۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

فعالان فمینیست، تلاش‌های یک¬دیگر را تخطئه نکنند (1)

گفتگوی سایت مدرسه فمینیستی با 
دکتر نیره توحیدی
مدرسه فمینیستی: یکی از این مسائل عمده کنشگران کمپین یک میلیون امضاء، چگونگی مواجهه آنان با دین در سه سطح حکومتی، روشنفکری دینی، و مذهب عامه مردم بوده است. ما در «چالش ماه» سعی کردیم این مسائل را به کنکاش و داوری بگذاریم. حال پرسش این است که فرآیند سکولاریزاسیون چگونه اتفاق می‌افتد و مواجهه یک جنبش اجتماعی با هر یک از سه سطح از دین چگونه باید باشد تا به این فرآیند کمک کند؟
نیره توحیدی: اجازه دهید ابتدا فرا رسیدن سالروز ۲۲ خرداد را به همه فعالان جنبش زنان صمیمانه تبریک بگویم و همینطور باید به شما دست اندرکاران مدرسه فمینیستی هم تبریک بگویم که به چنین بحث‌های جدی و کاربردی و مبتنی برعمل (نه صرفا نظری و روشنفکرانه) دامن زده است. در واقع شما با طرح و بسط این بحث‌ها نشان دادید از آن حد از اعتماد به نفس و رشد برخوردار شده‌اید که از نقد و چالش و طرح نظریات متفاوت و مخالف خود نهراسید. مقاله مقدماتی شما در «چالش ماه» با عنوان «رابطه کمپین یک میلیون امضاء با دین و فرایند سکولاریسم در ایران» (در اردیبهشت ماه ۱۳۸۷) بسیار با تعمق، هوشیارانه و بر بستر کار عملی و میدانی تدوین و تنظیم شده بود. به نظر می‌رسد این نوع برداشت‌های واقع بینانه و عمیقی که بدان رسیده‌اید حاصل آموختن‌ها نه فقط از کتاب‌ها بلکه در تجربه روزمره و میدان عمل مبارزاتی رو در رو با مخالفان حقوق زنان، و همین طور از تعامل و گفتگوی «چهره به چهره» با مردم عادی بوده است. به نظر می‌رسد ضرورت‌ها و واقعیات عملی، ذهن و عملکرد شما را از اسارت در اماها و اگرها و خط قرمزهای مرسوم ایدئولوژیک و مسلکی و گروهی تا حدود زیادی رهانیده است.
احساس می‌کنم بسیاری از ما زنان و مدافعان حقوق برابر که در گوشه و کنار سرزمین پهناورمان و یا در خارج از کشور سال‌هاست که دغدغه استقرار دموکراسی و حقوق بشر، به خصوص حقوق زنان را داشته و در این راه تلاش کرده‌ایم، سرانجام به سطح قابل توجهی از رشد و پختگی نسبی رسیده‌ایم و خوشبختانه از تب و تاب‌ها، تعصب‌ها، و ساده انگاری‌های دهه‌های پیشین رها گشته‌ایم. در نتیجه به نظر می‌رسد امروزه می‌توان در فضایی منطقی‌تر و سالم‌تر به بحث و انکشاف نظری در خدمت پیشبرد عملی جنبش پرداخت بدون این که به اتهام زنی، مارک زنی و یا شانتاژ توسل جوییم.
و اما در پاسخ به سئوال اول شما لازم می‌دانم ابتدا برداشت خود را از چند مقوله مورد بحث بیان کنم از جمله مفهوم سکولار که به تعریف دقیق و توافق شده‌ای از آن هنوز نرسیده‌ایم، به خصوص معنای کاربردی آن در شرایط کنونی ایران را تدقیق نکرده‌ایم. لغت سکولار (secular) که از قرن چهاردهم در زبان لاتین مطرح شد به معنی این جهانی بودن، دنیوی (یا گیتیائی) بودن، مقید به زمان و مکان (Termporal) بودن، غیرقدسی بودن، و نامقید به قواعد کلیسایی یا مکتب خاصی بودن، به کار می‌رفت. مثلا کشیش سکولار یعنی کشیشی که از قید و بند کلیسای خاص یا فرقه خاصی آزاد است.
با این تعریف سکولار به معنای ضد دین یا حتا بی‌دین نبوده است چرا که حتا کشیش سکولار هم داشته‌ایم. مثال معروف و نزدیک به زمان ما، مارتین لوترکینگ، رهبر جنبش مدنی و ضد نژادپرستی سیاه پوستان آمریکاست. او کشیش سکولاری بود که یک جنبش مدنی (و نه مذهبی) بزرگ را رهبری کرد و در عین حال که از ارزش‌های دینی و مذهبی بهره می‌گرفت، در واقع برای دموکراتیزه کردن جامعه و نظام حقوقی آمریکا تلاش کرد و نه برای اقتدار مذهبی. پس بسیاری از دینداران هم مثل بی دینان می‌توانند سکولار باشند، یعنی خواهان جامعه و نظام سیاسی و اجتماعی باشند که در آن هیچ دین و مذهب خاصی سلطه‌گری نکند و دین از سلطه دولت و دولت از سلطه دین، آزاد باشد. میان نهادهای دینی و نهادهای آموزش عمومی، دستگاه قضایی، قانون گزاری و اجرایی دولت استقلال و تفکیک وجود داشته باشد. سکولار بودن اما مترادف یا مساوی با دموکرات بودن یا طرفدار حقوق زنان بودن نیست. چرا که سکولارهای مستبد و مردسالار (و غیرمتعهد به حقوق بشر) بسیار داشته و داریم، چه در عرصه جامعه و چه در حاکمیت و دولت‌ها، از هیتلر و استالین و پول پوت گرفته تا حسنی مبارک، صدام حسین و... پس سکولار بودن به خودی خود نه فضیلت است و نه حلال همه مشکلات. اما بدون تردید برای رسیدن به دموکراسی و نهادینه کردن حقوق بشر، به خصوص حقوق زنان، حقوق اقلیت‌های قومی و مذهبی و جنسی، به بینش سکولار و دولت و قوانین سکولار نیازمند هستیم.
همراه با سکولار، باید مفهوم سکولاریزاسیون را نیز روشن کرد که مربوط است به یک فرایند تدریجی چندجانبه اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی، و سیاسی. مدرنیته فراهم آورنده و تسهیل کننده سکولاریزاسیون یا به عبارت فارسی عرفی شدن و تقدس زدایی از نهادهای مختلف اجتماعی است. تحولات ناشی از انقلاب در تکنولوژی و صنعت، تحولات اقتصادی (به خصوص رشد سرمایه داری صنعتی) با رشد فزاینده شهرنشینی، رشد علم گرایی و خردگرایی، رشد انسان گرایی و فردیت خودمختار و خودبنیاد، آزادی عقیده و مذهب و وجدان، گسترش آموزش همگانی (و رایگان)، تحول در ساختار و کارکردهای خانواده، تحول در نقش‌های جنسیتی، جدا شدن فضاها و قلمرو خصوصی از قلمرو عمومی، شکل‌گیری دولت – ملت‌های مستقل و مبتنی بر قراردادهای اجتماعی و مشروطیت مبتنی بر قانون اساسی و حقوق شهروندی، حکومت‌های انتخابی (پاسخگو و دموکراتیک)، جدایی نهاد دین از نهاد دولت و استقلال حوزه‌های اقتصاد، سیاست و آموزش عمومی از سلطه دستگاه‌ها و نهادهای مذهبی، و... همه این‌ها از جمله بنیان‌های بهم پیوسته فرایند مدرنیت و سکولاریزاسیون هستند. یادآوری این توضیح واضحات از این روست که گاه به اشتباه سکولاریزاسیون را تنها در حوزه سیاسی یعنی جدایی دین از دولت، منحصر و محدود می‌بینند و حتا گاه سکولاریسم و مدرنیته را مطلق و ایده آلیزه می‌کنند. گویی مدرن بودن و سکولار بودن مترادف با دموکرات بودن، فمینیست بودن و حامی حقوق بشر یا حقوق زنان بودن است!
من سال‌ها پیش (۱۹۹۶) در کتاب کوچکی به نام «فمینیسم، اسلام گرایی و دموکراسی» و نیز در مقالاتی در فصل نامه «جنس دوم»، به نقد مبانی جنسیت گرایی در مدرنیسم، پست مدرنیسم و اسلام‌گرایی اشاره کرده بودم. برای مثال نظریات جنسیت گرای ژان ژاک روسو که از پایه گذاران مهم نظری مدرنیت بوده است. همین طور در علوم مدرن، و حتا علمای ضد دین، افرادی مثل زیگموند فروید (یا در واقع اغلب بر داشت‌های مرسوم از نظریات فروید، یعنی فرویدیسم)، بوده‌اند که تقدیر و سرنوشت زن را محتوم و ناشی از آناتومی و بیولوژی او دانسته‌اند. به عبارت دیگر تلاش کرده بودم نشان دهم که اگر پدرسالاران و مردسالاران مذهبی با سلاح دین و مذهب سلطه بر زن را توجیه و «مشروعیت الهی» می‌بخشند، بوده و هستند مدرنیست‌های سکولاری که با سلاح «علم» و بیولوژی، جنسیت گرایی (همانطور که نژادگرایی) را توجیه می‌کنند. امروزه هنوز به اشکال مدرن و توسط دستگاه‌های فراملی در جوامع مدرن و سکولار و حتا دموکراتیک، زنان را به سکس تقلیل داده و آن‌ها را همچون کالایی شیئی شده مورد تجارت و سودجویی‌های مخرب، ستمگرانه و خشونت آمیز قرار می‌دهند. این نکته‌های جانبی را از آن رو یادآور می‌شوم که فمینیست‌های بسیاری به تجربه آموخته‌اند که نظام سلطه جویی جنسیتی در عرصه‌ها و نمودهای گوناگون آن اعم از مدرن، سنتی، سکولار، دموکراتیک و غیردموکراتیک باید مورد نقد و چالش، بازبینی و بازسازی قرار گیرند. ایده آلیزه کردن مدرنیت و سکولاریسم ما را به یک جانبه نگری و ساده گرایی تنزل می‌دهد.
بعضی دوستان روشنفکر از ترس همدیگر به «تقیه» روشنفکرانه و سکولار گرفتار می‌شوند و از نقد مدرنیسم هراس دارند. گویی نمی‌توان هم به نقد اسلام‌گرایی رادیکال (و هر نوع بنیادگرایی دینی و سلطه‌گری مذهبی و سنت پرستی) پرداخت و هم نقاد مدرنیسم و پست مدرنیسم بود. آن‌ها که به صرف اضافه کردن صفت سکولار به فمینیسم تصور می‌کنند همه چیز به یکباره حل می‌شود و بنابراین، خیال می‌کنند که به یک درک شسته رفته و دریافت همه‌جانبه‌تری دست یافته‌اند (بدون این که خود نظام‌های فعلی مدرن و سکولار و دموکراتیک را هم مورد نقد فمینیستی و انسان‌گرایانه قرار دهند) در نقش خود کوتاهی کرده‌اند. ایده آلیزه کردن مدرنیت و سکولاریسم و نفی انتقادهای درستی که بعضی پست مدرنیست‌ها، سوسیالیست‌ها و فمینیست‌ها از مدرنیت کرده‌اند، و همه پست مدرنیست‌ها را با یک چوب نواختن، البته که نادرست و تعصب آلود است.
درست است که برخی از پست مدرنیست‌ها و نظریات پست مدرنی چون «نسبی‌گرایی فرهنگی» در عرصه سیاسی و حقوق بشر، به خصوص حقوق زنان، به ورطه محافظه‌کاری و حتا ارتجاعی کشیده شده‌اند و ما را به لحاظ نظری و عملی، ناتوان و زمین‌گیر می‌کنند، اما همه نقادان مدرنیسم به نتیجه گیری این نوع پست مدرنیست‌ها باور ندارند. برای مثال ریچارد رورتی، یورگن ‌هابرماس، و فلاسفه فمینیستی چون مارتا ناسبام و نانسی فریزر، پساساختارگرایانی هستند که نه تنها به سنت‌گرایی و همزبانی و همراهی با محافظه‌کاران و بی‌عملان دچار نگشته‌اند، بلکه در پیشبرد مبارزات آزادی‌خواهانه و دموکراتیک، از جمله حق‌خواهی زنان، در چارچوبی پراگماتیستی و جهان شمول حرکت می‌کنند. لذا به نظر من باید دید انتقادی را محدود به سنت گرایی و سلطه‌گری مذهبی نکرد، بلکه انواع بنیادگرایی‌ها (از جمله بنیادگرایی بازار market fundamentalism که محیط زیست، توسعه پایدار مبتنی بر عدالت اجتماعی و توسعه انسانی را به خطر انداخته است) و عوارض منفی و ناخواسته مدرنیت را نیز مورد نقد قرار داد و با دخالت فمینیستی و فرهنگ‌آفرینی و گفتمان تساوی‌جویانه و انسان‌گرایانه در تصحیح و تعدیل فرایندهای مدرنیت، سکولاریسم و دموکراسی همچنان کوشید. در غیر این صورت، یعنی اگر فمینیست‌ها بنیادهای مردمحور مدرنیت و دموکراسی را نقد نکرده بودند، امروزه زنان در جوامع مدرن، سکولار و دموکرات هنوز هم جنس دوم باقی می‌ماندند.
از استقرار جوامع مدرن مبنی بر اصول مدرنیته و از تلاش‌های فلسفی و نظری پیشروان روشنگری حداقل ۳۰۰ سال می‌گذرد، انقلاب صنعتی در انگلستان (حدود ۱۷۵۰)، انقلاب کبیر فرانسه ( به سال ۱۷۸۹) و انقلاب آمریکا (در سال ۱۷۷۶) هر یک به ترتیب پایه‌های اقتصادی، نظری، سیاسی و حقوقی مدرنیته را گسترش دادند، با این حال در سال ۱۹۰۵ بود که فرایند دموکراسی و سکولاریزاسیون در قانون اساسی فرانسه (جمهوری سوم) جدایی کامل دولت از دین را به رسمیت شناخت و تنها در سال ۱۹۲۰ بود که پس از لااقل ۸۰ سال مبارزه متشکل و پی‌گیر زنان در ایالات متحده، زنان آمریکایی را هم شهروند به حساب آوردند و برای آن‌ها حق رای و حق مالکیت قائل شدند.
امیدوارم از بحث خارج نشده باشم، اما قصدم اینست که بر این نکته تاکید کنم که مدرنیت، سکولاریزاسیون و دموکراسی «فرایند»هایی هستند تدریجی، نسبی، با اشکال و درجات گوناگون و همراه با تناقضات درونی. برای مثال در فرانسه با قهر انقلابی و خونین کلیسای کاتولیک را بالاخره از سلطه گری باز می‌دارند و سکولاریسم را به شکل لائیسیته که همراه است با تاکید قانونی بر تفکیک همه جانبه دین از همه نهادهای عمومی، مستقر می‌سازند. در آمریکا اما تفکیک دین عمدتا از نهاد دولت صورت می‌گیرد و نه لزوما از همه عرصه‌های عمومی. در انگلستان و آلمان، هنوز مقامات عالی دولتی در انتصاب مقامات دینی دخالت وسیعی دارند و یا دولت هنوز بودجه ویژه‌ای را برای کلیسا اختصاص می‌دهد. جای توضیح جزئیات نیست، فقط می‌خواهم اشاره وار تاکید کنم که سکولاریزاسیون یک «فرایند» است و نه مفهوم یا مقصدی تک خطی که بعضی‌ها به طور کامل به آن رسیده باشند، زیرا مثل فرایند دموکراتیزاسیون، لبریز است از پیچ و تاب‌ها، تنش‌ها، همراه با کاستی‌ها و کژی‌ها، یعنی نه مطلق است و نه ایده آل.
معهذا تجربه بشری فعلا راهی بهتر از دموکراسی و سکولاریته نیافته است. در مقایسه با انواع دیگر حکومت و نظام‌های اجتماعی، به خصوص در مقایسه با حکومت‌های مستبد دینی که بدترین نوع استبداد هستند، تنها دموکراسی، سکولار و غیردینی و غیرایدئولوژیک است - که به طور نسبی - توانایی و ظرفیت بیشتری برای تامین آزادی‌های فردی، حقوق بشر، خاصه حقوق زنان، آزادی وجدان و آزادی مذهب دارد، در نتیجه می‌تواند و قادر است که از حقوق اقلیت‌های مذهبی و قومی و جنسی هم پشتیبانی کند. حتا برای عدالت اجتماعی، توسعه پایدار و انسانی از جمله حفظ محیط زیست نیز دولت‌ها و نظام‌های دموکراتیک و سکولار (یعنی غیرمذهبی و غیرایدئولوژیک) توانایی بیشتری از خود نشان داده‌اند. برای مثال، در اسناد تحقیق برنامه توسعه سازمان ملل اگر به جدول درجه بندی میزان توسعه پایدار و انسانی (یعنی توسعه‌ای که همه جانبه است و معیارهای عدالت جنسیتی و توانمندسازی زنان را نیز ملحوظ می‌دارد) در کشورهای مختلف جهان نگاه کنیم، به روشنی خواهیم دید کشورهایی که در ردیف بالای توسعه انسانی قرار گرفته‌اند، دارای نظام‌های دموکراتیک، سکولار و غیرایدئولوژیک هستند.
خلاصه کنم، برای دموکراتیک شدن یک نظام، به یقین، مدرن و سکولار بودن شرط واجب است، اما کافی نیست. در ضمن هر حکومت مدرن، سکولار و حتا دموکراتیک لزوما تساوی‌جو و حامی حقوق زنان نیست. تحول در ساختار خانواده، نقش‌های جنسیتی، مبارزات مدنی و حق‌خواهانه خود زنان، و نقدهای فمینیستی متفکران بوده است که مدرنیت مرد محور را به تدریج توانسته باز تعریف کند. و در پی آن «نیمه دیگر» جامعه، یعنی زنان نیز از مواهب مثبت و امکانات رهایی بخش مدرنیته و دموکراسی برخوردار شدند. و گرنه دموکراسی‌های مدرن اولیه که در اروپای غربی و آمریکا مستقر شدند از جهاتی بی‌شباهت به دموکراسی باستانی یونان نبودند که دموکراسی را محدود به طبقه اشراف و مالکان کرده بود و زنان و برده‌ها را دربر نمی‌گرفت. لذا ما رشد و گسترش و اصلاح نسبی و مداوم دموکراسی‌های سکولار امروز را مدیون مبارزات حق طلبانه برده‌ها، زنان، رنگین پوستان و مبارزات ضداستعماری مردم مناطق مختلف جهان هستیم که دست آوردهای ارزنده و جهان شمولی چون کنوانسیون‌های جهانی حقوق بشر و مکمل آن حقوق زنان (CEDAW)، حقوق کودکان، حقوق کارگران و امثال آن را برای بشریت به ارمغان آورده است.

مدرسه فمینیستی: به نظر شما رابطه کمپین با امر دینی در زندگی روزمره مردم چیست؟ یعنی این رابطه باید از چه نوعی باشد از جنس «طرد»، «امتناع»، یا تعامل، همدلی و...؟ و آیا به نظر شما جنبش‌های اجتماعی وظیفه‌شان «خرافات زدایی» یا به معنای کلی‌تر، تغییر نگرش و رفتار آیینی و مناسکی مردم یا فعالیت در جهت استقرار نهادهایی است که شهروندان را قادر سازد تا بتوانند امکان انتخاب بیشتری داشته باشند؟ و آیا اساسا قرار است «خرافات» و رفتارهای غیرعقلانی در جامعه‌ای سکولار از بین برود؟
نیره توحیدی: اولا با تقسیم بندی شما در مورد دین در ایران امروز به سه عرصه رسمی / دولتی، روشنفکران دینی، و مذهب عامه مردم، بسیار موافق هستم و این نوع تفکیک‌ها و تمیز دادن‌ها را به ندرت از سوی فعالان سیاسی و فمینیست‌های ایران مشاهده کرده‌ام. ثانیا، نه تنها تفکیک میان این سه عرصه یا سه سطح دین، بلکه تفکیک و تمایز در کارکردها و ابعاد متفاوت و نیز مرتبط با هم دین را هم ضروری می‌دانم. دین شناسان حداقل ابعاد ذیل را از هم تمیز داده‌اند:
۱) ذهنی و نظری و جهان بینی و اصول، که به هدف معناجویی بشر یاری می‌رساند (intellectual / doctrinal)،
۲) ایدئولوژیک، که به کنترل و اقتدار سیاسی یاری می‌رساند،
۳) تجربی و عاطفی و عرفانی (experiential/ spiritual) که به نیازهای معنوی و تزکیه نفس یاری می‌رساند،
۴) مناسک، آیین‌ها و سمبل‌ها و نمادها (rite and ritual) که به آرامش بخشی، تسکین، و نیز هویت جویی یا هویت بخشی و تجانس و همبستگی آفرینی گروهی یاری می‌رساند،
۵) دستگاه‌ها، عمارت‌ها و معابد و موسسات و هیرارشی (سلسله مراتب) مقامات دینی، که در خدمت نهادینه کردن، متشکل کردن، هویت بخشی، کنترل و اقتدار اقتصادی و سیاسی است.
همانطور که سکولاریزاسیون بر روی همه این سطوح و ابعاد به یک گونه تاثیر نمی‌گذارد، فمینیست‌ها هم با همه ابعاد و عرصه‌های دین به یک گونه برخورد نمی‌کنند. اما در ایران امروز ما، بر اثر خشونت، زورگویی، ستم و تبعیض‌هایی که به نام دین بر بسیاری از مردم، به خصوص دگراندیشان و دگرباشان اعمال شده و می‌شود، بسیاری از روشنفکران زن و مرد و حتا مردم عادی و به خصوص جوانان را نسبت به دین رسمی، دلزده و به کارکرد دین به طور کلی بی‌اعتماد کرده است. اگرچه این واقعیت شاید در درازمدت به نوعی سکولاریزاسیون وارونه (ironic secularization) به آن معنا که ماکس وبر اشاره کرده بود، کمک برساند، اما در کوتاه مدت به عکس‌العمل‌ها و شکاف‌های خصمانه و افراطی دامن زده است. برای مثال همانطور که شریعت‌مداران متعصب و دینداران قشری و بنیادگرا، غیرمسلمانان یا حتا مسلمانان سکولار را به نوعی «نجس» یا لااقل غیرخودی و درجه دوم و سوم تلقی می‌کنند، چه بسا روشنفکرانی هم که نه تنها شریعت مداران بنیادگرا و قشری، بلکه دین باوران روشنفکر یا نواندیشان دینی و حتا مردم عامه دیندار را هم به نوعی اگر نه «نجس»، اما غیرخودی، جاهل، عقب مانده و درجه دوم انگاشته و از نزدیکی با آنها و همکاری و اشتراک در هر مراسم و آینی که رنگ و بوی دینی دارد و یا بیانگر کاربرد منابع و زبان و مفاهیم دینی است شدیدا اکراه و پروا دارند. این فضای به وجود آمده می‌تواند به سکولاریسم افراطی و ایدئولوژیک (توتالیتر) و لائیسیته ژاکوبنی منجر شود که می‌دانیم با خشونت و قهر انقلابی آمیخته است.
باعث اصلی این شکاف و قطبی شدن خصمانه البته که حکومتی شدن دین است. چرا که حکومت دینی حتا به دین عامه مردم در عرصه‌ها و ابعاد مختلف نیز رنگ و بوی سیاسی و شبهه اقتدارجویانه داده است. برای مثال برخی دوستان از شما ایراد گرفتند که چرا در مراسم «آش نذری» که مادر یکی از دستگیرشدگان «کمپین یک میلیون امضاء» در مسیر تلاش‌هایش برای آزاد کردن دخترش از زندان ترتیب داده بود، شرکت کردید و در اجرای نمادین این آیین همراهی نشان دادید. یا چرا در ترویج و تبلیغ ایده‌ها و مطالبات تساوی‌جویانه زنان به گذاشتن جزوات حقوقی کمپین در بسته‌های «آجیل مشکل‌گشا» دست یازیدید. می‌پرسم آیا دوستان روشنفکری که در این موارد به شما ایراد گرفتند، اگر شما در آیین‌ها و مراسم چهارشنبه سوری، سفره هفت سین و سیزده بدر شرکت می‌کردید و مطالبات کمپین را با این سنت‌ها و آیین‌ها ادغام می‌نمودید همین عکس‌العمل را باز هم نشان می‌دادند؟ فکر می‌کنم جواب منفی باشد. چرا که شما و حامیان کمپین در مورد سفره هفت سین و «سیزده بدر» چنین کردید و من شاهد ایرادگیری آنها نبودم. در حالی که باید پرسید به راستی «خرافات» نهفته در «چهارشنبه سوری»، «هفت سین» و «سیزده بدر» با «خرافات» نهفته در «آش نذری» و «آجیل مشکل‌گشا» چه تفاوتی دارد؟ جز این است که در ذهن بسیاری از ما روشنفکران - و نه مردم عادی - «آش نذری» به عنوان دنباله‌ای از دین حکومتی تعبیر می‌شود و در نتیجه، سنت‌گرایی ستمگرانه را تداعی می‌کند، پس لاجرم «خرافی و واپسگرا» تلقی می‌گردد در حالی که «چهارشنبه سوری» آئینی قدیمی تر و متفاوت از گفتمان دینی حاکم و لابد چالشگرانه نسبت به وضع موجود به نظر می‌رسد؟
از طرف دیگر این دو دسته آیین‌ها، احساسات متفاوتی را نیز تداعی می‌کنند. چهارشنبه سوری و هفت سین و سیزده بدر، با ایام نوگشت سال، بهار و شادی و امید و دلخوشی همراه است، اما «آش نذری» ایام غم‌گساری و رنج و درماندگی را تداعی می‌کند، از این رو جذابیت کمتری دارد. ولی از لحاظ انسان‌شناسی و روانشناسی آیین‌ها و مناسک، هر دو دسته این سنت‌ها کارکرد اجتماعی یکسانی دارد، هر دو در جهت امیدبخشی و تسکین‌بخشی انسان ساخته و پرداخته شده و در عرض نسل‌ها دوام یافته‌اند. هیچکدام توانمندسازتر یا مخرب‌تر از دیگری نیستند و از لحاظ تاریخی نیز ما (حداقل من) مطمئن نیستم که از چه زمانی شکل گرفته‌اند و آیا اصلا فرآورده‌های ادیان سازمان یافته و رسمی هستند یا نیستند. پس قضاوت و احساسات منفی یا مثبت ما روشنفکران نسبت به آنها بیشتر مبنای سیاسی و ایدئولوژیک دارد نه یک ارزیابی جامعه شناختی که منافع و توانمندسازی زنان و مردان عادی جامعه را ملحوظ بدارد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: