۱۳۹۱ دی ۱۷, یکشنبه

فمنیزم، جنبش رهایی زنان

قسمت دوم
فيمينيزم از مقولاتي است که به دلیل عدم درک بستر سیاسی ـ اجتماعی جنبش زنانه ی بومی، هنوز در کشور ما مبهم و ناشناخته باقي مانده و اغلب مي پندارند که اين جنبش عملي ـ فکري محرک زنان جهت گشودن باب مخاصمه با مردان بوده و يا اين که چنین انگاره و فکری در واقع تلاشي است به منظور رسيدن زنان به «آزادي سکس» و بی بند و باری های اجتماعی ـ اخلاقی.
به هرحال، هم مردانی که به خاطر حفظ موقعیتی که نظام مردسالاری به او تفویض نموده عملا و با تمام نیرو در برابر جبهه اي از زنان آگاه و برابري خواه قرار گرفته، و هم زنانی که به دليل ويژگي تاريخي ـ جنسيتي تمکين مداوم شان در مقابل مرد و فرهنگ مردسالاري به قعر زبونی و باورمندی به اقتدار مرد رسیده اند، به يک اندازه در برابر چنين جنبشي از خود واکنش منفی و تدافعی نشان مي دهند. تجارب شخصي نويسنده در برخورد با زنان مختلفي که هر يک داعيه ی مبارزه براي زنان داشته و آن را طي نوشته ها و سخنراني هایی که به مناسبت هاي مختلف ابراز داشته اند، گواه روشنی است بر واکنش های جدی جریانات متعدد زنانه حین مطرح شدن مسئله ي فمنیزم.
از آن جا که تصمیم نویسنده بر همکاری نزدیک با جریانات فمنیستی استوار می­ باشد، در اين نوشته تلاش شده تا مختصراً مقوله ي فيمينيزم را جداي از گرايشات مختلف مورد بررسي قرار داده و تعريف نسبتاً عام تري از آن ارائه گردد تا بتوان هرگونه واهمه و پيش داوري در مورد آن را کنار زد و حتا بر ضرورت گنجاندن این انگاره را در متن اندیشه های مارکسیستی ای که مدعی ترقی خواهی، دموکراتیک و برابری طلبانه می باشد، جدا تأکید دارد تا یکی از بزرگ ترین ضعف های مارکسیزم منتهی گردد. زیرا نویسنده هرگز به این برداشت باور ندارد که تضاد جنسیتی و ستم و تبعیض علیه زنان و حتا تبعیضات قومی بخشی از ستم طبقاتی است که با از میان برداشتن طبقات ستمگر و استثمارگر، اتوماتیک مان به برابری انسان ها نایل خواهیم شد.
گرچه امروزه بخش هایی از جریانات فمينيستی به دليل تمايل و وابستگی شان به مناسبات تولیدی ـ فرهنگی خاصی، یا قرابت شان به مکتب هاي فکري مختلف و یا تلاش جریانات فکری ـ سیاسی برای استفاده ی ابزاری از اندیشه ی فمنیستی تنها برای بسیج بیشتر زنان پیرامون ایدئولوژی های حزبی شان، فمنیزم را به جريانات متعددي تقسيم نموده اند، اما با همه ی این ها هيچ وقت نمي توان این اندیشه را «مکتب فکري» و يا يک «ايدئولوژي» به شمار آورد، چراکه گستردگی مفهومی این واژه و نامحدود بودن دامنه ی کارکردی جریانات فمنیستی، خود از عدم وجود اصولی تعبدی انعطاف ناپذیری در متن این جریان حکایت دارد که هرگونه شباهت «فمنیزم» را با مکتب های فکری «کلان روایت» برخوردار از حالت «دگم» از میان برداشته است. بنابراين، فمينيزم بيشتر به جنبشي مي ماند که جهت ارتقا و رشد فکري و عملي زنان و توانمند­سازي آنان به منظور مقابله با انديشه و نظام مردسالاري که عليه زنان تبعيض های چندبعدی را روا داشته و آن ها را در موقعیت و منزلتي پايين تر از مرد قرار داده است، شکل گرفته که چیزی به نام ايدئولوژي که از ماهیتی زنانه برخوردار باشد را نمی توان در آن یافت. از سوی ديگر، جنبش فمينيستي به دليل محتواي رهايي بخش و برابري خواهانه ای که پیروانش برای هر دو جنس درنظر دارند، عمدتاً فکر و اندیشه ای است برای نجات انسان و نه خصومت میان انسان ها به نام «جنس» و «جنسیت» و جاگزین نمودن برتری و سلطه گری.
اگر فمينيزم مکتب فکري (ایدئولوژی) باشد، تمامي جريانات آن مي بايست از اصول و نظام فکري مشخصي تبعيت کنند و آن چه هم به عنوان اختلاف ظاهر مي گردد بيشتر در تعبير و تفسير اصول (با اعتقاد به مباني فکري مشترک) و يا انتخاب استراتژي و تاکتيک باشد؛ درحالي که جريانات فمنيستي بعضاً از چنان تضاد عميق فکري نسبت به ديگري برخوردار مي باشند که مباني فکري نظام هاي مورد نظر، برنامه ها و مطالبات يک ديگر را ضد­فمنيستي و ضد­زن تلقي مي نمايند. در اين رابطه کافي است تا اشاره اي داشته باشيم به تضادهاي عميقي که ميان ليبرال فمنيست ها و فمنيست مارکسيست ها وجود دارد. فمينيست هاي کمونيست معتقدند که تبعيض و ستم عليه زنان در واقع جلوه اي از استثمار بوده که تنها در مناسبات طبقاتي شکل مي گيرد و نماد چنين نظامي هم کاپيتاليزم (سرمايه­داري) مي باشد و اساساً پيدايش طبقات با استثمار و مردسالاري را هم زمان می داند. بنابر اندیشه ی فمنیست مارکسیستی، تنها راه رسيدن زنان به مناسباتي که در سايه ي آن برابري زن و مرد تحقق مي يابد، سرنگوني نظام سرمايه­داري با تمامي نهادهاي آن و استقرار سوسیالیزم و سپس کمونیزم که متضمن نفی طبقات و نهایتاً نفی تمامی اشکال تضاد و من جمله تضاد جنسی است. در صورتي که ليبرال فمينيست ها خواهان دست يابي زنان به حقوقي هستند که تنها در نظام سرمايه داري قابل تحقق بوده و مکتب فلسفي ليبراليزم به مثابه ي روح سرمايه داري، تنها مکتبي است که نسخه ي چنين حقوقي را براي زنان مي نويسد. البته در کنار اینگونه تضادهای فکری، باید از اختلاف نظر موجود میان هر یک از دسته های فمنیستی نیز یادآوری نمود. مثلاً اختلافاتی که میان خانم ولستون کرافت به عنوان یکی از اولین لیبرال فمنیست ها و خانم تیکر و جان استوارت میل وجود دارد اغلب تا سرحد عدم سازش هم پیش می روند.
با همه ي اين ها، فمينيزم نه به عنوان مکتب فکري اي که داراي رهنمودهاي لازم الاجرا براي پيروان بوده، بلکه جنبش محرکي که زنان را به سوي خودباوري، استقلال انديشه و عمل و اعتقاد به برابري زن و مرد درتمامي عرصه ها سوق داده و مي تواند به عنوان تعديل گر انديشه هاي فلسفي و علوم اجتماعي اي که تاکنون و به طور کامل مردانه و مذکر بوده اند، نه تنها براي زنان که براي همه ي بشريت، راه حلي به سوي انسان شدن تلقي گردد. واضحتر اين که، جنبش تئوريک ـ عملي فمينيزم، در واقع راه حل نجات انسان (به شمول مردان) را با تحقق برابري انساني زن و مرد ارائه مي کند. درست به همين دليل است که نمي توان براي فمينيزم خطوط سرخ ايدئولوژيکي ترسيم نمود که هيچ پيروي را ياراي عدول از آن ها نباشد، بلکه با درنظرداشت مبناي برابري زن و مرد به عنوان انسان، و نيز نفي مردسالاري به مثابه ي انديشه اي برتري جويانه و نفي کننده­ي انسانيت زنان و مردان، که می شود آن ها را به عنوان اصول عام و همه پذیر فمنیزم شناخت، متناسب با روابط و مناسبات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي هر جامعه اي بازتعريف شده و راه برون رفت زنان را از وضعيت کنوني و مادون انساني شاندر شرایط و فضای سیاسی ـ اجتماعی متفاوتی ارائه مي دهد. در چنين تعريفي، نه انديشه ي مارکسيستيِ مبتني بر زيربنا بودن روابط توليدي به­ تنهايي تبيين کننده ی مسأله ی جنس و جنسیت است و نه نظام سرمايه­داري با اصالت منافع فردي (Individualism) و «سود» قادر است تا راه حل نهایی نجات زن از اسارت مردسالاری را تضمین نماید.
بنابراین آن چه در میان این هیاهوی فکری مهم است، نهادينه شدن حق انسانيِ برابر با مردِ زنان مي باشد که معيار قابل قبول فمينيزم به شمار مي رود. در این طرز تفکر، اساس و مبنا و شاخصه ی سنجش، «جایگاه زن» در مناسبات تولیدی ـ فرهنگی به مثابه ی شکل عینیت یافته ی اندیشه ها است. يعني، زني که در جوامع بسيار ابتدايي مانند بعضي از قبايل آمازون که در آن نه تنها هيچ مانعي براي رسيدن زنان به بالاترين مقامات تصميم گيري و اجرايي جامعه وجود نداشته و روابط توليدي ـ اجتماعي غير تبعيض گرانه اش نه تنها زمينه ي رشد و رقابت زن با مرد را مهيا ساخته، بلکه زن را از اختیارات و صلاحیت کامل برخوردار نموده است، به مراتب از ايالات متحده ي آمريکايي که در تاريخ خود تنها یک بار کانديدايي از زنان براي رياست جمهوري داشته و يا بالاترين آمار ناامني زنان و تجاوز جنسي به آن ها را دارا مي باشد، قطعاً متکاملتر است.
پس آن چه موضوع بحث و عمل فمينيستي است، تبعيض عليه زنان و موانع متعدد سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ای است که از متن روابط مردسالار تراوش يافته و از بدو تولد نوزاد مادینه، تا دم مرگ به کنترلش پرداخته و پي در پي به او تلقين مي کند که درتمامي ابعاد کمتر از مرد است و نبايد با او به رقابت برخيزد، چه برسد به این که ادعای برابری با مرد را نماید. اين انديشه چند هزار سال است که بر فکر و رفتار زن و مرد حکومت مي کند و تقريباً در همه ي جوامع بشري با درجات متفاوتي کماکان وجود دارد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: