم
شايد نوع اصيل فمينيسم را بتوان در اين نوع فمينيسم سراغ گرفت. در اين نظرگاه اين مسئله با برجستگی مطرح می‌شود که موقعيت تبعی زن نسبت به مرد از مردسالاری يعنی سيستمی که در تمام زمينه‌های فرهنگی و اجتماعی زندگی دارای نفوذ می‌باشد، ناشی شده و به واقع اين مرد بوده است که در طول تاريخ با تحت سلطه قرار دادن زن، ستمديدگی او را باعث شده و همواره او را در موقعيت پائين‌تری نسبت به خود قرار داده است. از نظر راديکال فمينيستها اين امر از آنجا امکانپذير گشته که با توجه به ساختمـــان بيولوژيـــک زن و ظرفيت او برای مادر شدن و نگهـــداری از بچه‌هـــا مردان از اين موقعيت استفاده کرده و از همان آغاز کوشيدند زنان را تحت سلطه خود قرار دهند. در نظرگاه راديکال فمينيسم از آنجا که زنان صرفنظر از تفاوتهای طبقاتی، نژادی و فرهنگی و غيره تحت ستم و استثمـــار مردها قرار دارند، پس در مقابل مردهــــا از منافع مشتــرکی برخـــوردار بوده و طبقه‌ای را در مقابل طبقه مردها تشکيل می‌دهند. شاخه‌های مختلفی از تفکرات فمينيستی را می‌توان در رديف راديکال فمينيستها قرار داد، ولـی در اين ميان دو دسته از راديکال فمينيستها معروفيت بيشتری دارند. دسته اول فمينيستهای به‌اصطلاح انقلابی که به ايجاد حداقل رابطه با مردها معتقد هستند و دسته دوم آنهائی که اساساً هرگونه رابطه با مردها (حتی رابطه جنسی) را نفی می‌کنند.

فمينيسم سيمون دوبوار
سيمون دبوار که به‌عنوان نويسنده فرانسوی و همکار نزديک ژان پل سارتر معروف است، نظرگاه فمينيستی خود را در کتابی به نام «جنس دوم» مطرح و تشريح کرده است. او با توضيح جامعه‌‌شناسانه تفاوتهائی که شخصيت و رفتار يک زن و مرد در جامعه به خود می‌گيرد، به‌درستی روی اين نتيجه‌گيری تاکيد می‌کند که دليل وجود سلوک و رفتار زنانه و همينطور مردانه در جامعه از خود جامعه ناشی شده است و اين امر به متفاوت بودن ساختمان بيولوژيکی آنها مربوط نمی‌شود. در رابطه با علل يا عللـی که موقعيت تبعی زن، يا به قول خود وی «جنس دوم» بودن او را باعث شده‌اند، سيمون دوبوار همان توضيحاتی را عنوان می‌کند که در بخش مربوط به راديکال فمينيسم مطرح شد. يعنی او در حاليکه عهده‌دار بودن وظيفه توليد مثل و مادری را مانع تاريخی بر سر راه پيشرفت زن به حساب می‌آورد، مسئوليت اصلـی را به گردن مرد می‌داند که از همان آغاز زن را با وضعيت بيولوژيکش سنجيده و امکان موجوديت خودمختار را از او سلب کرده است.
بورژوازی از نظر سيمون دوبوار زن را در «تنگنا» گذاشته است، ولـی او معتقد نيست که با نابودی سرمايه‌داری و برقراری سوسياليسم شرايط رهائی زن حاصل می‌گردد. آنچه او می‌گويد، آن است که زنان بايد در جهت اثبات «هويت مستقل» خويش بکوشند. به گفته او «مردان اثرات زخمگين بر کره خاکی گذاشته‌اند» و به گونه‌ای که در فلسفه اگزيستانسياليستی (اعتقاد به اصالت وجود) مطرح است، اصالت زن را با ايجاد تنگناهائی و با محروم کردن او از حقوق خويش از وی سلب نموده‌اند و حال زن بايد از خلال پروژه‌های برتر و عالی‌تر اصالتش را بازيابد.

سوسيال فمينيسم
همانطور که قبلا نيز اشاره شد اين نوع فمينيست که در حقيقت با عاريه نظراتی از مارکسيسم در رابطه با مسئله زن، آن را با تفکر راديکال فمينيسم در هم می‌آميزد به تفکر دو سيستمی شهرت دارد. در اين نظر علت تحت ستم بودن زن و درجه دوم تلقی شدن وی در جامعه هم ناشی از سرمايه‌داری و هم منبعث از مردسالاری عنوان می‌شود و مطرح می‌گردد که اين دو به مثابه دو سيستم جداگانه در ارتباط با يکديگر زن را مورد ستم قرار می‌دهند. هم مرد و هم سرمايه‌داری در تحت سلطه نگهداشتن زن دارای منافع مشترک می‌باشند. البته در بين سوسيال فمينيستها کسانی هم هستند که بگويند تضادهائی نيز در رابطه با مسئله زن بين مرد و سرمايه‌داری وجود دارد.
همانطور که ملاحظه شد گروههای مختلف فمينيستی ديدگاههای متفاوتی را نسبت به مسئله زن ارائه می‌دهند. آنها در رابطه با مسئله خانواده، ازدواج و غيره نيز اظهار نظرهای خاص خود را دارند که پرداختن به آنها از حوصله اين نوشته خارج است.
ما در اينجا تنها سعی کرديم نقاط برجسته نظرات فمينيستها را مورد توجه قرار دهيم. در همين چهارچوب تا آنجا که به مورد ليبرال فمينيسم برميگردد بايد گفت در حاليکه مبارزه در راه آزادی‌های فردی و تساوی حقوق زن و مرد با نظرگاه ليبرال فمينيستی به مسير انحرافی کشيده می‌شود، مارکسيسم با متمرکز کردن مبارزه زنان به سوی سرمايه‌داران از رفع تبعيض عليه زنان و برخورداری آنها از حقوق برابر با مردان در جامعه سرمايه‌داری دفاع می‌کند. اصولاً مارکسيست‌ها نه‌تنها مبارزه برای رفرم و تلاش در راه تحقق حقوق و آزاديهای فردی را نفی نمی‌کنند، بلکه تحقق اين خواسته‌ها و همه حقوق دمکراتيکی که در چهارچوب نظام سرمايه‌داری امکانپذير است را به نفع مبارزات پرولتاريا ارزيابی نموده و آنرا برای پيشبرد مبارزات آينده در جهت رهائی بشريت از قيد هرگونه ظلم و استثمار ضروری می‌دانند. البته مارکسيستها روی اين نکته اساسی مصرند که رفرم برای رسيدن به آزادی و از جمله برای تحقق آزادی زنان کافی نبوده و اين امر با انقلاب اجتماعی ميسر خواهد شد.
در رابطه با راديکال فمينيسم و فمينيسم سيمون دوبوار بخصوص در مورد اين ادعا که مرد از آغاز به دليل وضعيت بيولوژيکی زن او را مورد ستم قرار داده بايد گفت که برای تائيد آن هيچ دليل مادی و منطق علمی وجود ندارد. فمينيستهای مذکور ستمديدگی زن را ظاهرا به عنوان يک امر تاريخی تلقی می‌کنند، در حاليکه مسئله را اساساً با ديد تاريخی مورد بررسی قرار نمی‌دهند. مسلماً ستمديدگی زن در دورانهای مختلف تاريخی اشکالـی مشخص به خود گرفته است. در اين رابطه کسی نمی‌تواند منکر آن شود که مثلاً موقعيت زنان در جامعه فئودالـی نسبت به موقعيت آنان در جامعه سرمايه‌داری بسيار متفاوت بوده، ولـی اين تفاوت، درست از تفاوت دو شرايط اقتصادی ـ اجتماعی موجود در آن زمان نشأت گرفته است. به عبارت ديگر الزامات اقتصادی ـ اجتماعی معين هر يک از دو نظام فئودالـی و سرمايه‌داری موقعيتهای نامطلوب کاملاً متفاوت و متمايزی را به زنان تحميل کرده است. فمينيستهائی از اين دست هيچوقت مسئله را اينطور برای خود مطرح نمی‌کنند که چه شرايط اقتصادی ـ اجتماعی به مرد امکان و فرصت تحت سلطه قرار دادن زن را داده است، تا دريابند که مرد بدون آنکه در جامعه از قدرت اقتصادی خاصی برخوردار باشد و به زبان علمی بدون آنکه نيروهای مولده جامعه را در اختيار خود بگيرد، نمی‌توانسته است امکان تحت سلطه قرار دادن زن را بدست آورده و او را بنده خود سازد. اين امر محرزی است که بشر در طی تاريخ تکامل خود از دوره کمون اوليه گذشته است. در اين دوره نه از استثمار، نه از بندگی و بردگی اثری نبوده است. کسی تحت سلطه و استثمار ديگری قرار نداشت و اتفاقاً در اين دوره از آنجا که زن نقش مهمی در توليد اجتماعی داشت، مادر بودن و فعاليتهای سخت و پربار خانگی او باعث آن بود که وی نه تنها همسان با مرد بلکه به لحاظ اجتماعی دارای مقامی بالاتر از مرد باشد. مطالعه همين واقعيت تاريخی و توجه به مراحل مختلف تکامل جامعه بشری مبيين اين واقعيت است که فمينيستهای فوق‌الذکر هر ادعائی هم که داشته باشند، تاريخ را ايستا در نظر می‌گيرند و تصورات خود را به جای واقعيت‌ها نشانده و ملاک قرار می‌دهند. آنها تصور و درکی که امروز تحت شرايط مشخص تاريخی از مسئله زن، از مرد و فرهنگ مردسالاری در ذهن خود دارند به دوره‌های اوليه تاريخ بشر، بشری که اساساً در شرايط و وضعيتی به‌کلـی متفاوت از ما زندگی می‌کرد، تعميم می‌دهند.
مرد را عامل ستمديدگی زن قلمداد کردن (امری که اعتقاد مرکزی فمينيسم را تشکيل می‌دهد) کوشش آگاهانه يا ناآگاهانه برای کتمـان اين حقيقت است که آزادی زنان به مفهوم رهائــی آنان از قيد هرگونه قيد و بند تنها در گرو نابودی نظام سرمايه‌داری است. در برپائی جامعه‌ای است که نه فقط به لحاظ حقوقی و از جنبه قانونی برابری مرد و زن را در جامعه به رسميت بشناسد، بلکه با فراهم کردن امکان شرکت زنان در همه عرصه‌های توليد و زندگی اجتماعی، زمينه مادی به ثمر نشاندن مبارزه با تفکرات مردسالاری و پايان دادن به چنان تفکراتی را نيز به‌وجود آورد. چه از آن نظرگاه راديکال فمينيسم که آشکارا زنان را در مقابل مردان و در تضاد آنتاگونيستی با آنان قرار می‌دهد و چه از نظرات فمينيستی سيمون دوبوار، عليرغم تاکيدش روی اين امر که مرد تحت ستم جامعه سرمايه‌داری قرار دارد، نتيجه‌ای جز آنکه به هر حال زنان بايد صف خود را از مردان جدا بکنند، حاصل نمی‌شود. امری که در مبارزه متحد زن و مرد برعليه سرمايه‌داری، تفرقه را دامن می‌زند. همين نتيجه‌گيری در رابطه با سوسيال فمينيست نيز صادق است.
سوسيال فمينيسم با شريک و همدست جلوه دادن مرد با سرمايه‌داری از تيزی حمله زنان به سرمايه‌داری می‌کاهد و در حاليکه مرد را در کنار سرمايه‌داری عامل ستمديدگی زن و مقصر وضع دشوار و نامطلوب زن جلوه می‌دهد، به‌واقع می‌کوشد از بار مسئوليت سرمايه‌داران در ايجاد فجايع مختلف بر عليه زنان بکاهد.
آنجا که مارکسيستها اساس کوشش خود را در جهت نابودی سرمايه‌داری به‌کار می‌گيرند و مبارزه با تفکرات مردسالاری را در درون اين مبارزه به پيش می‌برند؛ سوسيال فمينيست‌ها با عنوان اينکه اين دو مبارزه را بايد موازی يکديگر به پيش برد به گونه‌ای ديگر با مسئله برخورد می‌کنند. برای يک سوسيال فمينيست که در درجه اول يک فمينيست است تا «سوسياليست» و در نتيجه مسئله زن در مرکز توجه و برخورد او قرار داشته و به‌اصطلاح مبارزه برای خارج کردن زن از تحت سلطه مرد مسئله اساسی او می‌باشد، مبارزه با سرمايه‌داری در عمل به امر حاشيه‌ای تبديل می‌شود و بالاخره سوسيال فمينيست از دو مبارزه هم منزل و در عين حال موازی (مبارزه عليه مردسالاری و سرمايه‌داری که در تحت سلطه نگهداشتن زن منافع مشترک دارند!!) مبارزه با مرد و تفکرات مردسالاری را برمی‌گزيند و مدعی نيز می‌شود که گويا به دليل تنيدگی منافع مرد با سرمايه‌داری مبارزه برعليه مردسالاری مبارزه بر عليه سرمايه‌داری هست.

خلاصه کنيم
فمينيسم در حاليکه روی ستمديدگی زن انگشت گذاشته و آن را مورد انتقاد قرار می‌دهد، به دليل فقدان ديد طبقاتی قادر به توضيح درست اين ستمديدگی و علل آن نيست و جز راه‌حلهای رفرميستی و غيرواقعی نمی‌تواند راه‌حلـی برای رهائی زنان ترسيم نمايد. راه‌حل تلاش برای دستيابی به «هويت مستقل» اگر هم رضايت خاطر قشری از زنان را موجب شود، صرفاً يک راه‌حل فردی است و لذا قادر نيست پاسخگوی حل مسئله زنان، به گونه‌ای که در واقعيت مطرح است، گردد. بسياری از فمينيستها ضمن تاکيد روی استقلال زنان به تقديس به‌اصطلاح الگوهای «زنانه» زندگی می‌پردازند که به زعم آنها با «احساسات منعطف، موسيقی، روح آرام و بزرگ منشی خاص زنان» (۳) عجين است و در تضاد با الگوهای مردانه که به‌عنوان دنيای خشونت و قدرت‌طلبی و غيره تعريف می‌شود، قرار دارد.
به‌طور کلـی عليرغم همه تفاوتهای شکلـی و بعضاً محتوائی در برخوردهای فمينيستی همه آنها در اين امر که علت ستمديدگی زن ناشی از مرد، قدرت‌طلبی‌های او و تفکر مردسالاری است، اشتراک نظر کامل دارند. به همين دليل هم هدف استراتژيک آنها نه نابودی مالکيت خصوصی و نظام سرمايه‌داری بلکه مبارزه با مردسالاری می‌باشد. سرمايه‌داری و بورژوازی گاهاً از طرف بعضی فمينيستها مورد برخورد قرار گرفته و تلنگری نيز از طرف آنها دريافت می‌کنند ولـی اساساً همه کوشش فمينيستها بسيج نيروی زنان برعليه مرد و تفکر مردسالاری است.
فمينيسم با قرار دادن خود در نقطه مقابل مارکسيسم به رد اين تحليل علمی می‌پردازد که ستمديدگی زن ريشه در به‌وجود آمدن مالکيت خصوصی و در شکل‌گيری طبقات داشته و مرد با تصاحب ثروت جامعه و خواست انتقال آن بعد از مرگ خويش به فرزندانش (مسئله وراثت) توانسته است زن را تحت انقياد خود درآورد. به عبارت ديگر فمينيسم اين امر را مورد انکار قرار می‌دهد که تسلط مرد بر زن تنها با تملک خصوصی ابزارهای توليد توسط وی هم امکان‌پذير و هم ضروری گشته است. بنابراين جائيکه از ديدگاه مارکسيسم اين تملک خصوصی ابزارهای توليد و مشخصاً نظام‌های طبقاتی و در شرايط کنونی نظام سرمايه‌داری است که بايد به مثابه عامل اصلـی ستمديدگی زن مورد حمله قرار گيرد و جائيکه تلاش برای از بين بردن ايدئولوژی‌های منحطــی که ستمديدگی زن را جاودانه جلوه داده و بر تداوم آن پای می‌فشارند، در همين رابطه بايد در دستور کار قرار گيرد، (به عبارت ديگر مبارزه با فرهنگ مردسالاری بايد در رابطه و در راستای مبارزه با سرمايه‌داری به پيش برود) در ديد محدود و بورژوائی فمينيسم گويا مبارزه با فرهنگ مردسالاری يعنی عامل روبنائی صرف برای تحقق آزادی زنان کفايت می‌کند. اگر خوب دقت شود اين موضع کاملاً محرز می‌گردد که رسالت فمينيسم انصراف نظر زنان ستمديده و مبارزی که برای تحقق خواستهای بر حق خويش و در جهت رفع هرگونه ستم بر زنان به‌پامی‌خيزند از شناخت عامل اصلـی ستمديدگی خود و به هرز بردن نيروی عظيم و انرژی انقلابی آنان در حمله به سيستم ظالـمانه سرمايه‌داری است.
آنجا که فمينيسم خشم انقلابی زنان را از کليت نظام سرمايه‌داری با همه کثافات و گنديدگی‌های درون آن و از جمله فرهنگ مردسالارانه‌اش به سوی تنها يک عامل روبنائی از آن، آنهم به گونه‌ای انحرافی و گاه تمسخرآميز که ذکرش رفت، منصرف می‌سازد، مارکسيسم زنان ستمديده را برای رهائی از بردگی و بندگی‌ای که حاصل تحميل نظامهای طبقاتی است و برای کسب استقلال و آزادگی خود به مبارزه‌ای متحد و دوشادوش با مردان (مردانی که خود تحت ستم قرار دارند) برعليه کليت نظام گنديده سرمايه‌داری فرا می‌خواند.

پاورقی‌ها:
۱ ـ بی‌مناسبت نيست در اينجا يادآوری شود که اساساً مارکسيستها منافع پرولتاريا را در رهائی کل بشريت از قيد هرگونه ظلم و استثمار و جهل و نادانی می‌دانند. رهائی زنان نيز از نظر آنان با امر رهائی پرولتاريا و سوسياليسم گره خورده است.
۲ ـ اين واقعيت البته باعث آن نيست که فمينيستها (جز شاخه‌هائی از راديکال فمينيستها) روی همکاری خود با مردهای منفرد (در صورتيکه آن مردان مشخص حاضر به پشتيبانی از گروه فمينيستی بوده و بخواهند انرژی خود را در جهت اهداف آن صرف نمايند) قلم قرمز بکشند، بلکه اساساً مسئله بر سر آن است که با توجه به اينکه فمينيسم مسئله زن را در جامعه مسئله‌ای صرفاً مربوط به زنان می‌داند و اينطور جلوه می‌دهد که گويا مردها نه‌تنها منافعی در حل اين مسئله ندارند بلکه خود عامل آن بوده و سد راه حل مسئله زن می‌باشند، بنابراين زنان بايد صف خود را از مردها جدا نموده و تشکيلاتی جدا از مردان و مستقل از آنها بوجود آورده و خود را سازماندهی نمايند.
۳ ـ از جمله آليس وکر به‌مثابه يک وومينيست مبلغ دنيای به‌اصطلاح زنان از ورای چنين کلماتی است.

پایان

از  وبلاگ                                        
«هـــــویـــــت هــــــزارگــــــــــی» 

                                  نیز دیدن کنید 
http//www.huweyat.blogspot.com





۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

اسلام، زنان و برابـری (3)

مریم رجوی

دینامیسم قرآن
مرتجعان حرفشان این است که قوانین و احکام اسلامی بایستی الان هم عیناً به‌ همان شکلی اجرا شود که در ۱۴۰۰سال پیش اجرا می‌شده است. شاید به‌ همین علت اسم آنها را بنیادگرا گذاشته‌اند. البته به‌نظر من این اسم‌گذاری درست نیست. این مرتجعان مطلقاً اصول‌گرا نیستند. به‌عکس، اصول را به‌خاطر حقیرترین منافع گذرای خود زیر پا می‌گذارند، ولی در عوض به‌صورت جزمی، به‌ فروع و اشکال قدیمی چسبیده‌اند و در قرن بیستم، برای محاسبهٌ دیات و زکات، هنوز دنبال انواع شتر، گوسفند، خرما، بُرد یمانی و درهم و دینار که سکه‌های رایج ۱۴قرن پیش بود، می‌گردند! ما می‌گوییم که باید، در ورای همهٌ احکام و مقررات مشروط به ‌زمان، روح اسلام و دیدگاه واقعی قرآن را درک کنیم. این نوع احکام نباید دگمهای لایتغیر تلقی شوند، بلکه باید با تغییر شرایط، جای خود را به‌ احکام جدیدی بدهند که سنخیت بیشتری با آرمان اجتماعی اسلام داشته باشند. این به معنای دینامیسم قرآن و پویابودن آن ایدئولوژی است که مدعی است قدرت پاسخگویی به مسائل و نیازهای جامعه و انسان را در شرایط مختلف دارد. درحالی‌که وقتی این دینامیسم نادیده گرفته می‌شود، لاجرم ارتجاع و ستم و تبعیض در لباس اسلام ظاهر می‌شوند. جزمیت در فرمها و غفلت از محتوا، یا پایمال کردن آن، البته خاص اسلام نیست و سابقهٌ طولانی دارد. در این زمینه برای تشخیص صحیح از سقیم می‌باید ابتدا هدفها و خط‌مشی کلی را از وسایل و ابزار و احکام مرحله‌یی باز شناخت. زورقی را در نظر بگیریم که به ‌سمت ساحل نجات در حرکت است. هدف، رسیدن به ‌ساحل و استراتژی کلی حرکت مستقیم، رو به‌جلو و مثلاً به ‌جانب مشرق است. پارو زدن و تنظیم سرعت و ضوابط دیگری که باید برای عبور از مراحل مختلف رعایت کرد، هرگز نمی‌توانند و نباید جزم و غیرقابل انعطاف تلقی شوند، والا تاکتیک بر جای استراتژی می‌نشیند و آن‌را منحرف یا وارونه می‌کند، هدف فراموش می‌شود و وسیله به‌ هدف تبدیل می‌شود. پس، همهٌ حرف در این است که باید بدون جزمیت، و در عین حال بدون فرصت‌طلبی و سودجویی (یعنی سهل‌انگاری در برابر ضوابط و مقررات و احکام مرحله‌یی)، به ‌جانب هدف پیش رفت والا حتماً به‌ راست یا چپ منحرف خواهیم شد. 
برای درک این روح، به خود قرآن مراجعه می‌کنیم که هرگونه برداشت قشریگرایانه و متحجرانه از قرآن و اسلام را نفی میکند. قرآن آیات را این‌گونه تقسیم‌بندی و تعریف کرده‌است: «برخی از آیات، از «محکمات» هستند که مادر کتاب محسوب می‌شوند، و برخی دیگر از «متشابهات"اند. اما کسانی که دلهایشان بیمار است، آیات متشابه را دستاویز تفسیرها و فتنه‌انگیزیهای خود قرار می‌دهند»(۱۰). آیات محکم آیاتی است که دراساس پایه‌های اعتقادی اسلام را تشکیل می‌دهد و شامل محتوا و مبانی فلسفی، جهانشناسانه و انسانشناسانه اسلام است. اما آیات متشابه که در‌اساس مربوط به‌ احکام و روشهای زندگی روزمره می‌شود، به هیچ‌وجه دگم نیست، بلکه در هرزمان با پایبندی به همان روح و محتوای یکتاپرستانه، برای پیشرفتهای بشری و مقتضیات اجتماعی راه باز می‌کند والا به‌شریعت جامد و بی‌فایده‌یی تبدیل خواهد شد. 
اسلام از دینامیسمی برخوردار است که پیوسته برای حرکت جامعه به‌سوی پیشرفت و ترقی راه می‌گشاید و از آن‌جا که نمی‌خواهد به‌گونه‌یی ذهنی این آرمان را به‌پیش ببرد، از آغاز کار خود را بر این روش بنا کرده که عبارت است از تمیز‌ دادن محکمات از متشابهات.
در همان آیه سوره آل عمران مشتبه‌کردن اصول محکم با مقررات مرحله‌یی محکوم شده و هشدار داده شده است که آویختن به موارد متشابه، گردابی است که مبتلایان به عقیده و دانش متزلزل و صاحبان قلبهای بیمار در آن غرقه خواهند شد اما راسخان اندیشه و علم، از آن در امان خواهند بود و اصل راهنمایشان این است که آموزشها و پیام اسلام را در تمامیت آن بررسی کرده و اصول و محکمات تعیین‌کننده را از موارد متشابه تمیز دهند. 
بنیادگرایان و مرتجعان قشری، همهٌ احکام و مقررات مرحله‌یی را دگم و ثابت تلقی می‌کنند. این نگرش با تعریف و تقسیم آیات توسط خود قرآن در تناقض است. «محکمات»، به‌عنوان اصول اساسی اسلام، ثابت و لایتغیرند و «متشابهات»، نسبی، دینامیک و قابل انعطاف هستند. قرآن در جای دیگر، صفت «مثانی» را برای «متشابه» به‌کار برده که معنی آن منعطف و دارای دینامیسم است (۱۱). 
بنیادگرایان براساس دگماتیسم مذهبی و برداشت قشریگرایانه از دین، ارزشهای آرمانی یا اصول پایه را به عمد با برخی تاکتیکهای عملی که در تجربه اسلامی متناسب با ظرفیت تاریخی آن دوران به کاربسته شده، قاطی و مشتبه کرده‌اند. فی‌المثل ارزشهای توحیدی نظیر برابری زن و مرد در آن زمان قابل اجرا نبود زیرا واقعیت جامعه عقب‌مانده از آن ممانعت می‌کرد، از این رو برای تحقق آرمانهای اسلام، وجود مراحل گذار ضرورت داشت این راه‌حلهای میانه و موقت به پله‌های اولیه قابل تشبیه است که جامعه باید بر آن قدم می‌گذاشت تا به پله‌های بالاتر برسد،. بنابراین مبین حداکثرهای آرمان اسلامی نبود، اما تمایلات ارتجاعی همین حلقات واسط را ارزشهای پایه‌یی اسلام تلقی کرده‌اند.
واژگونه‌سازی اسلام، رفته‌رفته وارد مرحله بغرنج دیگری شد. به این‌ترتیب که مقررات یادشده، مانند تفاوتی که در ارث زنان پذیرفته شده بود یا مهلت مشروطی که به‌برخی موارد تعدد زوجات داده شد، توسط مرتجعان دستاویز قرار گرفت تا تفسیرهای تازه‌یی را ابداع کنند. بدین معنی که بدعتهای خود را به‌نام اسلام اعلام کرده از این راه تئوری هر مرد برابر با دو زن را به صورت یک اصل رواج دادند. 
در مورد احکام ارث،که در شرایط ۱۴قرن پیش سهم زن نصف سهم مرد تعیین شده است، اگر به مقتضیات تاریخی آن دوران توجه نشود و این نسبت یک حکم ثابت و دائمی تلقی شود، اولاً‌ اهمیت صدور آن در شرایط ۱۴قرن پیش درک نمی‌شود؛ ثانیاً به‌طور غیرواقعی نتیجه‌گیری می‌شود که اسلام مخالف برابری زن و مرد است. حال آن‌که اسلام در دورانی برای زنان حق ارث قائل شده که آنها اساساً ارث نمی‌بردند، حتی خودشان موضوع ارث بودند و زن به‌عنوان بخشی از میراث شوهر به تملک ورثه یا افراد قبیله درمی‌آمد. بنابراین، نفس قائل شدن حق ارث برای زنان، در حکم یک انقلاب بوده است. چرا که می‌دانیم تا همین اواخر، حتی در کشورهای اروپایی، زنان از استقلال مالی برخوردار نبودند. نکتهٌ مهم دیگری که باید دربارهٌ میزان ارث زنان در ۱۴قرن پیش در نظر داشت، این است که در آن زمان زنان نقشی در تولید نداشتند و مردان مسئول تأمین مخارج خانواده بودند. با درنظرگرفتن این عوامل، بدیهی است که هر وقت پیشرفت اقتصادی‌ ـ اجتماعی اقتضا کند و موقعیت اجتماعی‌ ـ اقتصادی زنان تغییر یابد یا امکان تغییر آن به‌وجود آید، دینامیسم قرآن حکم می‌کند که زن و مرد به‌طور مساوی ارث ببرند. بنابراین هم‌چنان‌که قبلاً هم اعلام کردیم، زن و مرد در ارث حقوق یکسان دارند و برابرند. 
اکنون که اوضاع جامعه و نقش اقتصادی و اجتماعی مرد و زن دستخوش تحولات عظیمی شده، دینامیزم قرآن، نقش مسلط مردان را نفی میکند و به برابری زن و مرد حکم میدهد. 
این امر در مورد بسیاری دیگر از احکام ناظر بر‌مسائل اجتماعی و حقوقی، نظیر شهادت دادن، دیه و نظایرشان، نیز صادق است. به‌عنوان مثال، شهادت دادن دو‌زن در‌ازای یک مرد را در‌نظر بگیرید. در این مورد هم با یک تلقی دگماتیک، اولاً این حکم، ثابت و ابدی فرض می‌شود؛ ثانیاً نابرابری زن و مرد از آن استنتاج می‌شود و به اسلام نسبت داده می‌شود. اما حقیقت این است که در شرایط ۱۴قرن پیش، آن‌هم در جوامع بدوی،که زن هیچ حقی نداشت و دختران زنده‌به‌گور می‌شدند، اسلام با ارائهٌ چنین احکامی، گامهای بسیار مهم و جسورانه‌یی در جهت احقاق حقوق زن برداشت. و اکنون مرتجعان را بنگرید که چگونه با برداشتهای دگماتیک خود از این احکام، پیام و آرمان رهاییبخش اسلام را تحریف می‌کنند و آن‌را به حد درک ناقص، تنگ‌نظرانه و کاسبکارانهٌ خود تنزل می‌دهند. (۱۲)
 اگر مرتجعان مدعی باشند که احکام شریعت را مطابق روش پیامبر اجرا می‌کنند، ادعایشان دروغی بیش نیست. زیرا همه می‌دانند که یکی از درخشانترین وجوه رسالت پیامبر، رهایی زنان و تکریم آنها بود. او بود که اتهام‌زدن به زن را گناه کبیره شمرد، برای آن مجازاتی سنگین تعیین کرد و برای اثبات اتهام، حضور ۴شاهد را ضروری دانست. او، حتی در برابر اعتراف آشکار به معاصی مربوطه، بارها روی برگرداند و مدعی را به توبه فراخواند. اما آخوندهای زن‌ستیز روزانه به دهها و صدها زن اتهام می‌زنند، آنها را بازداشت می‌کنند و به آنها در ملأعام شلاق می‌زنند یا آنها را سنگسار می‌کنند. امام علی(ع) در این‌باره می‌گوید: «زمانی خواهد آمد که از قرآن جز رسم آن باقی نمی‌ماند و هیچ چیز بیشتر از دروغ بستن به خدا و پیامبر رواج نخواهد داشت». خوب است با نظرگاه امام علی در مورد قرآن و احکام نیز آشنا شویم. او می‌گوید: «قرآن، امور حلال و حرام، واجب و مستحب، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، و محکم و متشابه را بیان کرده است». امام علی ادامه می‌دهد که «برخی امور در قرآن واجب شمرده شده‌اند درحالی‌که این وجوب در سنت (پیامبر) نسخ شده است و هم‌چنین اموری در سنت واجب شمرده شده اما در قرآن ترک آن مجاز شمرده شده است. و نیز اموری در زمان خود واجب بوده‌اند اما پس از آن زایل و منتفی شده‌اند». آیا این بیانات صریح امام علی، مؤید برداشتهای قشریگرایان است یا دینامیسم قرآن را ثابت می‌کند.
پیشوایان اسلام کوشیده‌اند تا آن‌جا که شرایط تاریخی ظرفیت تغییر داشته است، به ‌مسائل موجود، با الهام از دیدگاه حقیقی اسلام و در راستای جامعهٌ آرمانی، پاسخ گویند. البته تحقق چنین جامعه‌یی مستلزم فراهم شدن بسیاری زمینه‌هاست. به‌همین دلیل، حتی برای خود پیامبر اسلام هم امکان‌پذیر نبود که در آن جامعهٌ بدوی، به‌طور ضربتی به این آرمانها جامهٌ عمل بپوشاند. حتی در مورد خشن‌ترین و ابتدایی‌ترین شکل ستم و تبعیض، یعنی بردگی، برای پیامبر میسر نبود که بلادرنگ حکم لغو آن‌را صادر نماید، اگرچه بسیاری از راهها را برای الغای آن کوبید و هموار کرد. امروز ما به‌خوبی می‌دانیم که با زیرساختهای اقتصادی آن روزگار و سطح بسیار نازل نیروهای مولده، حکم به الغای تام و تمام بردگی نه‌فقط جامعه و نظام تولیدی را در تمامیتش به جلو نمی‌برد بلکه اقدام زودرسی بود که نفی بردگی را به عقب می‌انداخت. از روح تمام احکام و عملکردهای پیامبر به‌روشنی برمی‌آید‌ که بردگی هم‌چون لکه‌ٌ ننگی بر دامان بشریت تلقی شده است که می‌بایست هر‌چه زودتر پاک گردد تا درهٌ عمیق میان دورهٌ صباوت نوع انسان و دوران بلوغش پر شود. نکتهٌ مهم این‌که اکنون حتی بنیادگرایان هم نمی‌توانند با استناد به این‌که در قرآن بردگی صریحاً لغو نشده، این پدیده را از نظر اسلام مجاز بدانند و، به طریق اولی، نمی‌توانند اسلام را مدافع بردگی جلوه دهند. پس اصل حرف این است که روح و دیدگاه واقعی قرآن فهم شود. این دیدگاه در هر دورهٌ تاریخی به پیروان این دین کمک می‌کند تا قوانین و احکام متناسب زمان خود را پیدا کنند. 
باید توجه داشت که این روش، پایه‌یی‌ترین معیار تشخیص برداشتهای ارتجاعی در قیاس با اسلام اصیلی است که از حضرت محمد(ص) به‌یادگار مانده است. 
تاریخچه مقررات اسلامی، از امور عبادی مانند نماز و روزه و حج گرفته تا امور اقتصادی و اجتماعی، همگی مشحون از یک سیر تحول پیش‌رونده است.وقتی اصول پایه را مدنظر بگیریم، قادر خواهیم بود که میزان پیشرفت در جهت آرمانهای مورد نظر را بازشناخته و تعیین کنیم. ما در سراسر آموزشها و مقررات اسلامی با یک مسیر تکاملی مواجهیم که به نوبه خود ما را به دینامیسم اسلام و قرآن راهنمایی می‌کند. 
درباره این بحث هم می‌توان پرسید که برای پرهیز از حاکمیت تحجر و دگماتیسم و برای تضمین پویایی این اندیشه در رهبری اجتماعی چه روشی وجود دارد؟
جواب این سؤال در روشی است که در فرهنگ اسلامی به آن اجتهاد می‌گویند. روشی که ضمن حراست از اصول این اندیشه پیوسته احکام خاصی را که مربوط به‌شرایط ویژه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است، ارائه کند و مانع آن شود که احکام جامد مانند زنجیر به دست و پای جامعه بپیچد و از حرکت آن رو به‌جلو ممانعت کند. اصل اجتهاد هم چنین متضمن این نظرگاه است که جامعه و تغییر و تحولات آن باید توسط انسان و عنصر آگاه، رهبری و هدایت شود و اجتهاد پاسخ این ضرورت است.
گشوده شدن باب اجتهاد برای پاسخگویی به مسائل و تحولات هر دوران، برهان قاطع دیگری برای پویایی اسلام و دینامیسم قرآن است. اجتهاد توسط رهبران شایسته و باتقوایی که هم به‌این ایدئولوژی و رسالت آزادیبخش آن ایمان و اشراف دارند و هم از مسائل زمان خود آگاهند، انجام می‌شود. متأسفانه با وجود رسمیت اجتهاد در شیعه، در عمل این نهاد نه در خدمت دینامیسم قرآن، بلکه در خدمت تئوریزه کردن برداشتهای ارتجاعی از احکام و تحریف پیام رهاییبخش اسلام قرار گرفته است. مجاهدین براساس متون اصلی اسلامی مانند قرآن، به دینامیسم قرآن راه برده‌اند و مرتجعان هیچ حرف جدی علیه آن نمی‌توانند بزنند. 
دستیابی مجاهدین به اسلام واقعی و عاری از تحریفات و زنگارهای ارتجاعی، که پیوسته تئوری راهنما و ایدئولوژی راهگشای آنها بوده است، حاصل تحقیقات نظری براساس قرآن و متون اصیل فرهنگ اسلامی و تجربه‌های عملی۳۰سالهٌ این سازمان تحت رهبری مسعود رجوی است که به‌حق ذیصلاحترین، پاکترین و فداکارترین رهبر و ایدئولوگ اسلامی در ایران است و اسلام محمدی را به‌مثابه آیین رحمت و بردباری، مبشّر آزادی و دموکراسی و مشوّق پیشرفت علمی و اجتماعی به ‌نسل مبارز مسلمان امروز معرفی نموده و تعلیم داده است. جدایی اندیشهٌ مجاهدین از اندیشهٌ خمینی و آخوندهای مرتجع سالها قبل از روی کار آمدن خمینی کاملاً مشخص شده بود. از ابتدای روی کار آمدن خمینی، نیروهای جوان و روشنفکر به‌طور گسترده و وسیع، و هم‌چنین فقهای مترقی، برداشت مجاهدین از اسلام را انتخاب کردند و از مسعود حمایت نمودند. در ایران اندیشهٌ دینی مرتجعان، از دورهٌ انقلاب مشروطه اندیشه‌یی شناخته شده بود و پس از انقلاب ضدسلطنتی نیز اساساً در قالب حکومت سرکوبگر، عملکرد سیاسی‌ ـ و نه نفوذ و جاذبهٌ ایدئولوژیکی‌ ـ داشت. به‌ همین دلیل هم خمینی ناگزیر شد برنامه‌های تلویزیونی تفسیر قرآن خودش را، که خریداری نداشت، تعطیل کند. متقابلاً با خشم بسیار، کلاسهای تدریس فلسفه و تبیین جهان مسعود را، که به‌طور هفتگی در دانشگاه صنعتی شریف با حضور ده‌هزار دانشجو برگزاری می‌شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفته بود، به زور تعطیل کرد.(۱۳)

حاکمیت مردم
به‌رسمیت‌شناختن جایگاه مردم در حاکمیت جزء پایه‌های تفکر اسلامی است. اما درست در همین نقطه، یکی از اساسی‌ترین تفاوتهای میان اسلام دموکراتیک و بنیادگرایی اسلامی سرباز می‌کند که تلقی نسبت‌به‌ دولت، سیاست و قانونگذاری است. بنیادگرایان قوانینی را که بر زندگی اجتماعی و سیاسی کنونی حاکم می‌کنند، به‌مثابه آن‌چه از جانب خدا تعیین‌شده وانمود می‌کنند و از این رو تبعیت مطلق از آن را الزامی می‌دانند. کسی هم که به‌عنوان ولی‌فقیه رهبری جامعه را برعهده می‌گیرد، نماینده خدا محسوب می‌شود که از اختیارات نامحدود و خدشه‌ناپذیر برخوردار است و در برابر جامعه پاسخگو نیست. بنیادگرایی مردم را صغار و بی‌اختیار تلقی می‌کند، جایی برای انتخاب آزادانه آنان باقی نمی‌گذارد و اصل مسئولیت انسان را نفی می‌کند. این تفکر چنان که در تجربه ایران مشاهده کردیم، وقتی که به حاکمیت می‌رسد، از راه نرسیده یک استبداد مذهبی خونریز برقرار می‌سازد.
اما در اسلام دموکراتیک اصل اساسی این است حاکمیت از آن مردم است. وآنها هستندکه قانونگذاری می‌کنند. قرآن که خود را تِبیان کل شئ (یعنی تفسیر و بیان همه مطالب) معرفی می‌کند، در موارد محدودی به بیان احکام پرداخته که آنها هم در عین این که ناظر به مرحله معین تاریخی است اما نسبت‌به آن دوران رو‌‌به‌پیش و راهگشای مناسبات ترقیخواهانه‌تری بوده است. اما اساس مسائلی که قرآن به‌آن پرداخته ناظر به‌ تبیین جهان و فلسفه و مسیر تکاملی و مضمون رهاییبخش حرکت تاریخ و مسئولیت انسان برای نیل به آزادی و برابری و ساختن جامعه‌یی است که در آن ارزشهای انسانی بالاترین اولویت را داشته است.
از این رو تنظیم مناسبات اجتماعی و سیاسی به‌خود انسان واگذار شده که با الهام از همان ارزشها به آن دست می‌زند.
در سوره قصص تصریح شده، خدا برآن است که انسان خود وارث و حاکم و پیشوا در روی زمین باشد. بنابراین حاکمیت حق مردم است آن هم حقی سلب ناپذیر که مشروط و محدود نیست. به اعتقاد مسلمانان حقیقی، اراده خدا در پهنه اجتماعی، دراساس و به‌طور تاریخی از طریق حاکمیت مردم به‌ظهور می‌رسد.

ادامه دارد 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

اسلام، زنان و برابـری (2)

مریم رجوی

صدور بنیادگرایی و گسترش زن ستیزی
بنیادگرایی که به اقتضای سرشت خود در داخل مرزها محدود نمیماند، در پیشروی خود به کشورهای دیگر نیز زنستیزی را گسترش میدهد.
آخوندها از جنون ضد زن، برای صدور ارتجاع و تروریسم به ‌سایر کشورها استفاده می‌کنند. آنها به ‌نیروهای سرخورده و ناآگاه سایر کشورها چنین القا می‌کنند که بی‌بند و باری جنسی، هدف نهایی دموکراسیهاست و همهٌ بدبختیها ناشی از این است که پای موجود شوم و فتنه‌گری به ‌نام زن به‌ صحنهٌ جامعه باز شده است. در چنین جوی، با نشان دادن عکس زنان بی‌حجاب به ‌مشتی متعصب، در آنها کینه ایجاد می‌کنند و زمینهٌ ترور زنان کارمند و خبرنگار را فراهم می‌سازند. 
صدور بنیادگرایی و گسترش زن‌ستیزی را از سه جهت می‌توان مورد توجه قرار داد:
اول این که, صدور وگسترش بنیادگرایی‌اسلامی مبتنی بر حاکمیت بنیادگرایی در ایران است و رژیم ایران از روز نخست هیچ‌وقت پنهان نکرده که استقرار حکومت جهانی اسلام, یک هدف استراتژیک, برای این رژیم است. خاتمی رئیس جمهور سابق رژیم گفته است: در استراتژی حفظ انقلاب اسلامی, ما باید به «بَسط» نگاه کنیم و نه به «حفظ». 
دوم این که بنیادگرایی اسلامی, با دنیای معاصر سازگاری ندارد، لذا در هر شرایطی بقای خودش را در تهاجم و گسترش به سایر کشورها جستجو می‌کند. به همین خاطر بود که خمینی ۸سال بر ادامه جنگ با عراق اصرار کرد و می‌گفت"جنگ, مایه حیات» و «صلح, دفن اسلام» است. 
اما سومین جنبه‌یی که باید در امر صدور بنیادگرایی مدنظر داشت, زمینه‌ها و بسترهای مناسب رشد آن در دهه‌های اخیر است. دو عامل بسیار مهم در این زمینه، یکی فرو ریختن اتحاد شوروی سابق است و دیگری پایان ناسیونالیسم عرب بر اثر بحران و جنگ کویت. 
اگر به خاطر داشته باشید, همین که اولین علائم تزلزل در اتحاد شوروی ظاهرشد, خمینی در نامه‌یی که در سال۱۹۸۸به گورباچف رهبر اتحاد شوروی فرستاد, او را دعوت به اسلام کرد! هر چند این اقدام از نظر دیپلوماتیک، سبکسرانه به‌نظر می‌رسید, اما بیانگر رویکرد آخوندها برای پیشبرد نیات بنیادگرایانه بود. 
در اولین سالهای دهه۹۰، مقاومت ایران تأکید می‌کرد که «بنیادگرایی اسلامی, تهدید جدید جهانی» است. (۹) متاسفانه عده کمی در آن زمان, این بحث را جدی گرفتند, اما گذشت زمان و فجایع تلخی مثل ۱۱سپتامبر۲۰۰۱, وضعیت در افغانستان و عراق و وضعیت مسلمانان در کشورهای غربی, صحت ارزیابی مقاومت ایران را تایید کرد.
امروز در کشورهای مختلف جهان, تهدید از ناحیه بنیادگرایان علیه حقوق و آزادیهای زنان به طور کیفی افزایش پیدا کرده است. در برخی کشورها حتی از قوانین زن‌ستیزانه رژیم آخوندی الگوبرداری کرده‌اند. مجازات سنگسار, بعد از آن که رژیم آخوندی آن را در ایران اجرا کرد در برخی کشورها ظاهر گردید. حجاب اجباری و سلب حق انتخاب پوشش نیز از ایران به بسیاری از جوامع مسلمان صادر شد.
در کشورهای غربی, بنیادگرایان می‌خواهند رویارویی کاذبی بین فرهنگ اسلامی و غربی ایجاد کنند. موضوع زنان جدیترین سوژه این چالش فرهنگی است.گزارشهایی که از وضعیت بخشهایی از زنان مسلمان در این کشورها می‌رسد، تکاندهنده است. ده سال قبل نمی‌شد تصور کرد که زنانی حتی به قیمت از دست دادن جان خودشان, حاضر نشوند به وسیله پزشکان مرد معالجه بشوند, ولی امروز با این پدیده مواجه هستیم. در حالیکه در فقه اصیل اسلامی،که اصل ساده و راهگشای آن کلمه قرآنی «یسر» به معنی سهولت و ساده گرفتن است، طبق آیه صریح قرآن به هنگام بیماری تکلیف روزه‌گرفتن هم از فرد بیمار ساقط می‌شود. بر همین منوال، پذیرش خطر جانی به خاطر اینکه طبیب مرد است یا زن, پسندیده و مجاز نیست. یعنی به هنگام بیماری و خطر جانی، مراجعه به طبیب چه زن و چه مرد، مجاز و بلامانع است مگر اینکه کسی قصد و غرض دیگری داشته باشد. 
اما این یک واقعیت است که اکنون می‌بینیم زنان مسلمان در کشورهای غربی به خاطر نداشتن یک آلترناتیو قابل قبول دیگر, در دافعه شرایط و وضعیت موجود، به آن سوی طیف می‌گریزند. یعنی در دافعه بی‌‌بندوباری و لجام‌گسیختگی جنسی، به تحجر و قشریگری پناه می‌برند. تن‌دادن به اندیشه‌ها و عملکردهای بنیا‌دگرایان به طور اجتماعی، قبل از هرچیز حسرت اجتماعی و تاریخی نسبت به فقدان رویکرد رهایی‌طلب انسانی را بازتاب می‌کند. 
بنیادگرایی چه در ایران و چه در اروپا یک هدف مشخص دارد: خانه‌نشین کردن زنان و حذف آنها از صحنه اجتماع. 
در کشورهای اسلامی و عربی بخصوص کشورهای همسایه ایران, حقوق و آزادیهای زنان, به میزانی که رژیم آخوندی موفق شود به این کشورها ارتجاع صادر کند, در تهدید است و ما در حال حاضر شاهد خیلی از این آثار هستیم.
در میان کشورهای مختلف, عراق به علت ویژگیهای منحصر به فرد ژئوپلتیک خود, ازجمله اکثریت شیعه, مزار ۶تن از امامان شیعه و یک مرز هزارودویست کیلومتری با ایران, همواره هدف مقدم آخوندها برای صدور بنیادگرایی بوده و به‌قول آخوندها به یک میوه رسیده برای چیدن تبدیل شده است. من بارها گفته‌ام اگرچه مقاومت ایران خود افشاکننده سلاحهای اتمی وکشتارجمعی رژیم بوده است, اما اکنون خطر روزافزون مداخلات رژیم ملایان درعراق صد بار از خطر اتمی این رژیم بیشتر است. رژیم ایران با اعزام عوامل ساخته‌شده در قم و تهران به عراق, برای صدور بنیادگرایی تلاش می‌کند و زنان از اولین قربانیان پیشروی بنیادگرایی در عراق هستند. 
زنان عراق ۴۵سال پیش, با تصویب یک قانون خانواده، تحت عنوان «قانون احوال شخصی» ازحقوقی برخوردار شدند. ازجمله, منع طلاقهای خودسرانه توسط مردان, حق سرپرستی کودکان برای مادران طلاق گرفته, دشوار کردن چند همسری, حقوق مساوی در وراثت. اما بنیادگرایان برای لغو این قانون تلاش زیادی به‌عمل آوردند. 
عوامل رژیم آخوندی در مناطق جنوبی عراق, به شیوه‌های مختلف, زنان را تحت فشار قرار می‌دهند. در دانشگاه بصره زنان را وادار به ترک تحصیل می‌کنند. فشارها به حدی است که در بغداد زنان علیه ناامنی و خشونت و مشخصاً اهانتها و تحمیلات عوامل ملایان دست به تظاهرات اعتراضی زدند. 
خلاصه کنم: امروز عراق درکانون تحولات نوین منطقه‌یی و بین‌المللی قرارگرفته و هدف مشخص تعرض بنیادگرایی است. به‌همین دلیل چاره‌جویی در برابر آن هم، یک مسأله جهانی است. از آن جا که زنان, اولین قربانیان بنیادگرایان هستند, فعالان جنبش برابری در این زمینه مسئولیت خاصی دارند, به‌خصوص که پیوند خوردن جنبش برابری با مبرمترین مسایل سیاسی و بین‌المللی یک ضرورت شناخته شده است.

 



فصل دوم

اسلام دموکراتیک
پاسخِ آرمانی وسیاسی دربرابر بنیادگرایی


 
درجستجوی اسلام روشنایی
 در حالی که بنیادگرایی, به تهدیدی جهانی تبدیل شده, پاسخ به این تهدید چیست؟ مسلم است که در مقابل چنین تهدیدی، باید در جستجوی یک پاسخ کارساز آرمانی و سیاسی بود. اگر درجستجوی چنین پاسخی باشیم, به روشنی خواهیم دید که پاسخ در یک کلام «اسلام دموکراتیک» است. چرا که هیچ کس نمی‌تواند بیش از۷۵۰میلیون زن مسلمان یا یک ونیم میلیارد زن و مرد مسلمان را با یک الگوی غیراسلامی از بنیادگرایی برحذر بدارد. اما در این پاسخ, عنصرمرکزی خود اسلام است. اما اسلام واقعی، اسلام دموکراتیک, که آنتی‌تز بنیادگرایی است…
در نتیجه و بلافاصله, این سوال مطرح می‌شود که حقیقت اسلام چیست؟آیا اسلام آن است که بنیادگرایان حاکم بر ایران می‌گویند؟ یا اسلام واقعی اسلام دموکراتیک است که بنیادگرایی و ارتجاع تحت نام اسلام را بدترین دشمن اسلام می‌داند؟آیا جنایتهایی که رژیم آخوندی در ایران تحت نام اسلام انجام می‌دهد, به راستی منبعث از اسلام است؟
واقعیت این است که آخوندها هیچ ربطی به اسلام ندارند و این بزرگترین هدیه به آخوندهاست که اعمال آنها را به حساب اسلام بگذاریم. بگذارید که در این جا به عنوان زنی مسلمان تأکید کنم که به نظرمن بزرگترین دجالیت زمانه این است که شیادان مرتجعی مثل خمینی, خودشان را به عنوان شاخص اسلام معرفی کرده‌اند. در حالیکه بنظر ما اسلام دین امید, رحمت، رهایی, آزادی, عشق, دوستی و صلح, توسعه, پیشرفت, بردباری, سهولت, سادگی, شفقت, گذشت و فدای خود برای آسایش و آزادی بقیه, و دین همه زیباییهای روی زمین و زیباییهای واقعی انسانها یعنی ارزشهای انسانی است. اسلام بزرگترین احترام و مرتبت را برای انسان و بخصوص زنان قائل است و خواهان برابری و آزادی زنان است. در حالی‌که آن چه آخوندها و مرتجعین از اسلام معرفی می‌کنند, دین سختی, شکنجه, انتقام, جنگ, بدبختی, ناامیدی,کینه، زورگویی، اجبار و همه سیاهیها و بدیهای روی زمین و در یک کلام دین زنده‌بگورکردن انسانها با شاخص خدای شکنجه‌گر است. 
من بارها از این آخوندها پرسیده‌ام که راستی در کجای اسلام جنایتهایی که شما می‌کنید, مورد تأیید قرارگرفته است؟ کشتار و قتل‌عام زندانیان سیاسی و بخصوص هزاران زن از دختران ۱۳ساله تا مادران ۷۰ساله و زنان باردار در کجای اسلام و قرآن تأیید شده است؟ درکجای اسلام گفته شده که شما مجازید به زنان تهمت بزنید؟ آنها را درکوچه و خیابان تحقیرکنید, آنها را سنگسارکنید و در شکنجه‌گاهها توسط دژخیمان و پاسداران وحشی مورد آزار و تجاوز قرار دهید؟ درکجای اسلام اجبار به حجاب هست؟ مگر آیه صریح قرآن این نیست که لااکراه فی‌الدین؟
بنیادگرایان با عمده کردن مسایلی مثل حجاب براساس مرزبندی جنسی, تصویرکاملاً واژگونه‌یی از اسلام ارائه می‌دهند،گویا که اسلام فقط همین است. یک بررسی اجمالی از قرآن نشان می‌دهد که از میان بیش از ۶۲۳۴آیه تنها در سه, چهار آیه به مساله حجاب اشاره شده است. دجالگری آخوندها را ببینید که چه تصویری از اسلام درست کرده‌اند, تصویری از اسلام ساخته‌اند که گویی تمام اسلام یعنی حجاب. 
در جبهه مقابل این سیستم قرون‌وسطایی، تجربه شایان توجهی وجود دارد که اعتقاد اسلام به آرمان برابری را در عمل ثابت کرده است.این تجربه عبارت است از تجربه جنبش مقاومت ایران.
زنان پیشتاز مقاومت ایران که در یک جنبش آزادیبخش خطیرترین مسئولیتها را برعهده گرفته‌اند، از اسلام معتقد به برابری یعنی اسلام دموکراتیک الهام گرفته‌اند.آنها توانسته‌اند جنبشی را در برابر وحشی‌ترین دیکتاتوری مذهبی در این دوران هدایت کنند. آنها توانسته‌اند بر طلسم ضعیفگی زن غلبه کنند و نه‌تنها زنان بلکه مردان را نیز از قید و بندهای استثماری رها کنند. آنها توانسته‌اند راه شکست بنیادگرایان حاکم بر ایران را باز کنند. 
این تجربه دستاوردهای پرشماری دارد. اما فشرده آن این است که پاسخ کارساز در برابر بنیادگرایی، همانا اسلام دموکراتیک است. 
پایه های فلسفی و مبانی نظری اسلام دموکراتیک مجاهدین،سالها قبل از روی کار آمدن خمینی, توسط محمد حنیف‌نژاد و مسعود رجوی تدوین شده است که رو درروی برداشتهای ارتجاعی و فئودالی امثال خمینی از اسلام می‌باشد و مستند به قرآن و متون اصیل اسلامی است. اسلام دموکراتیک مجاهدین مورد استقبال میلیونها جوان روشنفکر و دانشجویان در ایران قرار گرفته و مفسران بزرگی هم چون آیت‌الله طالقانی آن را تایید کرده‌اند.
در صحنه عمل و در تمام ۲۵سالی که از رویارویی اسلام دموکراتیک با بنیادگرایی خمینی می‌گذرد, دعوا بر سر آزادی بوده است. در حالی که خمینی به محض این‌که به قدرت رسید, تمام حرفهایش درمورد آزادیها را زیر پاگذاشت, مجاهدین در همان هفته‌های اول تاکید کردند که موضوع اصلی انقلاب ایران «آزادیهای سیاسی» است. هنوز یک ماه نگذشته بود که عوامل خمینی، با شعار «یا روسری یا توسری» زنان را در خیابانها مورد حمله قرار دادند تا حجاب اجباری را تحمیل کنند. مجاهدین رسماً تحمیل حجاب و این رفتار سرکوبگرانه را محکوم کردند و زنان مجاهد که خودشان روسری داشتند در مقابل حملات پاسداران به دفاع از زنان بی‌حجاب برخاستند.
 چند ماه بعد در تابستان خمینی «ولایت فقیه» را عَلَم کرد، مجاهدین آن را قویاً رد کردند و بعد هم رفراندم قانون اساسی ولایت فقیه خمینی را تحریم کردند.
 در سال ۶۰ وقتی خمینی می‌خواست لایحه قصاص را در مجلس آخوندی به تصویب برساند, مجاهدین نه تنها آن را ضداسلامی، بلکه یک «لایحه ضدانسانی» معرفی کردند. 
در تمام سالهای بعد, جنگ بین این دو نیرو که بر سر اسلام, شاخصهای کاملاً متضاد فلسفی و فرهنگی و تاریخی و سیاسی دارند ادامه پیدا کرده است اما نکته‌یی که می‌خواهم در این جا روی آن تأکید کنم این است که دعوا بر سر آزادی بین اسلام دموکراتیک و بنیادگرایی, به طور کاملا قانونمند به دعوا و تفاوت عمیق و اساسی برسر نگرش به زن و حقوق و آزادیهای زن راه می‌برد. کما این که امروز مسأله دموکراسی در هر جامعه و نظام اجتماعی یا آرمانی و فکری با مسأله برابری عجین است. 
من معتقدم که شاخص و معیار تمایز بین اسلام دموکراتیک و هرگونه برداشت بنیادگرایانه و استبدادی از اسلام, نحوه برخورد با مسأله زن است. 
در این‌جا در برابر پرسش مهمی قرار می‌گیریم. از یک طرف اسلام دموکراتیک که ارتجاع و زن‌ستیزی را مردود می‌شمارد و خود را پیام اصیل اسلام معرفی می‌کند. از طرف دیگر بنیادگرایی بر این ادعا مبتنی است که همه رفتار و مواضعش اسلامی است و آموزشها و سنت اسلام را توجیه‌کننده زن‌ستیزی می‌داند. راستی کدام برداشت از اسلام صحیح است؟ در پاسخ به این سؤال به بحث دینامیسم قرآن می‌پردازیم.

برابری زن و مرد در قرآن (3)

کاظم وحیدی 

قسمت سوم و پایانی

برای درک بیش¬تر موضوع لازم است تا مطالب تحقیقی بیش¬تری را مورد بررسی قرار دهیم تا اعتمادتان نسبت به این نظریه¬ها افزایش یابد. مثلاً ملوین ام تومین می¬گوید، 
«اندام¬های مردانه در جنین جنس مذکر بر اثر ترشح هورمون¬های جنسی مردانه (آندروژن) پدید می¬آیند و در صورت فقدان این هورمون¬ها، لوله¬ی تناسلی اولیه (که از نظر جنسی تمایز نیافته و بی¬تفاوت¬اند)، به اندام¬های جنسی زن تبدیل می¬شوند».19
در کتاب زن و مرد ص64 نیز آمده است،
«در جریان رشد... نر شدن به¬معنای یک پیکار لحظه به لحظه بر ضد مادگی است. کمترین نقص در بیضه موجود در جنین، کم و بیش باعث مؤنث شدن جنین یعنی غیرطبیعی شدن آن از نظر جنسی می¬گردد»20
هم¬چنین محقق دیگری می¬نویسد، 
«تنظیم هورمون¬های تمایز جنسی قبل از تولد نشان می¬دهد که انتخاب اول طبیعت جنین با جنس مؤنث است. برای تمایز ساختمان مردانه، لازم است آندروژن توسط بیضه¬های جنین آزاد شوند».21
در کتاب زن و مرد در این خصوص توضیح داده شده است که، 
«رشد نطفه¬ی xy (مرد) به مراتب پیچیده¬تر و در نتیجه، بسیار اتفاقی¬تر و نامشخص¬تر از رشد ]نطفه[ xx (زن) می¬باشد. ... تنها نقش کروموزوم Y این است که جهت برنامه¬ریزی شده¬ی فاقد جنس را در نطفه¬ای که به سوی تشکیل تخمدان پیش می¬رود، تغییر داده، به سوی تشکیل بیضه سوق دهد. ... در جنین نر تغییر شکل اندام¬ها از روز چهلم آغاز می¬شود، در حالی که در جنین مادهxx این تغییر شکل بعد از ماه دوم شروع می¬شود. گویی جلوگیری از پیشرفت "برنامه¬ریزی مادگی اصلی" در جهت تحقق جنس نر xy، باید زودتر صورت گیرد زیرا... بدون این امر، تحول به سوی جنس مؤنث... عملی می¬شود».22
اما متأسفانه و علي¬رغم اکتشافاتي که در زيست¬شناسي پديد آمده است، باز هم ارتجاع بي¬خبر از دنيا و علومش، روي انديشه¬هاي قرون وسطايي¬شان که بعضاً چند سده پيش و طي اکتشافات بزرگ علمي باطل اعلام شده¬اند، پافشاري بي¬خردانه نموده و با تعبير و تفسيرهاي غلط از قرآن، هنوز هم تلاش مي¬نمايند تا افکار منحط مردسالارانه و برتري مرد بر زن را ترويج نموده و بدین¬گونه قرآن را کتابی کهنه که علوم امروزی صحت و سقم نظراتش را نفی می¬نماید، مطرح سازند.
از ميان آياتي که مخالفين برابري زن و مرد به آن استناد مي¬کنند آيه¬ی 34 سوره¬ی نساء است که می¬فرماید، «الرجال قوامون علي النساء...». در اين آيه نيز در صورتي که مفسر از تمايلات تفسير به رأي و القائات و منافع شخصي و صنفي اش دوري جسته و آن¬گونه که قرآن مبناي عام تفسير را «طهارت»23 و اساس تفسیر آیات متشابه را «رسوخ در علوم»24 که همانا صاحب¬نظری در علوم گوناگون جدید می¬باشد، قرار داده، و با درک محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ و ظاهر و باطن به¬عنوان اصول و شروط تفسير، به محتوای علمی و عقلانی¬ای که حتا برتري زن بر مرد دست می¬یابیم، چشم¬پوشی نماییم، باید مردان با کمال خوشی و رضایت به برابری کامل با زن تن دهند. در قسمت¬هاي بعدي آيه که به اسباب قیمومیت (اين را اصطلاحاً به¬کار بردم و إلا مفهوم اصلي «قوٌام» چيز ديگري است که بعدها مفصلاً به آن خواهم پرداخت) مرد بر زن مي¬پردازد، دو سبب را عامل آن عنوان مي¬نماید که هردو با پيش¬وند «باء» سببي آغاز گرديده است. مسلماً با رفع سبب، قيموميت نيز موردي براي بقا ندارد. اين اسباب عبارتند از «فضيلت» و «نفقه».
اين يک امر مسلم است که سبب امری بوده که معلول¬هایی را به¬دنبال داشته و در صورت رفع آن، موقعيت، شرايط، مناسبات و حقوق موجود نيز از بين مي¬روند. يعني اگر انساني مريض باشد و يا طفلي صغير و يا فردي ناتوان و عليل و يا غايب باشد، نيازمند سرپرست، وکيل و قيم بوده و در صورت علاج مرض و يا بلوغ صغير و حضور غايب، امر سرپرستي، وکالت و قيموميت عملاً منتفي شده و خود فرد رسماً، شرعاً و مستقيماً اداره¬ي امور خود را به¬عهده خواهد گرفت. برخی دیگر قوامیت مرد را مختص تاریخ عرب می¬دانند و آن را امری غیرقابل تعمیم به دیگر جوامع دانسته و حتا خود آن را به¬علت عرف بودنش، تغییرپذیر می¬دانند. البته منکر نیستم که فضیلت مرد بر زن در دوره¬ای که این آیه¬ها نازل گشته¬اند تقریباً به¬طور عام در جامعه عینیت داشته است. مسلماً فضیلت نه امری ذهنی و تکامل مجرد روح انسان در خلوت صوفیانه بوده و نه قضا و قدری است، بلکه طبق دین اجتماعی اسلام، امری اجتماعی¬ است که در پراتیک عینی و با پشتوانه¬ی کار سودمند اجتماعی تحقق می¬یابد. یعنی انسان¬ها با حضور در متن جامعه و شرکت در فعل و انفعالات آن می¬تواند رشد یابند و از فضیلت لازم برخوردار گردند. اما در جوامع قبایلی و بعضاً فئودالی آن زمان که زنان از مشارکت در فعالیت¬های اجتماعی منع می¬گردیده و بدین¬گونه زمینه¬های تکامل اجتماعی را از دست داده بودند، از فضیلت فاصله¬ی زیادی داشتند. بنابراین، فضیلت¬های انسانی که مطابق اندیشه¬ی توحیدی دقیقاً از ویژگی اجتماعی و «عمل صالح» برخوردار می¬باشد، عمدتاً در دست مردان قرار داشت.
به¬همین دلیل است که معتقدم فضيلت امري اکتسابي بوده و هر کس از توان¬مندي و عقل و استعداد جهت دست¬يابي به آن برخوردار مي¬باشد. چنان¬که در اين آيه هرگز برتري ذاتي يکي از دو جنس بر دیگری اشاره نگرديده و تنها یاده آور شده است، «بما فضل الله بعضهم علي بعض» و نه اين که «بما فضل الله الرجال علي النساء» و يا «بما فضلهم الله عليهن». پس و بر اساس متن صريح آيه، در صورتي¬که زن بخواهد به فضيلت دست يابد نه تنها هيچ¬گونه مانعي بر سر راهش وجود ندارد که مي¬تواند رابطه¬ي قيموميتي موجود که بر اساس شرایط متفاوت با وضعیت کنونی زن تحقق یافته بود، را هم برهم زند و حتا سرپرست، مدير و قيم مرد هم گردد. چراکه فضيلت به¬عنوان معيار مقدماتي ارزش و تکامل (معيار اصلي و مبنايي، آزادگي ـ تقوي ـ است)، امري اکتسابي بوده و امکان دست¬يابي به آن از سوي زن هم ممکن مي¬باشد، به¬ویژه این¬که متن آیه هم به¬صراحت بیان می¬کند که «بعضهم علی بعض». دقيقاً همين حکم را نيز مي¬توان در رابطه با «نفقه» در نظر گرفت و زن اگر به مرتبه¬ي درآمد اقتصادي نايل آيد و در اداره¬ي امور اقتصادي خانه سهيم گردد، اصل نفقه ساقط بوده و زن از اسارت اين صدقه رهايي خواهد يافت (در فرصت مناسب انشاءالله به تفسير مفصل اين آيه خواهم پرداخت).
در اين راستا ارتجاع دين¬پناه نيز بيکار و غافل نبوده و براي حفظ سيادت مردانه¬¬اش، به واجب انگاشتن نفقه مبادرت ورزيده تا راه استقلال اقتصادي زن به¬عنوان يکي از پيش زمينه¬هاي رهايي و آزادگي او را ببندند و براي هميشه در زنجير اسارت مرد نفقه¬دِه (که در واقع پرداخت بهاي روابط جنسي¬اش با زن مي¬باشد) قرارش دهند. دلیلی که برای این نظریه¬ام مطرح می¬نمایم نظر بسیاری از فقها است که معتقدند شرایط استحقاق نفقه از سوی زن، تمکین کامل وی به مرد است. تمکین هم به عام و خاص تقسیم می¬گردد که اولی اطاعت از مرد، انجام تمامی امور با اجازه¬ی مرد، عدم خروج از خانه و...، هم¬چنین تمکین خاص مرتبط به روابط جنسی است که «زن آمادگی استمتاع مرد را در هر زمان و هر مکان و به هرکیفیت داشته باشد...».25
جاي بسي تعجب آنجاست که قرآن به صراحت در رابطه با معيار کرامت و برتري انسان، آزادگي (تقوا) را براي هردو به يک اندازه در نظر مي¬گيرد (ان اکرمکم عندالله اتقکم)، اما باز هم عقده¬مندان زن¬ستيزي که عوام¬فريبانه رداي اسلام را برخود کشيده¬اند، از ناآگاهي ديني مردم سوء¬استفاده نموده و تلاش مي¬نمايند تا به¬هر قيمتي شده حتا با وارونه نمودن معنا و مفهوم رهايي¬بخش آيات قرآني، قرائت¬هايي جهت پايين قرار دادن منزلت انساني زنان عرضه بدارند.
 با همه¬ي اين¬ها، باز هم قرآن در خصوص مسوول بودن و نيز پيمايش مراحل تکاملي توسط مسلمانان (زن و مرد) که تنها با اجرا و انجام اصول دين و فروعات آن ممکن مي¬باشد، همه را به يک اندازه مکلف نموده است. اينک و با توجه به آنچه در قرآن آمده است، ديگر چه دليلي براي اثبات اين نابرابري باقي مي¬ماند؟ اگر هم بر تفاوت¬هاي آناتوميک ـ فيزيولوژيک که يک نياز مبرم انساني به¬شمار مي¬رود تکيه زنيم، مگر مي¬شود از اين تفاوت¬ها، تفاوت حقوقي، سياسي، اجتماعي و مدني را استنباط نمود؟ مثلاً آيا مي¬شود کسي را به¬خاطر تفاوت رنگ و قيافه، شکل و اندازه¬ي چشم، قد و اندام، نقص عضو ولادي، ناتواني جسمي و رواني و امثالهم که همه از انواع تفاوت¬هاي آناتوميک ـ فيزيولوژيک¬اند، به محروميت از حقوق انساني¬اش محکوم نمود؟ واقعيت اين است که نه¬تنها نمي¬توان چنين کرد، که بايد امتيازات خاصي را به آنان داد تا بيش¬تر مورد رعايت قرار گيرند و نهايتاً بتوانند عقب¬ماندگي تاريخي و يا ضعف¬ها و نقص¬هاي حادثي خود که عامل اصلی آن نظام اجتماعی ـ تولیدی مردسالارانه¬ای است که تنها منافع نرینه¬ها را تأمین نموده و برای بقایش هم از آن روابط پاس¬داری می¬کنند را جبران نمايند، که امروزه از آن به¬عنوان تبعيض مثبت ياد مي¬شود (رجوع شود به کنوانسيون جهاني رفع هرگونه تبعيض عليه زنان). اين مسلم است که بدون دادن فرصت¬هاي استثنايي به زنان، هرگز نمي¬شود از آنان انتظار معجزه داشت و در ميان انبوه تبعيض، نابرابري در شرايط، امکانات، فرصت¬ها و حتا ممنوعيت¬ها و محدوديت¬های بی¬شمار و بی¬حد و حصر موجود علیه زنان، از آنان خواست تا استعدادشان را بروز دهند! وآنگهي، اگر بتوان روي تفاوت¬هاي آناتوميک ـ فيزيولوژيک حساب نمود، پس زن به¬عنوان متکامل¬تر بودن سيستم تناسلي¬اش، بايد برتر از مرد تلقي گردد، چراکه تنها تفاوت فاحش و عمده ميان اين دو جنس در سيتم تناسلي آنان است که به¬دليل سه وظيفه¬اي بودن اين سيستم در زنان در عوض يک وظيفه¬اي آن نزد مردان، زنان به¬مراتب کامل¬تر مي¬باشند.
بنابراين، اسلام با ديدگاه انساني¬اش هيچ¬گونه مشکلي در رابطه با برابر انگاشتن زن و مرد نداشته و آن¬چه هست در واقع تلقيات و قرائت¬هاي جنس¬گرايانه¬ي متوليان دين از اسلام می¬باشد. آنان به¬دليل اغراض و امراض صنفي ـ طبقاتي خودشان (... والذين في قلوبهم زیغ يتبعون ما تشابه...) به «متشابهات» و حتا بعضاً «منسوخات» قرآن روي آورده تا برتري مرد را بر زن از آن بيرون کشند و بدين¬گونه ديني «مردسالار» به جامعه¬ي مسلمين ارائه نمايند، چنان¬که در اندیشه¬ی متولیان دینی انحصار تفسیر و تعبیر متون دینی (اجتهاد) در انحصار مرد قرار دارد.
پس بايد در تحليل و تفسير بر محکمات قرآن تکيه گردد و نه آن¬گونه که متوليان دين بدون درک مباني و اصول تفسيري و يا تحريف عمدي آنان، به¬قول قرآن با دل و مغز بيمار و آلوده به شرک¬هاي مسلکي، قبيله¬اي و منافع مادي و سالوسي به دربارهاي طاغوتي، به متشابهات و گاهي هم آيات منسوخه استناد ورزيده و با دخالت دادن احساس و تلقيات شخصي و سرشار از عقده¬هاي ضدزن باقي مانده از دوره¬ي نوجواني¬شان، مسئله¬ي درجه دومي تلقی کردن زنان را استنباط کنند و مقوله¬هاي تفسیربرداری چون «ارث» ، «شهادت» ، «قصاص» و «ديه» را بدون توجه به متشابه و بعضاً منسوخ بودن محرز آن¬ها، مغرضانه مورد استناد قرار دهند. در اين رابطه کافي است تا بر اين مسئله تأکيد گردد که آيات مربوط به احکام، مناسبات، روابط و مقررات اجتماعي ـ حقوقي انسان¬ها، همانند همه¬ي قواعد علمي بايد و قطعاً و به¬دلیل متغیر بودن مناسبات و روابط اجتماعی ـ اقتصادی و فرهنگی جوامع، قابل تغيير و تفسير مکرر و مجدد باشند. بنابراين اين¬گونه آيات که همیشه متأثر از زمان و مکان هستند، متعلق به دسته¬ي متشابهات و منسوخاتی بوده که یا آیه¬ی دیگری به¬جایش نازل شده26 و یا مشمول قاعده¬ی تفسیر آیات متشابه مي¬باشند. مي¬بينيم که علي¬رغم صريح بودن مسائل قرآني در اين موارد، باز هم لجوجانه مورد سوء¬استفاده¬ي شخصي ـ صنفي (و طبقاتي) قرار مي¬گيرند که دقيقاً همان تفسير به¬رأي بوده و عاقبت چنین کاری را نيز بايد در حديث مشهور نبوي مورد مطالعه قرار دهند.
مسلماً انسان و روابط و مناسبات اجتماعی ـ تولیدی وی همشیه متغیر بوده که حقوق به¬مثابه¬ی علم تنظیم کننده¬ی این روابط، متناسب با آن تغییر می¬یابد. در مناسبات جدید روابط و مقررات تازه¬تری مطرح می¬گردند که طی آن باید حقوق و مکلفیت¬های افراد روشن شوند. به¬همین اساس آیاتی که مربوط به احکام بوده و مستلزم تحلیل¬های حقوقی و جامعه¬شناسانه است، قطعاً متشابه¬ می¬باشند که تغییر آنان به¬صاحب¬نظران علوم خاص مرتبط می¬باشند.
از ديگر مواردي که مي¬توان به آن اشاره نمود داعيه¬هاي حرام بودن ظاهر شدن زن بر صفحه¬ي تلوزيون به¬عنوان خواننده که زمانی با جدیت عَلَم گرديده بود،27 مي¬باشد. در پس اين¬گونه تفکرات پيش از هر چيز بايد اندیشه¬ی جنس¬گرایانه را مورد جستجو قرار داد. چنين بينشي که قبلاً هم مورد اشاره قرار گرفته، شديداً در فرهنگ جامعه¬ي ما ريشه داشته و به¬راحتي مي¬تواند زمينه¬ي تحقق پی¬درپی چنين غائله¬هایي در کشور باشد. يعني، طرز تفکري که به زن به¬عنوان يک جنس براي ارضاي شهوت مردان مي¬نگرد، مسلماً صدا و رقص وي نه به¬عنوان هنري که هم مرد مي¬تواند از از آن برخوردار گردد و هم زن، بلکه امري تحريک¬آميز به¬شمار مي¬رود!! درحالي¬که امروزه رقص به¬عنوان يک هنر در جهان پذيرفته شده و در بعضي جوامع و مذاهبی چون هندوستان و هندوئیزم، رقص يک امر مذهبي و مقدس به¬شمار مي¬رود که طبق تعبير اين حضرات، بايد این مذهب را «مذهب سکس» قلمداد نمود!! پس زياد هم جاي تعجب نخواهد بود وقتي کسي به¬نام عالم دين روي «حجاب» به¬عنوان يک تکه¬ي پارچه جهت مستور نمودن برجستگي¬هاي بدن زن تأکيد ورزد. گرچه در واقع برجستگي هاي بدن زن براي شخص خودشان که با دید شهوانی و سکسی به زن می¬نگرند، تحريک آميز است، اما برای مردي که زن را انساني هم¬چون خود دانسته که از توان¬مندی تفکر و تدبیر امور اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، علمی لازم برخوردار بوده و مسئله¬ی شهوت را جزئی از مسائلی که همه¬ی انسان¬ها (چه زن و چه مرد) از آن برخوردار بوده و انجام روابط جنسی را منوط به شرایط و زمان مناسب می¬داند، امر مسخره¬ای می¬نماید که حتا با مطرح شدن آن، احساس می¬گردد که آشکارا به انسانیت مرد و زن توهین صورت گرفته است. مسلماً با ارائه¬ي چنين انديشه¬هاي ارتجاعي و ضداسلامي، مي¬شود به کنه انديشه¬ي ضدانساني آنان در مورد زن پي برد. درحالی¬که نگرش توحيدي (اسلام ناب) نسبت به حجاب، نه پوششي مادي بر بدن زن، که در واقع پوششي بر تفکر و انديشه¬هاي انحرافی¬ای چون پذیرش جای¬گاه مادونی توسط زنان و نیز پندارهای مردسالارانه توسط مردان، و نفي ديد و تلقي جنسيِ شهوت¬آميز نسبت به زن بوده، که بر اساس آن، ديگر نه زن را در برجستگي¬هاي بدنش ديد و نه او را موجودي برابر با اعضای ممنوعه¬ی!! بدنش دانست که جهت ارضاي شهوت مردان حيوان صفت آفریده شده¬اند.
در این مورد باید توضیح داد که چندی پیش اقای حسن یوسفی اشکوری با مطرح کردن این موضوع که حجاب به¬عنوان نوعی پوشش هیچ ارتباطی به دین نداشته و یک مسئله¬ی کاملاً عرفی (امضایی) است، جنجال¬های زیادی را برای وی به¬وجود آورد و ابتدا او را محارب با خدا اعلام نمودند و سپس با دخالت چندین مجتهد و من¬جمله آقای حسین علی منتظری از مرگ نجات یافت. به¬همین ترتیب لازم است تا در مورد صدور این¬گونه احکام و فتاوی به¬علت ترس و هم¬رنگ دیگران بودن مجتهدین اشاره نمود که مثلاً آقای مقدس اردبیلی یکی از بزرگ¬ترین فقهای زمان خود در پاسخ کسانی که پوشیدن قدمین را در نماز واجب می¬دانند گفته است، 
«... و اگر ترس از اجماع نبود می¬گفتیم مقداری از سر نیز که غالباً آشکار است، لازم نیست در نماز پوشیده شود».28
اميدواريم منبعد با کنار رفتن انديشه¬ي تکفير (که ديگر در زمان و جهان ما موردي براي بقا ندارد)، و پذيرش اين امر که انتخاب دين حق مسلم هر انسان بوده و جزئي از حقوق اجتماعي او به¬شمار مي¬رود،29 هم¬چنین داشتن حق اظهارنظر برای همه¬ی معتقدین به دینی که از آن پیروی می¬کنند، جامعه را به¬سوي بحث¬هاي علمي پيرامون مسائل ديني کشاند تا عمق، گستردگي و علمي بودن انديشه¬هاي توحيدي بر همه روشن گرديده و عشاق و گروندگان يکشبه و اپورتونيست به انديشه¬هاي وارداتي غرب (ليبراليزمي که سده¬ها قبل، از درون دچار بحران گرديده) که امروزه براي خوش¬خدمتي به اربابان جديدشان، شعار ايدئولوژي زدايي را سر مي¬دهند، پاسخي منطقي و علمي باشد. هم¬چنين، واقعيت توليت و انحصار تحميلي و تاريخي بر دين توسط عده¬اي خاص، براي هميشه به تاريخ پيوسته و جاي آن را به واقعيت ديگري که، دين از آن همه¬ي متدينين بوده و لاجِرَم همه حق اظهارنظر در مورد آن را دارا مي¬باشند، تبديل گردد. چراکه از سويي دين اسلام هرگز کسي را بدون آگاهي و آزادي به آن فرا نخوانده (لا إکراه في الدين) و از سوي ديگر، کشور ما افتخار پيش¬تازي و طلايه¬داري بازنگري¬هاي ديني را داشته که مي¬توان از امام اعظم کابلی به¬عنوان بنيان¬گذار فقه حنفي به¬مثابه¬ي يک انشعاب از تفکرات امام صادق دانست. هم¬چنین سيد جمال الدين افغاني که با شعار بسيار مهم و استراتژيک «بازگشت به قرآن» ، بنيان¬گذار تفکر جديدي گرديد که بعدها توسط اقبال بزرگ و ديگران تا به امروز پي¬گيري شده است. صد البته که هيچ گروه و جرياني را هم توان توقف آن با خشونت و تکفير و... نخواهد بود، چراکه تحول و تکامل پي¬درپي قرآن و انديشه¬هاي اسلامي (با حفظ اصول(، ذاتي و لا ينفک دين و قرآن مي¬باشد (القرآن یمر کما تمر الشمس).
و السلام علي عباد الله الصالحين



پانبشته¬ها

1 ـ و باالآخرة هم یوقنون (سوره¬ی بقرة)
2 ـ برخلاف تصور بعضی از کتاب¬خوان¬های وطنی ما، لاییک¬هایی که عمدتاً پیرو لیبرالیزم می¬باشند درست مانند مارکسیست¬ها از ضرورت تغییر زیربنای اقتصادی ـ تولیدی برای تغییر یک جامعه تبعیت می¬نمایند. تفاوت دیدگاهی میان این دو در واقع همان تمایلات طبقاتی بوده که لاییک¬های عمدتاً لیبرال برای تحقق مناسبات برژوازی و مصرفی سازی در جوامع جهان سومی تلاش می¬کنند.
3 ـ لا رهبانیة فی الاسلام (حدیث مشهور نبوی)
4 ـ نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين (سوره¬ی قصص)
5 ـ کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته (حديث مشهور نبوي)
6 ـ لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا (حضرت علی ع ـ نهج البلاغه)
7 ـ در این خصوص باید به مسئله¬ی ازدواج و معاملات اقتصادی پیرامون آن توجه گردد. البته در جامعه¬ی پشتون مسئله¬ی «بد» هم چیزی در ردیف فروش و معامله¬ی تهاتری زن قرار می¬گیرد.
8 ـ انسان روستایی آن¬هم در جوامع عقب¬مانده که از امکانات فن¬آوری و دانش بسیار محدود نزدیک به هیچ برخوردار می¬باشد، همیشه مقهور طبیعت پیرامونی است. زندگی او وابسته به زمین، آب، وضعیت آب و هوا و... بوده و به این تقدیر تمکین نموده است. چنین زندگی¬ای که سرتاسر تأثیرپذیری از طبیعت است، روح و روانش را بی¬ارادگی و تسلیم¬پذیری می¬سازد.
9 ـ در این¬جا وقتی سخن از روابط و مناسبات شهری (خرده¬برژوازی و یا برژوازی) به¬میان می¬آید، هرگز مقصود مجموعه روابط انتزاعی و بریده از امکانات، فن¬آوری و دانش مدرن نیست. چراکه با پدید آمدن ابزارهای دانش، فراورده¬های فن¬آوری و گسترش کمی و کیفی کارها (انواع اشتغال و مهارت) عمده¬ترین عوامل شکل¬گیری چنین روابطی هستند. بنابراین وقتی انسان شهری به روستا می¬رود، برای آنان پیامی از دانش، روش و امکانات مدرن جهت غلبه بر حوادث و آفات طبیعی دارد. این فرایند زمینه¬ی اثرپذیری انسان شهری بر باورهای روستایی را مهیا می¬سازد که با استفاده¬ی انسان روستایی از فراورده¬های فن¬آوری، دانش و روش¬های نوین، بر بسیاری از خشم¬های طبیعی و پیامدهای آن فایق می¬آید که مآلاً به کاهش باور و روحیه¬ی تسلیم¬پذیری وی می¬انجامد.
10 ـ لا رطب و لا يابس إلا في کتاب مبين (سوره¬ی انعام)
11 ـ ثم استوی الی السماء و هی دخان (سوره فصلت)
12 ـ و إلي الله تُرجع الاُمور ـ و إلي الله المَصير ـ (قرآن) هم¬چنین در مورد تدریجی بودن خلقت به آیه¬ی54 سوره¬ی اعراف ـ... خلق السموات و الارض فی ستة ایام ثم استوی علی العرش... ـ مراجعه گردد.
13 ـ أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء... (بقره 30)
14 ـ ذالک الکتاب لاریب فیه (بقرة 2)
15 ـ بادانتر، الیزابت، زن و مرد، ص42
16 ـ جمعی از نویسندگان، کتاب زن، ص109
17 ـ اصول طب داخلی هاریسون، غدد درون ریز، ص611 (1987)
18 ـ بادانتر، الیزابت، زن و مرد، ص60 تا 63
19 ـ ام تومین، ملوین، آیا براستی مردان از زنان برترند؟ ص65 ـ لطف آبادی، حسین، روانشناسی رشد 2، ص 83 ـ سلاتر، اثر هورمون¬¬های جنسی بر رفتار، ترجمه¬ی عباس جعفری نژاد، ص23
20 ـ زن و مرد، ص64
21 ـ اختلالات روان تنی، ص218
22 ـ زن و مرد، ص62 تا 65
23 ـ لا یمسه الا المطهرون (سوره¬ی واقعه)
24 ـ «... فاما الذین فی قلوبهم زیغ یتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله إلله و الراسخون فی العلم...» (سوره¬ی آل عمران)
25 ـ عاملی، زین الدین، مسالک الافهام، چاپ سنگی، ج¬1 ، ص584 ـ شرح لمعه، ج¬2 ،ص122 ـ البته به پافشاری¬های آقای محسنی روی دو ماده¬ی مربوط به عدم اجازه¬ی زن در خروج از خانه و نیز استمتاع همیشگی جنسی مرد از زن نیز باید توجه نمود.
26 ـ ماننسخ من آیة او ننساها الا نأتی بآیة من مثلها او احسن منها
27 ـ با آن که نبايد به مسئله¬ي عَلَم شدن جنجال¬هاي فرعي به¬عنوان مسائل پشت پرده¬اي که در پروسه¬ي پس از تصويب قانون اساسي پارادوکسیکال، انتخابات فرمایشی و بحران¬های پی¬درپی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، امنیتی و... براي عده¬اي که در رأس قدرت قرار دارند ضروري و اجتناب ناپذير می¬باشند، کم بها داد، اما در عین حال نباید گذاشت که هیچ¬گاه جامعه جولان¬گاه فرصت¬طلبان دین¬پناه قرار بگیرد و در مقابل هر اندیشه¬ی انحرافی و انتساب ناجوان¬مردانه¬ی استنباطات شخصی به دین مبین اسلام باید ایستاد.
28 ـ مقدس اردبیلی، مجمع الفائده و البرهان، مؤسسه نشر اسلامی، قم، ج¬2، ص¬105 ـ 106.
29 ـ «آزادی انسانها در انتخاب دین یک حق اجتماعی است که به «حقوق بشر» مربوط است...» مجتهد شبستری، محمد، نقدی بر قرائت رسمی از دین، طرح نو، ص ¬334

تذکر: این نوشته از روی یادداشت ها با شتاب و به طور مختصراً نگاشته شده است که در آینده گسترش داده خواهد شد 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

شمايی ‌از فمينيسم و مسئله ی زن (1)

اشرف دهقانی
 منبع: سایت سیاهکل

تذکر نکته ای از مسوول وبلاگ،
خانم اشرف دهقانی علاوه بر این که از رهبران اولیه ی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران است، یکی از مبلغین و پیروان سرسخت حقوق اقلیتهای قومی در ایران نیز میباشد که بعدها نظریاتش در این موارد را در وبلاگ «هویت هزارگی» نشر مینمایم.

کاظم وحیدی
 

هر نشريه سياسی را که امروز ورق بزنيم در رابطه با مسئله زن مطلبی در آن خواهيم يافت. دليل اين امر منفک از واقعيتهای زير نيست:
۱۶ سال است که زنان ستمديده ايران رو‌در‌روی رژيم ددمنشی قرار گرفته‌اند که علاوه براينکه آنان را در کنار ساير بخشهای جامعه مورد ظلم و ستم و فشارهای مختلف اقتصادی ـ اجتماعی و سياسی قرار داده، شديدترين فشارها و آزار و اذيت را نيز صرفاً به دليل آنکه زن می‌باشند به گرده آنان تحميل کرده است. ابعاد عظيم و گسترده ستمديدگی زن تحت حاکميت رژيم وابسته به امپرياليسم جمهوری اسلامی، در شرايطی که در طی ۱۶ سال مبارزه زنان برای احقاق حقوق بر حقشان هرگز به خاموشی نگرائيده، اثرات مهمی به‌جا گذاشته است. اين واقعيت باعث شده که امروز از يک طرف، رفع ستم بر زنان به صورت يکی از محورهای برجسته مبارزه دمکراتيک توده‌ها در آيد، و از سوی ديگر توجه بسياری به اين حقيقت جلب شود که مسئله زن دارای ريشه‌های تاريخی است و مبارزه برای نابودی قوانين ارتجاعی و تضييقاتی که رژيم جمهوری اسلامی در جامعه ما به وجود آورده است، هنوز برای آزادی و رهائی کامل زنان ايرانی کافی نيست.
در ميان نيروهای سياسی مختلف، بر مبنای واقعيت فوق، مسئله زن هم در رابطه با ايران و هم به‌مثابه معضلـی که در سطح جهان (چه در کشورهای تحت سلطه و چه در کشورهای پيشرفته سرمايه‌داری) مطرح می‌باشد، بيش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است. ولـی به همان نسبت که مسئله مورد توجه است ايده‌های متفاوتی نيز طرح و مورد تبليغ قرار می‌گيرد. در رابطه با اساس و کليت مسئله زن سوالات گوناگونی مورد برخورد قرار دارند. سئوالاتی از اين قبيل که اساساً در تاريخ چه علت و عللـی موجب تحت ستم قرار گرفتن زن شده است؟ اين ستم در چه بعد و اشکالی مطرح بوده و می‌باشد؟ رهائی زن در چه شرايطی امکان‌پذير است؟ و غيره. شکی نيست که به اين سئوالات با تفکر مارکسيستی به گونه‌ای و با تفکر بورژوائی به گونه‌ای ديگر پاسخ داده می‌شود.
آنچه امروز از لابلای نشريات سياسی مختلف می‌توان دريافت، آن است که کوشش زيادی برای اشاعه ايده‌های فمينيستی، چه رسماً تحت نام فمينيسم (که اساساً مبين ديدگاه بورژوائی در مورد مسئله زن می‌باشد) و چه غير آن، به عمل می‌آيد. آنجا که رسماً از فمينيسم دفاع نمی‌شود ترجمه‌ای از فلان کتاب يا نوشته فمينيستی با تعريف و تمجيد از آن ارائه می‌شود. کوشش می‌شود مبارزات زنان آزاده ايران بر عليه استبداد و بی‌عدالتی‌ها در گذشته با عنوان «فمينيسم در ايران» معرفی شود. حتی بعضی ايده‌های فمينيستی از زبان کسانی که خود را مارکسيست می‌نامند نيز شنيده می‌شود. و بعضاً نيز تحت عنوان به‌اصطلاح انتقاد از چپ اشاعه می‌يابند و الخ. شکی نيست که در چنين شرايطی هر نيرو و فرد کمونيست وظيفه دارد که به سهم خود به منظور طرد ايده‌های انحرافی در جنبش، مبارزه ايدئولوژيکی را بر عليه فمينيسم و هر نظر بورژوائی ديگر در رابطه با مساله زن به پيش ببرد و با طرح و اشاعه ديدگاه مارکسيستی در اين مورد، به دفاع از آن برخيزد.
در جهت انجام وظيفه فوق من نيز قصد داشتم ضمن طرح و بحث ايده‌های اساسی مارکسيسم در مورد مسئله زن، بعضی ايده‌های فمينيستی را مورد برخورد و نقد قرار دهم، بخصوص آن ايده‌هايی را که در قالب شعارهای ظاهرا درست و منطقی، سردرگمی را در رابطه با مسئله زن دامن می‌زنند. نظير شعار «رهائی زن به دست خود زن» که به تقليد از اين نظر مارکسيستی که رهائی طبقه کارگر تنها به دست خود اين طبقه امکان پذير است، عنوان می‌شود. ولـی با توجه به اين امر که از يک طرف در همه جا از فمينيسم صحبت می‌شود، بدون آنکه تعريف مشخصی از آن ارائه گردد و از طرف ديگر از آنجا که به منظور نقد ايده‌های فمينيستی مطرح در جنبش ايران، توجه به جوهر ديدگاه فمينيسم را لازم می‌دانستم، بهتر ديدم که در اينجا مطالبی را که می‌تواند به فهم و کسب شناخت هر چه بيشتر از ايده‌های فمينيستی کمک نمايند، مطرح نمايم و انجام آنچه که شرحش رفت را به مقاله ديگری واگذار کنم.
بنابراين آنچه در زير می‌آيد را بايد بخش اول يک نوشته اصلـی تلقی کرد. در اينجا سعی شده است ضمن پرداختن به اين امر که فمينيسم چيست و اشاعه دهنده چه ديدگاهی در جنبش زنان می‌باشد، گرايشات مختلف فمينيستی معرفی شوند. در عين حال اين کوشش نيز صورت گرفته که در تقابل با هر يک از گرايشات فمينيستی که با تعلق ايده معينی به خود از يکديگر متمايز می‌گردند، نقطه نظرات مارکسيستی نيز هر چند بطور کلی و فشرده مطرح شوند.
در رابطه با تعريف فمينيسم تا آنجا که اين مسئله به خود فمينيستها مربوط می‌شود، جالب است بدانيم که آنها تعريف واحدی از اين عنوان ندارند و به عبارت ديگر در تعريف فمينيسم متفق‌القول نيستند. در اين مکتب گروههای متفاوتی وجود دارند که در حاليکه هر يک خود را فمينيست می‌خوانند، از جهات بسياری متمايز از يکديگرند. اين واقعيت باعث شده است که تعريف يک گروه از فمينيسم مورد قبول گروه ديگر واقع نشده و لذا روی تعريف معينی توافق وجود نداشته باشد. در هر حال اين امر مسلمی است که فمينيسم با نگرش به جهان از زاويه زن و منافع خاص او شناخته می‌شود. شايد مقايسه صوری زير بتواند تصوير روشن‌تری از فمينيسم بدست دهد و آن اينکه اگر برای مارکسيستها پرولتاريا در مرکز توجه قرار داشته و آنها مسائل را از نقطه نظر تامين منافع پرولتاريا مورد برخورد قرار می‌دهند(۱) برای فمينيسم زن مرکز و اصل می‌باشد. از اين رو فمينيستها با اعلام اينکه زنها تحت انقياد مردها قرار دارند، کوشش در راه رهائی آنان از اين انقياد را وظيفه خود می‌خوانند. فمينيستها معمولاً اين نظر را می‌پذيرند که تفاوت بين مرد و زن در جامعه امری ذاتی و ناشی از بيولوژی‌های متفاوت آنان نيست و عموما به اين نکته واقفند که اگر ما شاهد آنيم که مرد در امور جامعه نقش فعال داشته و از موقعيت برتری برخوردار است و بالعکس زن در رابطه با عرصه‌های مختلف زندگی اجتماعی عقب‌تر بوده و دارای نقش تبعی است اين امر از خود جامعه نشات گرفته و بيانگر ضعف و بيماری آن است. با اين حال فمينيست‌ها اين ضعف و بيماری را به وجود طبقه يا طبقات استثمارگر در جامعه نسبت نمی‌دهند. برای آنها «مردان» به طور عموم در مقابل «زنان» به طور عموم قرار دارند، بدون اينکه تقسيم بندی جامعه به طبقات استثمارگر و استثمارشونده را تشخيص دهند. از اينرو آنها قادر نيستند مسئله زن را در رابطه با شکل‌گيری مالکيت خصوصی و بالنتيجه تقسيم جامعه به طبقات مورد توجه قرار داده و با ديد علمی به آن برخورد نمايند. در نتيجه آنها عاجز از درک علل واقعی و تاريخی ستمديدگی زن بوده و از ترسيم راه‌حلهای واقعی در جهت آزادی زن ناتوان می‌باشند. گروههای متنوعی در ميان فمينيستها وجود دارند و تا آنجا که مسئله به درک از مفهوم آزادی زن و اينکه کدام زن را می‌توان آزاد و رها شده از هرگونه قيد و بندی ناميد، مربوط می‌شود، آنها نظرات متنوع و مغاير با يکديگر ارائه می‌دهند. در رابطه با تنوع گروههای فمينيستی نيز اغراق نيست اگر گفته شود که به نظر می‌رسد هر دستــه و گروهی از زنان در اروپا و آمريکـــا که مسئله ستمديـــدگی زن را مورد توجه قـــرار داده‌اند، شاخه جديدی را نيز در رابطه با فمينيسم به‌وجود آورده‌اند. مثلا رنگين فمينيستها با درآميختن مسائل نژادی با مسئله زن، فمينيسـم خود را از ديگران متمايز می‌کننــد. يا در آمريکا زنان سياهپوستی هستند که با پيروی از نظرات نويسنده سياهپوستی به نام آليس وکر نام جديدی هم روی فمينيسم خويش گذاشتــــه، خود را «وومنــيست (WOMENIST)» می‌خواننــد وقس‌عليــهذا‌... . معمولاً در دستـه‌بنــدی گروههای فمينيستی به‌طور عمده از فمينيست‌های ليبرال يا ليبرال فمينيسم، فمينيستهای راديکال (راديکال فمينيسم)، فمينيستهای سوسياليست (سوسيال فمينيسم) اسم برده می‌شود و البته فمينيسم اگزيستانسياليستی خانم سيمون دوبوار نيز مطرح است که از جنبه‌ای به شاخه‌ای از راديکال فمينيستها و از جنبه‌ای ديگر به سوسيال فمينيستها نزديک است. اينان هر يک تعبير و تفسير خاص خود را از مسئله زن ارائه می‌دهند.
مسئله ديگری که بايد در رابطه با فمينيسم مطرح شود اين است که از آنجا که همه فمينيستها به هر حال مرد را مسئول ستمديدگی زن معرفی می‌کنند و موقعيت فعلـی زن در جامعه و به‌اصطلاح «جنس دوم» به حساب آمدن وی را ـ اگر چه با تعابير و تفاسير متفاوت و مختلف ـ ناشی از قدرت‌طلبی‌های مرد و فرهنگ مردسالاری تلقی می‌کنند، لذا در مکتب فمينيسم وظيفه مبارزاتی زنان، مبارزه با اين مسائل عنوان می‌شود(۲). محرز است که مسئله طبقات و مبارزه طبقاتی در فمينيسم به گونه‌ای که در ديد مارکسيستی مطرح است مورد توجه قرار ندارد، يا بهتر است بگوئيم مردود است. بنابراين دگرگونی ساختار اقتصادی ـ اجتماعی جامعه طبقاتی نمی‌تواند مسئله‌ای مطرح برای فمينيسم باشد. حتی سوسيال فمينيستها که با طرح نظر دوآليستی مبنی بر اينکه پدرسالاری و سرمايه‌داری دو سيستم متفاوت و کاملا جداگانه‌ای هستند که در تبانی با يکديگر زن را مورد ستم قرار می‌دهند (آنها کوشيده‌اند پلـی بين مارکسيسم و فمينيسم ايجاد نموده و اين دو را در آشتی با يکديگر جلوه دهند) شرايط رهائی زن را در انقلاب اجتماعی جستجو نمی‌کنند. بعضی از دستجات فمينيستی به‌دليل اعتقاد به اين امر که سلطه‌جوئی و زورگوئی نسبت به زنان نياز روانی مرد می‌باشد‌و ذات جنس مذکر با خشونت و برتری‌طلبی عجين گشته، عملاً مسئله را به امری لاينحل تبديل می‌کنند. بعضی افق ديدشان در رابطه با حل مسئله زن محدود به صرف کسب امتيازات قانونی و برخورداری از امکانات مساوی با مردان در چهارچوب سيستم اقتصادی ـ سياسی کنونی است. عده‌ای از فمينيستها جدا شدن زنان از مردان را به معنی آزاد شدن آنان می‌دانند. اينها در ضمن اغلب مبلغ برتری دنيای «زنانه» در مقابل دنيای «مردان» هستند. ظاهراً اکثر فمينيستهائی هم که به هر حال خود را صاحب فکر سياسی می‌دانند، حل مسئله زنان را با کار آموزشی و تبليغی امکانپذير می‌دانند.
برای آشنائی بيشتر با فمينيسم بهتر است در اينجا مختصرا در مورد هر يک از گروههای فمينيستی فوق‌الذکر توضيحی داده شود.

ليبرال فمينيسم
ليبرال فمينيسم به نظرگاهی اطلاق می‌شود که با پيروی از ليبراليسم قرن هيجدهم که مدافع حقوق و آزاديهای فردی بود، خواستار کسب چنين حقوق و آزاديهائی برای زنان در جامعه سرمايه‌داری می‌باشد. از اين نظرگاه البته، الزامات استثمارگرانه و ستمکارانه سرمايه‌داری مانع تحقق خواستهای بر حق زنان در نظر گرفته نمی‌شود. از همين رو نيز ليبرال فمينيسم خود را با مرد درگير می‌بيند تا با سرمايه‌داران. اين نوع فمينيسم از آنجا که آزادی زنان به مفهوم برابری آنها با مردان در تمام زمينه‌ها را در چارچوب نظام سرمايه‌داری امکانپذير می‌داند، مبلغ آن است که کوشش زنان برای شرکت در همه عرصه‌های زندگی در نظام موجود به آزادی آنها منجر خواهد شد. قابل تصور است که برای يک ليبرال فمينيست منطقاً شرکت زنان در ارگانهای سياسی دولتهای کنونی و مثلاً رسيدن به مقام نخست‌وزيری و رياست جمهوری بايد امر ايده‌آلـی تلقی گردد.


ادامه دارد

۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

اسلام، زنان و برابـری (1)

مریم رجوی


فصل اول

بنیادگرایی و زنان



زمینه ظهور بنیادگرایی
ایران کشوری است با وسعتی سه برابر فرانسه و جمعیتی حدود ۷۰ میلیون, کشوری با ۹۸درصد مسلمان و اکثریت شیعه. ولی آن‌چه موقعیت ایران را برجسته می‌کند قبل از هر چیز تاثیرگذاری فرهنگی و سیاسی آن در جهان اسلام می‌باشد. چرا که ایران نقش تعیین‌کننده و یگانه‌یی در شکل‌گیری تمدن اسلامی در سده‌های اولیه ظهور اسلام داشته و همواره در سمت‌گیریهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جهان اسلام اثرگذار بوده است. بی‌جهت نیست که رژیم آخوندی رسما از ایران به‌عنوان ام‌‌القُرای اسلامی نام می‌برد, محمد جواد لاریجانی از نظریه‌پردازان ولایت‌فقیه تصریح می‌کند: «ما موقعیت بسیار بزرگی در جهان اسلام داریم. هیچ کشوری جز ایران نمی‌تواند جهان اسلام را رهبری کند, این یک موقعیت تاریخی است».(۱)
آرزوی به دست آوردن «رهبری جهان اسلام»، همان توسعه طلبی ارتجاعی و رویای احیاء امپراطوری و خلافت قرون وسطایی تحت نام اسلام در جهان است که یکی از اجزاء تفکر بنیادگرایی محسوب می شود.
در یک نگاه تاریخی, سابقه قشریگری و تحجر و برداشتهای انحرافی از اسلام به ۱۴۰۰سال قبل یعنی به چند دهه بعد از ظهور اسلام برمی‌گردد و در تاریخ معاصر و قرن بیستم هم، جریانهای بنیادگرا در نقاط مختلف جهان اسلام ظهور کرده‌اند, البته به‌صورت جریانهای منزوی و ضعیف بوده‌اند. ولی بنیادگرایی اسلامی که امروز ما از آن صحبت می‌کنیم, با روی کار آمدن خمینی در سال ۵۷ در ایران به وجود آمد و به اتکای یک حاکمیت سیاسی آن‌هم در کشوری به اهمیت و بزرگی ایران، شروع به اثرگذاری در سطح منطقه و در کل جهان نمود. بنا بر این, اگر چه این پدیده از قبل آثار و جریانها و تشکلهایی داشته, اما مثل وضعیت کنونی که ناشی از روی کار آمدن خمینی از ۲۵سال پیش است، نبوده است.
بنیادگرایی اسلامی معاصر مبتنی بر نظریه «ولایت فقیه» است که توسط خمینی درکتاب «حکومت اسلامی» تدوین شد.(۲ )
خمینی در این کتاب تصریح می‌کند که «ولایت فقیه مثل جعل قیم برای اطفال است. قیم ملت با قیم صغار, از لحاظ وظیفه و موقعیت, هیچ فرقی ندارد».با این نظریه خمینی یک رژیم قرون وسطایی را در ایران تأسیس کرد که به زودی محرک و پشتیبان بنیادگرایی در همه کشورهای مسلمان شد.
منظور از بنیادگرایی، نه واقعیت اسلام است و نه حتی تلقی ارتجاعی از اسلام، بلکه یک جریان قرون وسطایی با ویژگیهای سرکوبگری، انحصارطلبی، صدور تروریسم، قشریگری و زن‌ستیزی است که درصدد است حکومت ولایت‌فقیه را به همه جهان بسط و توسعه بدهد.
 امروز موج فزاینده تروریسم و کشتار و ویرانگری بنیادگرایی اسلامی، خطر آن برای همه رهاوردهای تمدن و جامعه بشری را به‌همگان نشان می‌دهد. اما تهدیدی که از جانب آن متوجه زنان و دستاوردهای جنبش برابری شده به‌مراتب بزرگتر است و پیامد وخیمی برای کل جامعه بشری دربر دارد.زیرا مسیر پیشروی این نیروی ارتجاعی در بنیادهای ایدئولوژیکی آن، از زن ستیزی می‌گذرد.آنها به‌نام اسلام برابری زن و مرد را نفی می‌کنند. (۳)
این بلای شوم از حدود سه دهه پیش تأثیر ویرانگر خود را بر هستی اجتماعی و سیاسی تمام مردم ایران و به ویژه زنان وارد کرده و در سالهای اخیر سایر کشورهای اسلامی را در نوردیده است. بنیادگرایی برای تحمیل و تحکیم خود گسترده‌ترین و ضدانسانی‌ترین شیوه ‌های سرکوبی عمومی و زن‌ستیزی را به‌کار می‌برد. این جریان برای زن ارزش انسانی قائل نیست. از نظر اقتصادی و اجتماعی به‌طور رسمی زنان را نصف مردان اعلام می‌کند و در پهنه سیاسی صلاحیت زنان را در امر رهبری، حاکمیت و قضاوت، مطلقاً نفی‌کرده است.
خمینی در سال ۱۳۴۱ دادن حق رأی به‌ زنان را منشأ فاسد کردن جامعه می‌دانست. با همین دیدگاه‌ بود که آخوندها در آغاز انقلاب ایران در سال ۵۷، عوامل اوباش خود را به‌ جان زنان روسپی انداختند، خانه‌های آنها را آتش زدند و خودشان را کشتند و سنگسار کردند. از نظر آنها این بالاترین ثواب و مؤثرترین و ارزشمندترین شیوهٌ پاکسازی اجتماعی بود.
مرتجعان حاکم بر ایران که منشأ بنیادگرایی اسلامی هستند، با برقراری مناسبات شنیعی نظیر مجاز شمردن چند همسری یا رواج ازدواج موقت، در عمل بازار فحشا را شکل داده و زن ستمزده را قربانی کرده‌اند.آپارتاید جنسی نیز سرکوبی زنان و انواع تبعیضها نسبت به آنان را سیستماتیک کرده است.
سؤال اساسی در مورد این ستمهای فاجعه‌بار این است که هدف بنیادگرایان از به‌کار بستن آن چیست؟ آیا می‌خواهند برداشت ارتجاعی خود از اسلام را جا بیندازند؟
تجربه ایران در دوران حکومت آخوندها به‌روشنی نشان می‌دهد که هدف اصلی آنها حفظ حکومت بوده و هست. زن‌ستیزی دینامیسم سرکوبی عمومی برای بقای استبداد مذهبی است.
بنابراین لازم است به آنچه سنگ بنا تفکر بنیادگرایان را تشکیل میدهد، توجه کنیم.

تبعیض جنسی, سنگ بنای اندیشه بنیادگرایی اسلامی
 تفکر خمینی ومرتجعان بنیادگرایی که پیرو او هستند, در مناسبات بین انسانها, مرزبندی جنسی را مهمترین مرزبندی می‌شناسد. برای روشن شدن مساله یک مثال می‌زنم. صرفنظر از تفاوتهای تاریخی و محتوایی در این مثال، هم چنان که سنگ بنای فاشیسم هیتلری، برتری نژادی است، تفکر و فرهنگ بنیادگرایی نوع خمینی نیز بر مرزبندی و تبعیض جنسی استوار است. به این معنی که اگر اینها روزی از هژمونی و حاکمیت ازلی و ابدی مرد بر زن، دست بردارند، دیگر تغییر ماهیت داده اند و خودشان نیستند و نمی‌توانند این نظام سیاسی را داشته باشند. در ارزشها و ارزشگذاریهای آنها، از پرهیزکاری و ثواب گرفته تا گناه و عذاب، نظرگاه جنسیت و مرد سالاری نقش محوری دارد و مقدم است.
به‌لحاظ نظری، بنیاد‌گرایی اسلامی پایه را تفاوت دو جنس می‌داند و از آن نتیجه می‌گیرد که جنس برتر مرد است و زن برده‌یی است در خدمت مرد.
بنیانگذار این رژیم، خمینی ، در کتاب تحریرالوسیله‌اش نوشته است: «زنان موجودات شروری هستند. و اگر زنی از فراهم کردن محیط مناسب جهت ارضای همسرش خودداری کند، همسرش حق دارد که او را کتک بزند و هر‌روز بر شدت کتک بیفزاید تا زن را وادار به‌تسلیم کند».
نظریه‌پردازان بنیادگرا در نهایت زن را انسان نمی‌دانند، اگرچه تئوریسینهای جدیدترشان سعی دارند در این مورد دوپهلو حرف بزنند. مثلاً مطهری، به‌نحوی متناقض، می‌گوید: «…زن و مرد در انسانیت برابرند ولی دوگونه انسانند، با دوگونه خصلتها و دوگونه روانشناسی»، ولی بلافاصله تأکید می‌کند که «این اختلاف ناشی از عوامل جغرافیایی یا تاریخی و اجتماعی نیست، بلکه طرح آن در متن آفرینش ریخته شده. طبیعت از این دگرگونگیها هدف داشته است و هرگونه عملی برضد طبیعت و فطرت، عوارض نامطلوبی به‌بار می‌آورد» (۴)
یعنی از پایه، زن و مرد را دو نوع انسان که متفاوت آفریده شده‌اند ، معنی و تفسیر می‌کند.
 رفسنجانی، رئیس جمهور اسبق رژیم ایران بر"تفاوت اندام و نیروی بدنی، در زن و مرد» تاکید می‌کند و می‌گوید: «در تمامی این زمینه‌ها، مردها تواناترند و اندازه مغز مردها بزرگتر است. این اختلافات در سپردن مسئولیتها، تکالیف و حقوق مؤثر واقع می‌شود». خطر فراموش‌شدن تفاوتهای فیزیولوژیک زن و مرد یک نگرانی موهوم است. خطر واقعی که در طول تاریخ عمل کرده است، تأکید بر این تفاوتها به‌عنوان پایهٌ نظری تبعیض جنسی است. مطهری، براساس تفاوتهای زن و مرد، این نظر را تأیید می‌کند که «‌برتری روح مردان بر‌زنان چیزی‌است که طراح آن طبیعت می‌باشد، هر قدر خانمها بخواهند با این واقعیت مبارزه کنند، بی‌فایده خواهد بود. خانمها به‌علت آن‌که حساستر از آقایان هستند، باید این حقیقت را قبول کنند که به‌ نظارت آقایان در زندگیشان احتیاج دارند». در این اندیشه، حق طلاق مختص مرد است و توجیه و تئوریزه می‌شود. مطهری می‌گوید: «مرد است که اگر زن را از دست ندهد و نسبت به‌ او وفادار بماند، زن نیز او را دوست می‌دارد و نسبت به ‌او وفادار می‌ماند. (بنابراین) طبیعت کلید فسخ طبیعی ازدواج را به ‌دست مرد داده است» (۵) در این دیدگاه زن اعتمادش را از مرد می‌گیرد و برای جلب اعتماد او همه کار می‌کند. جسم، عاطفه و اساس هویتش از آن مرد است و به او شناخته می‌شود.
بگذارید در همین جا تاکید کنم که از نظر ما، این، یک اندیشهٌ ضدتوحیدی است که در آن مرد برای زن در جای خدا می‌نشیند‌. این دیدگاه ضد اسلام است. زیرا در اسلام و منطق قرآن, جوهره انسان, در تفاوتهای فیزیولوژیکی یا جنسی و نژادی و قومی نیست, بلکه درکارکردهای ویژه انسانی، یعنی آگاهی، آزادی و مسئولیت‌پذیری است و به‌همین دلیل، هیچ تفاوتی در حقوق، مسئولیتها و تکالیف، بین زن و مرد وجود ندارد. این واقعیت اسلام است اما بنیادگرایان چنین تفسیر و برداشتی از اسلام را ه ارائه می‌دهند.
این تفسیر، پس از به حاکمیت رسیدن بنیادگرایان در ایران، از محدوده نظری بیرون آمد و لباس قانون پوشید و رسماً در مقیاس یک جامعه بزرگ، به اجرا گذاشته شد.

بنیاد گرایی و زن ستیزی در عمل سیاسی و اجتماعی
قوانین نظام آخوندها، زن را از ریاست جمهوری و رهبری و قضاوت محروم می‌کند. قوانین موضوعه این رژیم هم آکنده از زن ستیزی و تبعیض جنسی است.
در نظرگاهها و احکام اسلامی تصریح شده که زن مالک تمامی بضاعت و جسم خویش است. اما مرتجعان، در زیر پوشش تقدس خانواده، مرد را مالک جسم و جان زن می‌دانند و زن را به‌ بردهٌ مرد تبدیل می‌کنند. این دیدگاه در ایران به‌صورت قانون اجرا می‌شود.از این رو قانون مدنی رژیم, ریاست خانواده را از خصایص شوهر می‌داند و در زمینه مسکن, طلاق, شغل, تابعیت, تحصیل و مسافرت، زن را به مرد مشروط کرده است. (۶)
قوانین مدنی رژیم بر پایه تبعیض بین زن ومرد تنظیم شده است. و در فصول مختلف آن، نابرابری، به ظالمانهترین شکل آن آشکار است.
قانون مجازاتهای اسلامی که قوانین جزایی در ایران امروز است, نه فقط زن ستیزانه است, بلکه خشونت و شکنجه را رسمی کرده است. هدف قوانینی که این رژیم برای سنگسار وضع کرده، قبل از هر چیز، تحمیل شدیدترین شکنجه‌ها بر قربانی است.(۷)
همین‌جا اضافه کنم که مطلقاً سنگسار نه در قرآن آمده و نه ربطی به اسلام دارد و یک عادت باقیمانده از جوامع بَدوی بوده و در قوانین تلمود و ادیان پیشین هم فرموله شده است.(۸)
تبعیض سیستماتیک جنسی همراه با سرکوب فیزیکی و روانی, همه چیز زن را له و نابود می‌کند. نتیجه عملی آن, سرخوردگی فزاینده و ابعاد بی‌سابقه خودکشی زنان در ایران است که بالاترین نرخ خودکشی در جهان را دارد. آخوندها سرکوب و زن ستیزی را با بهانه‌های اخلاقی و مذهبی توجیه می‌کنند. اما تناقض بزرگ این است که در دوره حاکمیت آخوندها, فساد و فحشا در ایران بیداد می‌کند و بیش از هر زمان دیگر درتاریخ ایران رشد کرده است. ابعاد این مساله به قدری دردناک و فاجعه‌بار است که هرکسی قدم به ایران می‌گذارد این مساله را به چشم می‌بیند, و بسیاری ازگزارشگران خارجی که از ایران دیدن کرده‌اند درگزارشهای خودشان گفته‌اند که از شدت رشد فساد و فحشا در ایران حیرت‌زده شده‌اند . آخر به اعتراف خود رژیم, سن فحشا به ۱۳سالگی رسیده و در بین دختران دانش‌آموز هم رواج پیدا کرده است. باندهای آخوندی در تجارت بردگی جنسی که یکی از سودمندترین تجارتها در ایران امروز است, شرکت دارند. آنها حتی در جریان زلزله بم در زمستان ۱۳۸۲، دختران بی‌سرپرست را می‌ربودند و آن قدر این کار رواج داشت که اکیپهای خارجی که برای کمک به زلزله‌زده‌ها رفته بودند, در گزارشهایشان به آن اشاره کردند.
ادامه دارد