۱۳۹۱ دی ۳۰, شنبه

فمنیزم، جنبش رهایی زنان 4



قسمت چهارم
بنابراین، چون فمنیزم یک مکتب فکری منسجم و دارای اصول و عقاید ثابت نبوده، بلکه بیشتر جنبشی است که از حرکت و مبارزه سخن دارد و لذا متناسب با شرایط مشخص اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ای که جایگاه زن را در جوامع مختلف تعیین می نماید، همچنین نوع اقدامی که به نیرو و آگاهی فمنیست های هر جامعه منوط می باشد، دارای تعریف متفاوتی می گردد. به عبارت دیگر، فمنیزم بیش از هر اندیشه و تئوری دیگری استعداد بومی شدن را دارا می باشد و با شرایط متفاوت آمیخته می گردد. چراکه مبارزات همیشه به شرایط متغیر وابسته بوده و بسته به موقعیت و وضعیت سیاسی ـ اجتماعی می تواند از رادیکال ترین تا محافظه کارترین شکل را به خود بگیرد. یعنی، نوع مبارزه ی زنانه، از سویی به مبرم ترین نیازهایی که برای مساعد شدن شرایط بهتر زندگی مرتبط بوده و مطالبات دقیقا بر اساس آن ها صورت خواهند گرفت و از سوی دیگر به شرایط عملی شدن این مطالبات و نیز توانمندی و درجه ی آگاهی مبارزین بستگی دارد، طوری که اگر نیاز یک جامعه دسترسی زنان به «حق رأی» باشد، در جامعه ی دیگری که تمام این مراحل را پشت سر نهاده و مقولاتی چون «حق طلاق» یا «تقسیم کار خانه» به مثابه ی مانع عمده ی رشد زنان مطرح هستند، ضرورت مبرم مبارزاتی به شمار رفته که مبارزه برای «حق رأی» دیگر جوامع شاید نوعی «خرده کاری» در عرصه ی مبارزاتی به شمار آید. این است که فمنیست های شناخته شده ای چون ویکی ­وندل در کتاب «فمنیزم و تحلیل های سیاسی» خود از فقدان یکدستی و تعریف یگانه شکوه داشته و می گوید،
«بسيار دشوار است عقايد اساسي را مشخص کنيم که دست کم بعضي از کساني که خودشان را فمينيست مي دانند با آن مخلفت نکنند».
علاوه بر غامض بودن مفهوم و تعریف فمنیزم که علت اصلی آن را باید در وظیفه ی مسلح نمودن زنان برابری خواه به رهنمودهای متفاوتی که باید در جوامع مختلف کارایی داشته باشد، جستجو کرد، خود دست همه را در تعریف این واژه، متناسب با شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هر جامعه ای باز می گذارد و جنبش فمنیستی را از واژه ای غربی و با تعاریف منبعث از ساختار و فرهنگ جوامع غربی بیرون می کشد و آن را بومی تر می سازد. روشن است که وظیفه ای چنین پیچیده درعین حال مشکلات فراوانی را برای کابرد و نوع استفاده از آن خلق می نماید. این معضل و پیچیدگی، پروسه ی درک و فهم «فمنیزم» توسط زنان ناآگاه و کم مطالعه و بعضاً احساساتی و عقده ای را با مشکلات جدی روبه رو می نماید. البته مخالفین این جنبش و جریانات زن ستیز هم از فرصت استفاده نموده به تخریب و بدفهمی بیشتر آن کمک می نمایند. خانم کیت­ فیگز در کتاب یاد شده اش می گوید، «... واژه ی فمنیزم چنان با موفقیت به معنای تنفر از مرد، خشن، هرج و مرج طلب و زن همجنس باز رواج یافته است که تعداد اندکی از زنان مایل بودند قد علم کنند و آن را برای خود الگوی رفتاری بدانند. وی در جای دیگر کتابش می گوید، «[فمنیزم] چنان به گروه دیوانگان انقلابی منسوب شده که کمتر زنی می خواهد به فمنیست شناخته شود.»
البته این بدفهمی و حساسیت های ناشی از آن، مختص زنان معمولی نبوده و شخصیت هایی چون خانم مرضیه (مینو) مرتاضی لنگرودی که یکی از روشنفکران ملی ـ مذهبی ایران و همسر حبیب الله پیمان رهبر جنبش مسلمانان مبارز ایران می باشد، در گفتگوی کوتاهی با نویسنده ی این سطور در کابل ادعا نمود که فمنیزم اندیشه ای وارداتی و غربی است که به درد ماها نمی خورد. دقیقاً عمده شدن اندیشه ی جناحی از میان رادیکال فمنیست های عمدتا همجنس گرایی که معتقدند حتا نیاز جنسی به مردان به منظور بارور شدن زنان، با استفاده از تکنولوژی پیش رفته از بین رفتنی است و بر اسس دیدگاه خاص این دسته از افراط گراهای فمنیست، زنان باید مردان را از میان خود طرد نموده و به اجتماعات خواهری مستقل اکتفا نمایند، در کنار بدفهمی های ناشی از کم مطالعگی و سطحی نگری ها، زمینه ی رشد حساسیت زنان معمولی و موضع گیری نیروهای سنتی جامعه را بیش از پیش مهیا می سازد.
گرچه من معتقدم که بیش از بررسی و دقت روی مفهوم «فمنیزم» و به ویژه تعاریف متفاوتی که به دلیل تمایلات و قرابت های ایدئولوژیک ـ سیاسی از این واژه بیان گردیده اند، باید تأثیر رفتار و تمایلات افراد منتسب به یک جریان فمنیستی بر تعریف های ارائه شده را مورد پژوهش قرار دهیم. چراکه، تمایلات و خواسته های فردی، گروهی، عقیدتی و سیاسی افراد و جریانات نقش بارزی در شکل گیری تعریف های متفاوت این واژه داشته اند. مثلا زنانی که بنا به دلایل و تمایلاتی از مردان نفرت پیدا کرده اند و یا از تمایلات همجنس گرایانه برخوردار بوده اند، وقتی فمنیست شده اند، به این اندیشه سمت و سوی و تعریف ضدمرد و یا همجنس گرایانه داده اند. البته نمی خواهم این نظریه را مطلق نمایم، اما چنین رویکردی بر تعریف و شناخت فمنیزم و تلاش زنان برای رهایی از ستم و تبعیض مردسالاری، کم تأثیر هم نمی باشد. یعنی تعریف های نادرست و جهت ضد مرد پیدا کردن تعریف های فمنیستی علاوه بر ایجاد حساسیت زیاد برای بخش های بزرگی از جامعه، می تواند آن را از مسیر اصلی آن که رویارویی با نظام و سیستمی پیچیده و قدرتمندی مانند «مردسالاری» می باشد، تحریف نماید و برخوردها را کاملا مکانیکی و سطحی نماید.
به هر حال، چنان که گفته شد مشکل است تا از میان صدها تعریفی که از فمنیزم صورت گرفته، بتوان یکی را پیدا نمود که مورد پذیرش همه باشد، اما می توان از نکاتی یاد نمود که می شود در میان تمامی تعاریف به طور مشترک پیدا شوند. مثلا تمامی فمنیست ها هم عقیده اند که زنان به­خاطر تفاوت جنسی شان مورد تبعیض مرد و جامعه ی مردانه قرار می گیرند و نیز همه برای رفع این تبعیض ها معتقد به کار و تلاش وسیع و همه جانبه ای هستند که در درازمدت باید نظام و مناسبات نابرابر را از جامعه برکند. در این خصوص خانم روزاليند دلمار در کتاب «فمنیزم چیست؟» خود می نویسد،
«دست­کم مي توان گفت که فيمينيست کسي است که معتقد باشد که زنان به دليل جنسيت گرفتار تبعيض هستند، که نيازهاي مشخص دارند که ناديده و ارضا نشده مي ماند، که لازمه ي ارضاي نيازها تغييري اساسي در نظام اجتماعي، اقتصادي و سياسي است».
از همه ی این ها که بگذریم، فمنیزم که منشأ آن مبارزات تاريخي زنان مي باشد، در طول تاريخ و متناسب با شرايط و ضرورت هاي مبارزاتي هر عصر و جامعه اي، از تعريف خاصي برخوردار بوده است. کما اين که، هر مدعي فمينيزم نيز، طبق تمايلات فکري، سياسي و طبقاتي اش تعريف هاي متفاوتي از آن ارائه مي نماید. يعني، يک جريان چپ نمي تواند تعريفي ماوراي طبقات و غيرراديکال از اين جنبش ارائه نمايد و متقابلاً جريانات و افرادي که از منشأ فکري سنتي و ماقبل مدرنيته (سرمايه­داري) تبعيت مي نمايند و يا به دليل وابستگي هاي سياسي و دولتي شان ناچار از روي کردي محافظه کارانه هستند، اغلب فمينيزم را حرکتي نامناسب براي جوامع مذهبي و شديداً مردسالار، معرفي نموده و پيروان اين جنبش را به خودباختگي فکري و به اصطلاح «غرب زدگي» متهم مي نمايند. چیزی که نهادهای سنتی ای چون «شورای علمای شیعه» طی قطعنامه ی سالانه اش شدیدا بر آن تاخته و آن را اندیشه ای ضداسلامی و غرب گرایانه نامیده اند.
در رابطه با چنین جرياناتی بايد روشن نمایم که هميشه چنين افترازناني اقشار بي سواد، متعصب و پیرو قرائت های کاملا سنتی نمي باشند. مثلا در این میان حتا با زنان تحصيل کرده ي دانشگاهي با مدارک و مقام هاي علمي بسيار بالايي نيز برمی خوریم که در مقابل فمينيزم اقدام به موضع گيري آشتی ناپذیر مي نمايند. چراکه مردسالاري اثرات خاص خود را عميقاً بر زن و مرد گذاشته و فرقي هم نمي کند که تحصيل کرده باشد و يا غير آن، و هرگز با متدهاي رايج هم نمي توان از چنگال آن رها يافت. به قول شولاميت فايرستون در کتاب ديالکتيک جنس،
«طبقه ي جنسيتي آنقدر پيچيده است که نمي توان آنرا مشاهده کرد. او معتقد است که فرودستي زنانه نه تنها در نظام دستمزدها و نظام حقوق (معاش) بلکه در تمامي مناسبات و روابط فردي و خانوادگي به طرزي نامرئي حاکم است».
 ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: