اشرف دهقانی
راديکال فمينيسم
شايد نوع اصيل فمينيسم را بتوان در اين نوع فمينيسم سراغ گرفت. در اين نظرگاه اين مسئله با برجستگی مطرح میشود که موقعيت تبعی زن نسبت به مرد از مردسالاری يعنی سيستمی که در تمام زمينههای فرهنگی و اجتماعی زندگی دارای نفوذ میباشد، ناشی شده و به واقع اين مرد بوده است که در طول تاريخ با تحت سلطه قرار دادن زن، ستمديدگی او را باعث شده و همواره او را در موقعيت پائينتری نسبت به خود قرار داده است. از نظر راديکال فمينيستها اين امر از آنجا امکانپذير گشته که با توجه به ساختمـــان بيولوژيـــک زن و ظرفيت او برای مادر شدن و نگهـــداری از بچههـــا مردان از اين موقعيت استفاده کرده و از همان آغاز کوشيدند زنان را تحت سلطه خود قرار دهند. در نظرگاه راديکال فمينيسم از آنجا که زنان صرفنظر از تفاوتهای طبقاتی، نژادی و فرهنگی و غيره تحت ستم و استثمـــار مردها قرار دارند، پس در مقابل مردهــــا از منافع مشتــرکی برخـــوردار بوده و طبقهای را در مقابل طبقه مردها تشکيل میدهند. شاخههای مختلفی از تفکرات فمينيستی را میتوان در رديف راديکال فمينيستها قرار داد، ولـی در اين ميان دو دسته از راديکال فمينيستها معروفيت بيشتری دارند. دسته اول فمينيستهای بهاصطلاح انقلابی که به ايجاد حداقل رابطه با مردها معتقد هستند و دسته دوم آنهائی که اساساً هرگونه رابطه با مردها (حتی رابطه جنسی) را نفی میکنند.
فمينيسم سيمون دوبوار
سيمون دبوار که بهعنوان نويسنده فرانسوی و همکار نزديک ژان پل سارتر معروف است، نظرگاه فمينيستی خود را در کتابی به نام «جنس دوم» مطرح و تشريح کرده است. او با توضيح جامعهشناسانه تفاوتهائی که شخصيت و رفتار يک زن و مرد در جامعه به خود میگيرد، بهدرستی روی اين نتيجهگيری تاکيد میکند که دليل وجود سلوک و رفتار زنانه و همينطور مردانه در جامعه از خود جامعه ناشی شده است و اين امر به متفاوت بودن ساختمان بيولوژيکی آنها مربوط نمیشود. در رابطه با علل يا عللـی که موقعيت تبعی زن، يا به قول خود وی «جنس دوم» بودن او را باعث شدهاند، سيمون دوبوار همان توضيحاتی را عنوان میکند که در بخش مربوط به راديکال فمينيسم مطرح شد. يعنی او در حاليکه عهدهدار بودن وظيفه توليد مثل و مادری را مانع تاريخی بر سر راه پيشرفت زن به حساب میآورد، مسئوليت اصلـی را به گردن مرد میداند که از همان آغاز زن را با وضعيت بيولوژيکش سنجيده و امکان موجوديت خودمختار را از او سلب کرده است.
بورژوازی از نظر سيمون دوبوار زن را در «تنگنا» گذاشته است، ولـی او معتقد نيست که با نابودی سرمايهداری و برقراری سوسياليسم شرايط رهائی زن حاصل میگردد. آنچه او میگويد، آن است که زنان بايد در جهت اثبات «هويت مستقل» خويش بکوشند. به گفته او «مردان اثرات زخمگين بر کره خاکی گذاشتهاند» و به گونهای که در فلسفه اگزيستانسياليستی (اعتقاد به اصالت وجود) مطرح است، اصالت زن را با ايجاد تنگناهائی و با محروم کردن او از حقوق خويش از وی سلب نمودهاند و حال زن بايد از خلال پروژههای برتر و عالیتر اصالتش را بازيابد.
سوسيال فمينيسم
همانطور که قبلا نيز اشاره شد اين نوع فمينيست که در حقيقت با عاريه نظراتی از مارکسيسم در رابطه با مسئله زن، آن را با تفکر راديکال فمينيسم در هم میآميزد به تفکر دو سيستمی شهرت دارد. در اين نظر علت تحت ستم بودن زن و درجه دوم تلقی شدن وی در جامعه هم ناشی از سرمايهداری و هم منبعث از مردسالاری عنوان میشود و مطرح میگردد که اين دو به مثابه دو سيستم جداگانه در ارتباط با يکديگر زن را مورد ستم قرار میدهند. هم مرد و هم سرمايهداری در تحت سلطه نگهداشتن زن دارای منافع مشترک میباشند. البته در بين سوسيال فمينيستها کسانی هم هستند که بگويند تضادهائی نيز در رابطه با مسئله زن بين مرد و سرمايهداری وجود دارد.
همانطور که ملاحظه شد گروههای مختلف فمينيستی ديدگاههای متفاوتی را نسبت به مسئله زن ارائه میدهند. آنها در رابطه با مسئله خانواده، ازدواج و غيره نيز اظهار نظرهای خاص خود را دارند که پرداختن به آنها از حوصله اين نوشته خارج است.
ما در اينجا تنها سعی کرديم نقاط برجسته نظرات فمينيستها را مورد توجه قرار دهيم. در همين چهارچوب تا آنجا که به مورد ليبرال فمينيسم برميگردد بايد گفت در حاليکه مبارزه در راه آزادیهای فردی و تساوی حقوق زن و مرد با نظرگاه ليبرال فمينيستی به مسير انحرافی کشيده میشود، مارکسيسم با متمرکز کردن مبارزه زنان به سوی سرمايهداران از رفع تبعيض عليه زنان و برخورداری آنها از حقوق برابر با مردان در جامعه سرمايهداری دفاع میکند. اصولاً مارکسيستها نهتنها مبارزه برای رفرم و تلاش در راه تحقق حقوق و آزاديهای فردی را نفی نمیکنند، بلکه تحقق اين خواستهها و همه حقوق دمکراتيکی که در چهارچوب نظام سرمايهداری امکانپذير است را به نفع مبارزات پرولتاريا ارزيابی نموده و آنرا برای پيشبرد مبارزات آينده در جهت رهائی بشريت از قيد هرگونه ظلم و استثمار ضروری میدانند. البته مارکسيستها روی اين نکته اساسی مصرند که رفرم برای رسيدن به آزادی و از جمله برای تحقق آزادی زنان کافی نبوده و اين امر با انقلاب اجتماعی ميسر خواهد شد.
در رابطه با راديکال فمينيسم و فمينيسم سيمون دوبوار بخصوص در مورد اين ادعا که مرد از آغاز به دليل وضعيت بيولوژيکی زن او را مورد ستم قرار داده بايد گفت که برای تائيد آن هيچ دليل مادی و منطق علمی وجود ندارد. فمينيستهای مذکور ستمديدگی زن را ظاهرا به عنوان يک امر تاريخی تلقی میکنند، در حاليکه مسئله را اساساً با ديد تاريخی مورد بررسی قرار نمیدهند. مسلماً ستمديدگی زن در دورانهای مختلف تاريخی اشکالـی مشخص به خود گرفته است. در اين رابطه کسی نمیتواند منکر آن شود که مثلاً موقعيت زنان در جامعه فئودالـی نسبت به موقعيت آنان در جامعه سرمايهداری بسيار متفاوت بوده، ولـی اين تفاوت، درست از تفاوت دو شرايط اقتصادی ـ اجتماعی موجود در آن زمان نشأت گرفته است. به عبارت ديگر الزامات اقتصادی ـ اجتماعی معين هر يک از دو نظام فئودالـی و سرمايهداری موقعيتهای نامطلوب کاملاً متفاوت و متمايزی را به زنان تحميل کرده است. فمينيستهائی از اين دست هيچوقت مسئله را اينطور برای خود مطرح نمیکنند که چه شرايط اقتصادی ـ اجتماعی به مرد امکان و فرصت تحت سلطه قرار دادن زن را داده است، تا دريابند که مرد بدون آنکه در جامعه از قدرت اقتصادی خاصی برخوردار باشد و به زبان علمی بدون آنکه نيروهای مولده جامعه را در اختيار خود بگيرد، نمیتوانسته است امکان تحت سلطه قرار دادن زن را بدست آورده و او را بنده خود سازد. اين امر محرزی است که بشر در طی تاريخ تکامل خود از دوره کمون اوليه گذشته است. در اين دوره نه از استثمار، نه از بندگی و بردگی اثری نبوده است. کسی تحت سلطه و استثمار ديگری قرار نداشت و اتفاقاً در اين دوره از آنجا که زن نقش مهمی در توليد اجتماعی داشت، مادر بودن و فعاليتهای سخت و پربار خانگی او باعث آن بود که وی نه تنها همسان با مرد بلکه به لحاظ اجتماعی دارای مقامی بالاتر از مرد باشد. مطالعه همين واقعيت تاريخی و توجه به مراحل مختلف تکامل جامعه بشری مبيين اين واقعيت است که فمينيستهای فوقالذکر هر ادعائی هم که داشته باشند، تاريخ را ايستا در نظر میگيرند و تصورات خود را به جای واقعيتها نشانده و ملاک قرار میدهند. آنها تصور و درکی که امروز تحت شرايط مشخص تاريخی از مسئله زن، از مرد و فرهنگ مردسالاری در ذهن خود دارند به دورههای اوليه تاريخ بشر، بشری که اساساً در شرايط و وضعيتی بهکلـی متفاوت از ما زندگی میکرد، تعميم میدهند.
مرد را عامل ستمديدگی زن قلمداد کردن (امری که اعتقاد مرکزی فمينيسم را تشکيل میدهد) کوشش آگاهانه يا ناآگاهانه برای کتمـان اين حقيقت است که آزادی زنان به مفهوم رهائــی آنان از قيد هرگونه قيد و بند تنها در گرو نابودی نظام سرمايهداری است. در برپائی جامعهای است که نه فقط به لحاظ حقوقی و از جنبه قانونی برابری مرد و زن را در جامعه به رسميت بشناسد، بلکه با فراهم کردن امکان شرکت زنان در همه عرصههای توليد و زندگی اجتماعی، زمينه مادی به ثمر نشاندن مبارزه با تفکرات مردسالاری و پايان دادن به چنان تفکراتی را نيز بهوجود آورد. چه از آن نظرگاه راديکال فمينيسم که آشکارا زنان را در مقابل مردان و در تضاد آنتاگونيستی با آنان قرار میدهد و چه از نظرات فمينيستی سيمون دوبوار، عليرغم تاکيدش روی اين امر که مرد تحت ستم جامعه سرمايهداری قرار دارد، نتيجهای جز آنکه به هر حال زنان بايد صف خود را از مردان جدا بکنند، حاصل نمیشود. امری که در مبارزه متحد زن و مرد برعليه سرمايهداری، تفرقه را دامن میزند. همين نتيجهگيری در رابطه با سوسيال فمينيست نيز صادق است.
سوسيال فمينيسم با شريک و همدست جلوه دادن مرد با سرمايهداری از تيزی حمله زنان به سرمايهداری میکاهد و در حاليکه مرد را در کنار سرمايهداری عامل ستمديدگی زن و مقصر وضع دشوار و نامطلوب زن جلوه میدهد، بهواقع میکوشد از بار مسئوليت سرمايهداران در ايجاد فجايع مختلف بر عليه زنان بکاهد.
آنجا که مارکسيستها اساس کوشش خود را در جهت نابودی سرمايهداری بهکار میگيرند و مبارزه با تفکرات مردسالاری را در درون اين مبارزه به پيش میبرند؛ سوسيال فمينيستها با عنوان اينکه اين دو مبارزه را بايد موازی يکديگر به پيش برد به گونهای ديگر با مسئله برخورد میکنند. برای يک سوسيال فمينيست که در درجه اول يک فمينيست است تا «سوسياليست» و در نتيجه مسئله زن در مرکز توجه و برخورد او قرار داشته و بهاصطلاح مبارزه برای خارج کردن زن از تحت سلطه مرد مسئله اساسی او میباشد، مبارزه با سرمايهداری در عمل به امر حاشيهای تبديل میشود و بالاخره سوسيال فمينيست از دو مبارزه هم منزل و در عين حال موازی (مبارزه عليه مردسالاری و سرمايهداری که در تحت سلطه نگهداشتن زن منافع مشترک دارند!!) مبارزه با مرد و تفکرات مردسالاری را برمیگزيند و مدعی نيز میشود که گويا به دليل تنيدگی منافع مرد با سرمايهداری مبارزه برعليه مردسالاری مبارزه بر عليه سرمايهداری هست.
خلاصه کنيم
فمينيسم در حاليکه روی ستمديدگی زن انگشت گذاشته و آن را مورد انتقاد قرار میدهد، به دليل فقدان ديد طبقاتی قادر به توضيح درست اين ستمديدگی و علل آن نيست و جز راهحلهای رفرميستی و غيرواقعی نمیتواند راهحلـی برای رهائی زنان ترسيم نمايد. راهحل تلاش برای دستيابی به «هويت مستقل» اگر هم رضايت خاطر قشری از زنان را موجب شود، صرفاً يک راهحل فردی است و لذا قادر نيست پاسخگوی حل مسئله زنان، به گونهای که در واقعيت مطرح است، گردد. بسياری از فمينيستها ضمن تاکيد روی استقلال زنان به تقديس بهاصطلاح الگوهای «زنانه» زندگی میپردازند که به زعم آنها با «احساسات منعطف، موسيقی، روح آرام و بزرگ منشی خاص زنان» (۳) عجين است و در تضاد با الگوهای مردانه که بهعنوان دنيای خشونت و قدرتطلبی و غيره تعريف میشود، قرار دارد.
بهطور کلـی عليرغم همه تفاوتهای شکلـی و بعضاً محتوائی در برخوردهای فمينيستی همه آنها در اين امر که علت ستمديدگی زن ناشی از مرد، قدرتطلبیهای او و تفکر مردسالاری است، اشتراک نظر کامل دارند. به همين دليل هم هدف استراتژيک آنها نه نابودی مالکيت خصوصی و نظام سرمايهداری بلکه مبارزه با مردسالاری میباشد. سرمايهداری و بورژوازی گاهاً از طرف بعضی فمينيستها مورد برخورد قرار گرفته و تلنگری نيز از طرف آنها دريافت میکنند ولـی اساساً همه کوشش فمينيستها بسيج نيروی زنان برعليه مرد و تفکر مردسالاری است.
فمينيسم با قرار دادن خود در نقطه مقابل مارکسيسم به رد اين تحليل علمی میپردازد که ستمديدگی زن ريشه در بهوجود آمدن مالکيت خصوصی و در شکلگيری طبقات داشته و مرد با تصاحب ثروت جامعه و خواست انتقال آن بعد از مرگ خويش به فرزندانش (مسئله وراثت) توانسته است زن را تحت انقياد خود درآورد. به عبارت ديگر فمينيسم اين امر را مورد انکار قرار میدهد که تسلط مرد بر زن تنها با تملک خصوصی ابزارهای توليد توسط وی هم امکانپذير و هم ضروری گشته است. بنابراين جائيکه از ديدگاه مارکسيسم اين تملک خصوصی ابزارهای توليد و مشخصاً نظامهای طبقاتی و در شرايط کنونی نظام سرمايهداری است که بايد به مثابه عامل اصلـی ستمديدگی زن مورد حمله قرار گيرد و جائيکه تلاش برای از بين بردن ايدئولوژیهای منحطــی که ستمديدگی زن را جاودانه جلوه داده و بر تداوم آن پای میفشارند، در همين رابطه بايد در دستور کار قرار گيرد، (به عبارت ديگر مبارزه با فرهنگ مردسالاری بايد در رابطه و در راستای مبارزه با سرمايهداری به پيش برود) در ديد محدود و بورژوائی فمينيسم گويا مبارزه با فرهنگ مردسالاری يعنی عامل روبنائی صرف برای تحقق آزادی زنان کفايت میکند. اگر خوب دقت شود اين موضع کاملاً محرز میگردد که رسالت فمينيسم انصراف نظر زنان ستمديده و مبارزی که برای تحقق خواستهای بر حق خويش و در جهت رفع هرگونه ستم بر زنان بهپامیخيزند از شناخت عامل اصلـی ستمديدگی خود و به هرز بردن نيروی عظيم و انرژی انقلابی آنان در حمله به سيستم ظالـمانه سرمايهداری است.
آنجا که فمينيسم خشم انقلابی زنان را از کليت نظام سرمايهداری با همه کثافات و گنديدگیهای درون آن و از جمله فرهنگ مردسالارانهاش به سوی تنها يک عامل روبنائی از آن، آنهم به گونهای انحرافی و گاه تمسخرآميز که ذکرش رفت، منصرف میسازد، مارکسيسم زنان ستمديده را برای رهائی از بردگی و بندگیای که حاصل تحميل نظامهای طبقاتی است و برای کسب استقلال و آزادگی خود به مبارزهای متحد و دوشادوش با مردان (مردانی که خود تحت ستم قرار دارند) برعليه کليت نظام گنديده سرمايهداری فرا میخواند.
پاورقیها:
۱ ـ بیمناسبت نيست در اينجا يادآوری شود که اساساً مارکسيستها منافع پرولتاريا را در رهائی کل بشريت از قيد هرگونه ظلم و استثمار و جهل و نادانی میدانند. رهائی زنان نيز از نظر آنان با امر رهائی پرولتاريا و سوسياليسم گره خورده است.
۲ ـ اين واقعيت البته باعث آن نيست که فمينيستها (جز شاخههائی از راديکال فمينيستها) روی همکاری خود با مردهای منفرد (در صورتيکه آن مردان مشخص حاضر به پشتيبانی از گروه فمينيستی بوده و بخواهند انرژی خود را در جهت اهداف آن صرف نمايند) قلم قرمز بکشند، بلکه اساساً مسئله بر سر آن است که با توجه به اينکه فمينيسم مسئله زن را در جامعه مسئلهای صرفاً مربوط به زنان میداند و اينطور جلوه میدهد که گويا مردها نهتنها منافعی در حل اين مسئله ندارند بلکه خود عامل آن بوده و سد راه حل مسئله زن میباشند، بنابراين زنان بايد صف خود را از مردها جدا نموده و تشکيلاتی جدا از مردان و مستقل از آنها بوجود آورده و خود را سازماندهی نمايند.
۳ ـ از جمله آليس وکر بهمثابه يک وومينيست مبلغ دنيای بهاصطلاح زنان از ورای چنين کلماتی است.
پایان
شايد نوع اصيل فمينيسم را بتوان در اين نوع فمينيسم سراغ گرفت. در اين نظرگاه اين مسئله با برجستگی مطرح میشود که موقعيت تبعی زن نسبت به مرد از مردسالاری يعنی سيستمی که در تمام زمينههای فرهنگی و اجتماعی زندگی دارای نفوذ میباشد، ناشی شده و به واقع اين مرد بوده است که در طول تاريخ با تحت سلطه قرار دادن زن، ستمديدگی او را باعث شده و همواره او را در موقعيت پائينتری نسبت به خود قرار داده است. از نظر راديکال فمينيستها اين امر از آنجا امکانپذير گشته که با توجه به ساختمـــان بيولوژيـــک زن و ظرفيت او برای مادر شدن و نگهـــداری از بچههـــا مردان از اين موقعيت استفاده کرده و از همان آغاز کوشيدند زنان را تحت سلطه خود قرار دهند. در نظرگاه راديکال فمينيسم از آنجا که زنان صرفنظر از تفاوتهای طبقاتی، نژادی و فرهنگی و غيره تحت ستم و استثمـــار مردها قرار دارند، پس در مقابل مردهــــا از منافع مشتــرکی برخـــوردار بوده و طبقهای را در مقابل طبقه مردها تشکيل میدهند. شاخههای مختلفی از تفکرات فمينيستی را میتوان در رديف راديکال فمينيستها قرار داد، ولـی در اين ميان دو دسته از راديکال فمينيستها معروفيت بيشتری دارند. دسته اول فمينيستهای بهاصطلاح انقلابی که به ايجاد حداقل رابطه با مردها معتقد هستند و دسته دوم آنهائی که اساساً هرگونه رابطه با مردها (حتی رابطه جنسی) را نفی میکنند.
فمينيسم سيمون دوبوار
سيمون دبوار که بهعنوان نويسنده فرانسوی و همکار نزديک ژان پل سارتر معروف است، نظرگاه فمينيستی خود را در کتابی به نام «جنس دوم» مطرح و تشريح کرده است. او با توضيح جامعهشناسانه تفاوتهائی که شخصيت و رفتار يک زن و مرد در جامعه به خود میگيرد، بهدرستی روی اين نتيجهگيری تاکيد میکند که دليل وجود سلوک و رفتار زنانه و همينطور مردانه در جامعه از خود جامعه ناشی شده است و اين امر به متفاوت بودن ساختمان بيولوژيکی آنها مربوط نمیشود. در رابطه با علل يا عللـی که موقعيت تبعی زن، يا به قول خود وی «جنس دوم» بودن او را باعث شدهاند، سيمون دوبوار همان توضيحاتی را عنوان میکند که در بخش مربوط به راديکال فمينيسم مطرح شد. يعنی او در حاليکه عهدهدار بودن وظيفه توليد مثل و مادری را مانع تاريخی بر سر راه پيشرفت زن به حساب میآورد، مسئوليت اصلـی را به گردن مرد میداند که از همان آغاز زن را با وضعيت بيولوژيکش سنجيده و امکان موجوديت خودمختار را از او سلب کرده است.
بورژوازی از نظر سيمون دوبوار زن را در «تنگنا» گذاشته است، ولـی او معتقد نيست که با نابودی سرمايهداری و برقراری سوسياليسم شرايط رهائی زن حاصل میگردد. آنچه او میگويد، آن است که زنان بايد در جهت اثبات «هويت مستقل» خويش بکوشند. به گفته او «مردان اثرات زخمگين بر کره خاکی گذاشتهاند» و به گونهای که در فلسفه اگزيستانسياليستی (اعتقاد به اصالت وجود) مطرح است، اصالت زن را با ايجاد تنگناهائی و با محروم کردن او از حقوق خويش از وی سلب نمودهاند و حال زن بايد از خلال پروژههای برتر و عالیتر اصالتش را بازيابد.
سوسيال فمينيسم
همانطور که قبلا نيز اشاره شد اين نوع فمينيست که در حقيقت با عاريه نظراتی از مارکسيسم در رابطه با مسئله زن، آن را با تفکر راديکال فمينيسم در هم میآميزد به تفکر دو سيستمی شهرت دارد. در اين نظر علت تحت ستم بودن زن و درجه دوم تلقی شدن وی در جامعه هم ناشی از سرمايهداری و هم منبعث از مردسالاری عنوان میشود و مطرح میگردد که اين دو به مثابه دو سيستم جداگانه در ارتباط با يکديگر زن را مورد ستم قرار میدهند. هم مرد و هم سرمايهداری در تحت سلطه نگهداشتن زن دارای منافع مشترک میباشند. البته در بين سوسيال فمينيستها کسانی هم هستند که بگويند تضادهائی نيز در رابطه با مسئله زن بين مرد و سرمايهداری وجود دارد.
همانطور که ملاحظه شد گروههای مختلف فمينيستی ديدگاههای متفاوتی را نسبت به مسئله زن ارائه میدهند. آنها در رابطه با مسئله خانواده، ازدواج و غيره نيز اظهار نظرهای خاص خود را دارند که پرداختن به آنها از حوصله اين نوشته خارج است.
ما در اينجا تنها سعی کرديم نقاط برجسته نظرات فمينيستها را مورد توجه قرار دهيم. در همين چهارچوب تا آنجا که به مورد ليبرال فمينيسم برميگردد بايد گفت در حاليکه مبارزه در راه آزادیهای فردی و تساوی حقوق زن و مرد با نظرگاه ليبرال فمينيستی به مسير انحرافی کشيده میشود، مارکسيسم با متمرکز کردن مبارزه زنان به سوی سرمايهداران از رفع تبعيض عليه زنان و برخورداری آنها از حقوق برابر با مردان در جامعه سرمايهداری دفاع میکند. اصولاً مارکسيستها نهتنها مبارزه برای رفرم و تلاش در راه تحقق حقوق و آزاديهای فردی را نفی نمیکنند، بلکه تحقق اين خواستهها و همه حقوق دمکراتيکی که در چهارچوب نظام سرمايهداری امکانپذير است را به نفع مبارزات پرولتاريا ارزيابی نموده و آنرا برای پيشبرد مبارزات آينده در جهت رهائی بشريت از قيد هرگونه ظلم و استثمار ضروری میدانند. البته مارکسيستها روی اين نکته اساسی مصرند که رفرم برای رسيدن به آزادی و از جمله برای تحقق آزادی زنان کافی نبوده و اين امر با انقلاب اجتماعی ميسر خواهد شد.
در رابطه با راديکال فمينيسم و فمينيسم سيمون دوبوار بخصوص در مورد اين ادعا که مرد از آغاز به دليل وضعيت بيولوژيکی زن او را مورد ستم قرار داده بايد گفت که برای تائيد آن هيچ دليل مادی و منطق علمی وجود ندارد. فمينيستهای مذکور ستمديدگی زن را ظاهرا به عنوان يک امر تاريخی تلقی میکنند، در حاليکه مسئله را اساساً با ديد تاريخی مورد بررسی قرار نمیدهند. مسلماً ستمديدگی زن در دورانهای مختلف تاريخی اشکالـی مشخص به خود گرفته است. در اين رابطه کسی نمیتواند منکر آن شود که مثلاً موقعيت زنان در جامعه فئودالـی نسبت به موقعيت آنان در جامعه سرمايهداری بسيار متفاوت بوده، ولـی اين تفاوت، درست از تفاوت دو شرايط اقتصادی ـ اجتماعی موجود در آن زمان نشأت گرفته است. به عبارت ديگر الزامات اقتصادی ـ اجتماعی معين هر يک از دو نظام فئودالـی و سرمايهداری موقعيتهای نامطلوب کاملاً متفاوت و متمايزی را به زنان تحميل کرده است. فمينيستهائی از اين دست هيچوقت مسئله را اينطور برای خود مطرح نمیکنند که چه شرايط اقتصادی ـ اجتماعی به مرد امکان و فرصت تحت سلطه قرار دادن زن را داده است، تا دريابند که مرد بدون آنکه در جامعه از قدرت اقتصادی خاصی برخوردار باشد و به زبان علمی بدون آنکه نيروهای مولده جامعه را در اختيار خود بگيرد، نمیتوانسته است امکان تحت سلطه قرار دادن زن را بدست آورده و او را بنده خود سازد. اين امر محرزی است که بشر در طی تاريخ تکامل خود از دوره کمون اوليه گذشته است. در اين دوره نه از استثمار، نه از بندگی و بردگی اثری نبوده است. کسی تحت سلطه و استثمار ديگری قرار نداشت و اتفاقاً در اين دوره از آنجا که زن نقش مهمی در توليد اجتماعی داشت، مادر بودن و فعاليتهای سخت و پربار خانگی او باعث آن بود که وی نه تنها همسان با مرد بلکه به لحاظ اجتماعی دارای مقامی بالاتر از مرد باشد. مطالعه همين واقعيت تاريخی و توجه به مراحل مختلف تکامل جامعه بشری مبيين اين واقعيت است که فمينيستهای فوقالذکر هر ادعائی هم که داشته باشند، تاريخ را ايستا در نظر میگيرند و تصورات خود را به جای واقعيتها نشانده و ملاک قرار میدهند. آنها تصور و درکی که امروز تحت شرايط مشخص تاريخی از مسئله زن، از مرد و فرهنگ مردسالاری در ذهن خود دارند به دورههای اوليه تاريخ بشر، بشری که اساساً در شرايط و وضعيتی بهکلـی متفاوت از ما زندگی میکرد، تعميم میدهند.
مرد را عامل ستمديدگی زن قلمداد کردن (امری که اعتقاد مرکزی فمينيسم را تشکيل میدهد) کوشش آگاهانه يا ناآگاهانه برای کتمـان اين حقيقت است که آزادی زنان به مفهوم رهائــی آنان از قيد هرگونه قيد و بند تنها در گرو نابودی نظام سرمايهداری است. در برپائی جامعهای است که نه فقط به لحاظ حقوقی و از جنبه قانونی برابری مرد و زن را در جامعه به رسميت بشناسد، بلکه با فراهم کردن امکان شرکت زنان در همه عرصههای توليد و زندگی اجتماعی، زمينه مادی به ثمر نشاندن مبارزه با تفکرات مردسالاری و پايان دادن به چنان تفکراتی را نيز بهوجود آورد. چه از آن نظرگاه راديکال فمينيسم که آشکارا زنان را در مقابل مردان و در تضاد آنتاگونيستی با آنان قرار میدهد و چه از نظرات فمينيستی سيمون دوبوار، عليرغم تاکيدش روی اين امر که مرد تحت ستم جامعه سرمايهداری قرار دارد، نتيجهای جز آنکه به هر حال زنان بايد صف خود را از مردان جدا بکنند، حاصل نمیشود. امری که در مبارزه متحد زن و مرد برعليه سرمايهداری، تفرقه را دامن میزند. همين نتيجهگيری در رابطه با سوسيال فمينيست نيز صادق است.
سوسيال فمينيسم با شريک و همدست جلوه دادن مرد با سرمايهداری از تيزی حمله زنان به سرمايهداری میکاهد و در حاليکه مرد را در کنار سرمايهداری عامل ستمديدگی زن و مقصر وضع دشوار و نامطلوب زن جلوه میدهد، بهواقع میکوشد از بار مسئوليت سرمايهداران در ايجاد فجايع مختلف بر عليه زنان بکاهد.
آنجا که مارکسيستها اساس کوشش خود را در جهت نابودی سرمايهداری بهکار میگيرند و مبارزه با تفکرات مردسالاری را در درون اين مبارزه به پيش میبرند؛ سوسيال فمينيستها با عنوان اينکه اين دو مبارزه را بايد موازی يکديگر به پيش برد به گونهای ديگر با مسئله برخورد میکنند. برای يک سوسيال فمينيست که در درجه اول يک فمينيست است تا «سوسياليست» و در نتيجه مسئله زن در مرکز توجه و برخورد او قرار داشته و بهاصطلاح مبارزه برای خارج کردن زن از تحت سلطه مرد مسئله اساسی او میباشد، مبارزه با سرمايهداری در عمل به امر حاشيهای تبديل میشود و بالاخره سوسيال فمينيست از دو مبارزه هم منزل و در عين حال موازی (مبارزه عليه مردسالاری و سرمايهداری که در تحت سلطه نگهداشتن زن منافع مشترک دارند!!) مبارزه با مرد و تفکرات مردسالاری را برمیگزيند و مدعی نيز میشود که گويا به دليل تنيدگی منافع مرد با سرمايهداری مبارزه برعليه مردسالاری مبارزه بر عليه سرمايهداری هست.
خلاصه کنيم
فمينيسم در حاليکه روی ستمديدگی زن انگشت گذاشته و آن را مورد انتقاد قرار میدهد، به دليل فقدان ديد طبقاتی قادر به توضيح درست اين ستمديدگی و علل آن نيست و جز راهحلهای رفرميستی و غيرواقعی نمیتواند راهحلـی برای رهائی زنان ترسيم نمايد. راهحل تلاش برای دستيابی به «هويت مستقل» اگر هم رضايت خاطر قشری از زنان را موجب شود، صرفاً يک راهحل فردی است و لذا قادر نيست پاسخگوی حل مسئله زنان، به گونهای که در واقعيت مطرح است، گردد. بسياری از فمينيستها ضمن تاکيد روی استقلال زنان به تقديس بهاصطلاح الگوهای «زنانه» زندگی میپردازند که به زعم آنها با «احساسات منعطف، موسيقی، روح آرام و بزرگ منشی خاص زنان» (۳) عجين است و در تضاد با الگوهای مردانه که بهعنوان دنيای خشونت و قدرتطلبی و غيره تعريف میشود، قرار دارد.
بهطور کلـی عليرغم همه تفاوتهای شکلـی و بعضاً محتوائی در برخوردهای فمينيستی همه آنها در اين امر که علت ستمديدگی زن ناشی از مرد، قدرتطلبیهای او و تفکر مردسالاری است، اشتراک نظر کامل دارند. به همين دليل هم هدف استراتژيک آنها نه نابودی مالکيت خصوصی و نظام سرمايهداری بلکه مبارزه با مردسالاری میباشد. سرمايهداری و بورژوازی گاهاً از طرف بعضی فمينيستها مورد برخورد قرار گرفته و تلنگری نيز از طرف آنها دريافت میکنند ولـی اساساً همه کوشش فمينيستها بسيج نيروی زنان برعليه مرد و تفکر مردسالاری است.
فمينيسم با قرار دادن خود در نقطه مقابل مارکسيسم به رد اين تحليل علمی میپردازد که ستمديدگی زن ريشه در بهوجود آمدن مالکيت خصوصی و در شکلگيری طبقات داشته و مرد با تصاحب ثروت جامعه و خواست انتقال آن بعد از مرگ خويش به فرزندانش (مسئله وراثت) توانسته است زن را تحت انقياد خود درآورد. به عبارت ديگر فمينيسم اين امر را مورد انکار قرار میدهد که تسلط مرد بر زن تنها با تملک خصوصی ابزارهای توليد توسط وی هم امکانپذير و هم ضروری گشته است. بنابراين جائيکه از ديدگاه مارکسيسم اين تملک خصوصی ابزارهای توليد و مشخصاً نظامهای طبقاتی و در شرايط کنونی نظام سرمايهداری است که بايد به مثابه عامل اصلـی ستمديدگی زن مورد حمله قرار گيرد و جائيکه تلاش برای از بين بردن ايدئولوژیهای منحطــی که ستمديدگی زن را جاودانه جلوه داده و بر تداوم آن پای میفشارند، در همين رابطه بايد در دستور کار قرار گيرد، (به عبارت ديگر مبارزه با فرهنگ مردسالاری بايد در رابطه و در راستای مبارزه با سرمايهداری به پيش برود) در ديد محدود و بورژوائی فمينيسم گويا مبارزه با فرهنگ مردسالاری يعنی عامل روبنائی صرف برای تحقق آزادی زنان کفايت میکند. اگر خوب دقت شود اين موضع کاملاً محرز میگردد که رسالت فمينيسم انصراف نظر زنان ستمديده و مبارزی که برای تحقق خواستهای بر حق خويش و در جهت رفع هرگونه ستم بر زنان بهپامیخيزند از شناخت عامل اصلـی ستمديدگی خود و به هرز بردن نيروی عظيم و انرژی انقلابی آنان در حمله به سيستم ظالـمانه سرمايهداری است.
آنجا که فمينيسم خشم انقلابی زنان را از کليت نظام سرمايهداری با همه کثافات و گنديدگیهای درون آن و از جمله فرهنگ مردسالارانهاش به سوی تنها يک عامل روبنائی از آن، آنهم به گونهای انحرافی و گاه تمسخرآميز که ذکرش رفت، منصرف میسازد، مارکسيسم زنان ستمديده را برای رهائی از بردگی و بندگیای که حاصل تحميل نظامهای طبقاتی است و برای کسب استقلال و آزادگی خود به مبارزهای متحد و دوشادوش با مردان (مردانی که خود تحت ستم قرار دارند) برعليه کليت نظام گنديده سرمايهداری فرا میخواند.
پاورقیها:
۱ ـ بیمناسبت نيست در اينجا يادآوری شود که اساساً مارکسيستها منافع پرولتاريا را در رهائی کل بشريت از قيد هرگونه ظلم و استثمار و جهل و نادانی میدانند. رهائی زنان نيز از نظر آنان با امر رهائی پرولتاريا و سوسياليسم گره خورده است.
۲ ـ اين واقعيت البته باعث آن نيست که فمينيستها (جز شاخههائی از راديکال فمينيستها) روی همکاری خود با مردهای منفرد (در صورتيکه آن مردان مشخص حاضر به پشتيبانی از گروه فمينيستی بوده و بخواهند انرژی خود را در جهت اهداف آن صرف نمايند) قلم قرمز بکشند، بلکه اساساً مسئله بر سر آن است که با توجه به اينکه فمينيسم مسئله زن را در جامعه مسئلهای صرفاً مربوط به زنان میداند و اينطور جلوه میدهد که گويا مردها نهتنها منافعی در حل اين مسئله ندارند بلکه خود عامل آن بوده و سد راه حل مسئله زن میباشند، بنابراين زنان بايد صف خود را از مردها جدا نموده و تشکيلاتی جدا از مردان و مستقل از آنها بوجود آورده و خود را سازماندهی نمايند.
۳ ـ از جمله آليس وکر بهمثابه يک وومينيست مبلغ دنيای بهاصطلاح زنان از ورای چنين کلماتی است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر