۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

برابري زن و مرد در قرآن (1)


کاظم وحیدی

مروري بر انديشه¬هاي ارتجاعي
در یکی از سرمقاله¬هاي نشريه¬ي فجر اميد )شماره¬ی پس از تصویب قانون اساسی) منسوب به گروه حرکت اسلامي، به مسئله¬ي زن و مرد از ديدگاه تلقيات ديني آقاي محسني رهبر اين جناح اشاره گرديده و بر خلاف موضع¬گيري هميشگي متوليان رسمي و عرفي دين که سرشار از مصلحت و منفعت¬سنجي مي¬باشد، اين بار بدون هيچ مصلحتي، صاف و روشن به ابراز نظر پرداخته و دور از ابهامات هميشگي، عدم برابري زن و مرد را به¬طور شفاف بيان داشته است. هم¬چنین در اولین قطع¬نامه¬ی سالانه¬ی نهاد موسوم به شورای علمای شیعه¬ی افغانستان موضع جدی¬ای علیه فمنیزم گرفته که در قطع¬نامه¬ی امسال نیز دیدگاه¬های برابری خواهانه¬ی زن و مرد را مورد نکوهش قرار داده و زن را دارای حقوق و وظایفی دانسته که متناسب با سرشت اوست.
گرچه تا کنون رواج بر اين بوده که متوليان رسمي و عرفي دين، آن بخش از درون¬مایه¬ی فکری و مواضع¬شان را که با شرايط فعلي جهان و اسناد پذيرفته شده¬ي بين¬المللي ناهم¬گون و متضاد هستند، به¬خاطر حفظ موقعيت و منافع شخصي ـ صنفي¬ یا به¬کلی می¬پوشانند و یا آن¬ها را در پس انبوهي از ابهامات و کلي¬گويي¬هایی مانند «اسلام دارای حقوقی است که موقعیت زن را برتر از مرد قرار می¬دهد» پنهان مي¬نمایند. اما از آن¬جايي که قانون تحولات اجتماعي حکم مي¬کند که نگه¬داري انديشه¬هاي متحجر و ضدتکاملي به¬شکل رازهاي دروني، برخلاف روند تکامل جامعه بوده و هرگز نمي¬تواند در درازمدت مستور بمانند، بالأخره ماهیت ارتجاعی و ضدزن آن¬ها با مرور زمان و با ورود به جزئیات بحث، یا هنگام قرار گرفتن در موقعیت عمل (مانند تصویب و اجرای قوانین) يکي پس از ديگري بيرون ريخته و ماهيت واقعي متوليان رسمي و يا عرفي دين را آشکار مي¬نمايد. چنان¬که همین چند وقت پیش با راه افتادن بازی سرگرم کننده¬ای به¬نام «قانون احوال شخصیه¬ی اهل تشیع» دیدگاه¬های زن¬ستیزانه¬ی عده¬ای که همیشه خود را صاحب دیدگاه باز و مترقی می¬نمایاندند، را به¬وضوح دیدیم.
نو آوران و نیروهای دموکرات ـ مذهبي در طول تاريخ و به¬ويژه دهه¬هاي اخير، علي¬رغم قرار داشتن در زير فشار نيروهاي لاييک (بی¬دین) و نيز مارکسيست¬هاي معاند با دين، که هر دو از دیدگاه¬ها و زوایای مختلفی، دين را فاقد پاسخ¬گويي به ضرورت¬هاي جامعه و مبارزات دموکراتيک عصر پنداشته و به¬همین دلیل توهین¬ها و تحقیرهای پی¬درپی و همیشگی را علیه این نیروها و عناصر به¬کار گرفته¬اند، ضربات سهمگين¬تر و جبران ناپذيري را از سوي جبهه¬ي ارتجاعی به¬رهبری متوليان دين متحمل گشته¬اند. به¬عبارت ديگر، نيروهاي ارتجاع مذهبي هيچ¬گاهي با مخالفين دين (لاییک¬ها و مارکسیست¬ها) آن¬گونه خشن و جدي برخورد نکرده که با دموکرات ـ مذهبي¬ها نموده¬اند. درعين حال، عناصر و جريانات ضدمذهبی نيز تهاجمات سهمگين¬ خود را به¬جاي ارتجاع مذهبی، اغلب متوجه نيروهاي مترقي مذهبي کرده و سر ستیزه را به¬جای واپس¬گرایان، با روشنفکران مذهبی گشوده¬اند. 
گرچه این مسئله دارای ریشه¬های متعدد فکری ـ سیاسی بوده که رقابت سیاسی یکی از آن¬ها به¬شمار می¬رود، اما علت عمده¬ی ¬چنين برخوردي را بايد در چگونگي و کم و کیف تفکرات علمي ـ فلسفي مترقيون مذهبي، و نیز کارکرد اصولي آنان جستجو نمود که برخلاف تفکرات احساساتي و غيرعلمي لاييک¬ها، مارکسيست¬ها و متولیان فرصت¬طلب و دین¬پناهی که اندیشه¬ها و استنباطات¬شان کاملاً غیرمنطقی و دور از عقلانیت است، از حرکت و تفکری رئالستیک برخوردار می¬باشند.
مبناي تفکر جناح سنتي چنان¬که بعداً شرح داده خواهد شد، تنها بر سطحي¬نگري بسيار مبتدي و پيش¬پا افتاده استوار نبوده بلکه متأثر از عقده¬های نوجوانی و اثرپذیری آنان از ارزش¬های جامعه¬ی روستایی می¬باشد. البته تا اين¬جاي قضيه ما تنها مبناهای فکري را مدنظر داشته¬¬ایم که به¬خوبی می¬تواند جریانات سنتی را از خط اصلی اسلام جدا نماید. اما اين¬که از لحاظ سياسي ـ اجتماعي چه مسائلي باعث گرديده تا هر دو جناحِ به ظاهر متضاد (جریانات سنتی و عناصر دین¬ستیز) از موضع مشترکی در برابر جریانات دموکرات ـ مذهبی برخوردار گردند، بحث جدایی است که بنیاداً با موضوع این مقاله مغایرت داشته و تفصیل آن را به¬دليل اهميتش در فرصتي مناسب و نوشته¬ای دیگر موکول می¬سازم. درعین حال عاری از سود نخواهد بود که به¬خاطر رفع بعضي ابهامات، در همین¬جا نیز اشاره¬اي گذرا به آن داشته باشیم.
به¬لحاظ اجتماعي و باور به فلسفه¬ی تاریخ، نيروهاي مترقي مذهبي به¬علت اعتقاد به اصل «معاد» به¬عنوان محتوا و مفهوم غايي فلسفه¬ي تاريخ که بیان¬گر جهت¬دار بودن این مکتب فکری و اين¬که هيچ عملي بي پاسخ و نتيجه نخواهد بود1، از توسل به هرگونه حرکت مقطعي ـ اپورتونيستي، و نيز پراگماتيستی (نتایج مقطعی) به¬کلي ابا ورزيده و با دقت هرچه تمام¬تر، از سويي روي مباني فکري ـ عقيدتي خود کار نموده و شدیداً به آن پايبند می¬باشند، و از سوي ديگر، به روابط تنگاتنگ و ديالکتيکي ميان استراتژي و تاکتيک، سخت معتقد هستند. درحالي¬که مارکسيست¬ها و لاييک¬هاي «جهان¬سومي» به¬دليل اثرپذيري از احساسات و عقده در انتخاب انديشه، بيش¬تر درصدد ارضاي عقده¬هاي خویشند تا مؤمنِ رسيدن به جامعه¬ي بي¬طبقه با حاکميت پرولتاريا و یا جامعه¬ای با ساختار غیرمذهبی. بنابراين، آن¬چه محرک اين عناصر و نيروها برای شروع مبارزه است، درواقع درگیری درونی آنان که منجر به معضلی رواني گشته و سخت آنان را می¬آزارد و در دور باطل «خود» و «جامعه» و ناسازگاري اجتماعي¬شان پیچانده است، و نه مسووليت اجتماعي ـ تاريخي یک انسان مبارز و متعهد به سرنوشت هم¬نوعان محروم¬شان. يعني، يک مارکسيست و لاييک جهان¬سومي به¬دليل ناسازگاري¬ شخصی با سنت¬هاي پوسيده¬ي اجتماعي ـ فرهنگی (وقتي فرهنگ را در کليت بزرگ و عامش در نظر بگيريم معمولاً مذهب را هم دربر مي¬گيرد)، برخلاف مارکسیست¬ها و لاییک¬های اروپایی که تمام تلاش¬ها و اقدامات خود را در جهت تغییر زیربناهای اقتصادی متمرکز ساخته بودند، (برخلاف تصور بعضی از کتاب¬خوان¬های وطنی ما، مدعیان لاییک¬ در کشور ما که عمدتاً پیرو لیبرالیزم می¬باشند، تاحدودی مانند مارکسیست¬ها از ضرورت تغییر زیربنای اقتصادی ـ تولیدی برای تغییر یک جامعه تبعیت می¬نمایند. تفاوت دیدگاهی میان این دو در واقع همان تمایلات طبقاتی بوده که لاییک¬های عمدتاً لیبرال برای تحقق مناسبات برژوازی و مصرفی¬سازی در جوامع جهان سومی تلاش می¬کنند). تنها به¬منظور رهایی خود از ناسازگاری با افکار سنتی جامعه وارد عمل شده و با دخالت دادن عقده¬های¬شان به ایجاد تغيير در روابط و مناسبات اجتماعي و فرهنگي جامعه (روبناها) بسنده مي¬کنند و مسئله¬ی تغییر زیربنای اقتصادی و مناسبات تولیدی برای آن¬ها امریست کتابی (تئوریک) و نه تجربی و ایمانی. بنابراين، قلمداد نمودن «اقتصاد و روابط تولیدی» به¬مثابه¬ي يک زيربنا در تحولات اجتماعي، دقيقاً امریست نمایشی و مترقی¬مآبی و نه باورمندی به یک اصل. پس مارکسيست مملؤ از عقده¬ي موسوم به «مارکسیست جهان¬سومي»، نه آن¬گونه که مارکسيسم فلسفي ـ مبارزاتی اولیه¬ی اروپایی که از اصل و زيربناي فلسفی «هستي= ماده» به اقتصاد به¬مثابه¬ی زيربناي اندیشه رسيده باشد، بلکه به¬خاطر رهايي از تفکرات سنتي¬ای که هميشه و همه¬جا به دست و پاي زندگي¬اش مي¬پيچند، تلاشي انتقام¬گرایانه از فرهنگ و جامعه¬ی سنتی خود، روی دست می¬گیرد. به¬عبارت دیگر، عمده¬ترین دغدغه¬ی مارکسیست¬های جهان¬سومی، نه رهایی طبقه¬ی موهوم و رؤیایی پرولتاریا (در کشورهای جهان سوم)، که تاختن و سرکوب آنانی است که پندارهای او را باطل می¬شمارند. خلاصه اين¬که، مارکسيسم براي او نجات زندگي خودش از مناسباتی است که جای¬گاهی اجتماعی مشخصی برای آنان درنظر نگرفته و عرف (سنت) دست و پا گیر همیشه برایش محدودیت ایجاد می¬نمایند، و نه راه¬حل و نجات انسان و انسانيت و ستم¬هایی که بر او روا می¬روند.
در رابطه با مقاومت ارتجاع مذهبي هم مبنا همين است، يعني نجات خود و قشرش در اولویت قرار داشته و نه انسان و اسلامی که از محتوای برابری¬خواهانه (توحیدی)، آزادی¬خواهانه و انسان¬محور برخوردار می¬باشد. یعنی، قشر ارتجاعي که ناجوان¬مردانه اسلام را دستاويزي براي رهايي خود و قشرش از سقوط اجتماعی قرار داده، در واقع همانند مارکسيست¬هاي جهان¬سومي (مارکسيست¬هاي عقده¬اي) در پی به¬دست آوردن موقعیت اجتماعی برتر و حفظ هژمونی اجتماعي گذشته¬اش، به مقابله با نوانديشان (به¬ویژه نوع مذهبي آن) برخاسته است. اگر هم ميزان و شدت برخورد این قشر با مترقيون مذهبي بسيار بالاست، دلیل آن را نباید تنها در ميزان اختلافات فکري و تعبير و تفسيرهاي اين دو جناح متضاد مذهبي از دين جستجو نمود بلکه این امر عمدتاً به چگونگی کارکرد و درجه¬ی باورمندی این دو جریان مذهبی که خود نیز برگرفته از رهنمودها و استنباطات متفاوت¬شان از دین می¬باشد، برمی¬گردد. یعنی اگر متوليان دين با دموکرات¬های مذهبي چنان شديد برخورد مي¬نمايند، به اين دليل است که استنباطات، حرکت¬ها و مبارزات نیروهای دموکرات ـ مذهبي، اتوماتیک¬مان به زير سوال بردن ايمان آنان نسبت به دين انجاميده و این سوال را فرا راه آنان قرار می¬دهد که آیا اظهارات مذهبی آنان غیر از دین¬پناهی چیز دیگری هم می¬تواند باشد؟ مسلماً مترقیون مذهبی مدعي غيراسلامي بودن تلقيات ديني متولیان دین بوده و معتقدند که برداشت¬های نادرست و ناصادقانه¬ی آنان باعث گریز روزافزون جوانان و تحصیل¬کردگان از دین بوده که باید این روند عقب¬گرایانه، از سیر تحول اجتماع کنار زده شود. به¬عبارت دیگر، جنبش فکري جديد مسلمانان، درخواست رجوع مستقيم مردم به مطالعه¬ي اساسات دين و تعمق و تحقيق و تفکر آزاد و مستقلانه¬ی همه¬ی مسلمانان در آن¬هاست، که مردمي کردن دين و مسئوليت ديني همگاني را به¬دنبال داشته و مآلاً به کنار رفتن واسطه¬هاي ديني¬ای منتهي می¬گردد که موجودیت¬شان هرگز با هدف و پيام قرآن مطابقت ندارد. چون اسلام ديني است که پيوند خدا و خلق در آن بي¬واسطه و مستقيم بوده2 و هدف نهايي اش خلق امتي است که هر فردش (شهروند) امام3 بوده و رهبریت جمعی و همگانی خود را در برابر سرنوشت همه¬ی مردم مسئول می¬داند.4 درحالي¬که هنگام تهاجم لاییک¬ها و یا نیروهای ضد دين علیه قشر مدعی تولیت دین، به¬دلیل ضدیت آنان با دین و مآلاً حمله¬ی مستقیم به دین، تيغ این متولیان خود منتسب دسته يافته و به عوام¬الناسي که به¬لحاظ فکری و اعتقادی توسط همین قشر درباری به استضعاف کشیده شده و لذا فاقد درک ديني می¬باشند، مراجعه نموده و واويلاي بربادي دين را سر مي¬دهند تا حمایت آنان را به¬دست آورند. این مؤثرترین ترفندی است که نهايتاً به تحکيم بيش¬تر پايه¬ها و اعتبارشان میان توده¬های مردم مي¬انجامد. 
اينک اين سوال تاريخي مطرح مي¬باشد که اصولاً چرا اين تفاوت فاحش بين دو تلقي و قرائت از يک منبع که حتا به¬لحاظ صحت اندیشه و روش برخورد با منابع دینی و مآلاً استنباط نادرست از آن¬ها، به تخطئه¬ی همديگر مبادرت مي ورزند، پديد آمده است؟ اين¬جا لازم است تا توضيح داده شود که هر ايديولوژي و مکتب فکری (چه زمینی و چه آسمانی) در مسير تاريخ، رفته¬رفته زنگارهاي زمان و اجتماعات متعدد را با خود همراه ساخته و نهايتاً به نقطه¬اي مي¬رسد که با اصل خود ماهيتاً متفاوت مي¬گردد. اين موضوع از نقطه¬نظر علمی دارای چنان اعتباری است که امروزه در میان محافل علمی امري پذيرفته شده به¬شمار مي¬رود. گرچه در رابطه با تأييد اين امر، نقطه¬نظرات جديد و علميِ زيادي وجود دارد، اما از آن¬جا که متوليان دين با اعلام ضددين بودن این نظرات، مردم عامی را که از متن دين و عمق آن بي¬خبرند، نسبت به صحت و سقم اين¬گونه نظرات دچار شک نموده و علیه آن برمي انگيزانند. بنابراين موحدين راستين با کمک¬گیری از علوم جدید و مراجعه به اصل دين (محکمات قرآن، احاديث و روايات قابل انطباق با محکمات) همیشه درصدد اثبات انحرافي بودن انديشه¬هاي ديني متوليان رسمي و عرفي دين بوده که آن را به مباحث بعدي پيرامون مباني تفسير قرآن، احاديث و روايات که حتماً به آن¬ها و در جزوه¬ای مستقل خواهم پرداخت، موکول مي¬نمايم.


مباني ضدزن در انديشه¬ي ارتجاع مذهبي
متوليان رسمي و عرفي دين که به¬نام «آخوند» و «مولوي» ياد مي¬گردند، عمده¬ترين نيرويي هستند که به¬نام دین و دفاع از آن، جهت ترويج و عرضه¬ي انديشه¬هاي قرون وسطايي تلاش مي¬نمايند. گرچه چنين انديشه¬هايي بيش از هر چيز به خود اسلام به¬عنوان يک دين مترقي، انسانی و دين هميشه¬ي تاريخ ضربه مي¬زند، اما اينان با لجاجت و اصرار هرچه بيش¬تر روي تلقیات تاریخ گذشته¬ی قبیله¬ای، فئودالی و خرده¬برژوازی خود¬شان دارند، در عصر آگاهی مردم تنها درصدد استحکام موقعيت رو به زوال خود بوده و بدون توجه به عوارض و پيامدهاي زيانبار تفکرات قرون وسطايي و قبيله¬اي¬ براي دين مبین اسلام و جامعه¬ی مسلمین، از اسلام چهره¬اي کريه و ضدانساني به¬نمايش مي¬گذارند.5 آن¬ها عمدتاً به دو دليل به¬ترويج و اشاعه¬ي تفکرات کهنه و ارتجاعي خود به¬نام اسلام مبادرت مي¬ورزند.


1ـ مباني فکري
ارتجاع مذهبي که همانا متولیان خود منتصب دین بوده و رسماً یا عرفاً به¬ خود صلاحیت اختیارداری دین را داده¬اند، از شالوده¬ي فکري¬ «روستايي ـ قبايلي¬ای» برخوردار بوده که مبناي آن را مناسبات اجتماعي ـ اقتصادي فئوداليته و یا ماقبل آن تشکيل مي¬دهد. البته بخشي از قشر آخوند شیعه که مبلغ انديشه¬هاي وارداتی ولايت فقيهي است تا سرحد خرده¬برژوازي هم بالا آمده است. جاي توضيح ندارد که ريشه¬ي تفکرات خرده¬برژوازي سنتي در واقع همان انديشه¬ي باقي¬مانده ار نظام فئودالي است که در گذشته وجه¬غالب جامعه¬ي ما بود. این نظام تنها به¬لحاظ اقتصادي، معاملات و مناسبات جدید، خرده¬برژوازي را وارد انديشه¬ي خود ساخته و فتاوی¬ای برای آنان ساخته¬اند. در نظام فئودالي و نيز خرده¬برژوازي سنتي، مناسبات «مردسالاري» با شدت بر جامعه حکم¬فرما بوده و طي آن علی¬رغم نقش بالا و به¬سزای زن در عرصه¬ي توليد، کوچک¬ترين نقشي در مدیریت و چگونگی مصرف آن ندارد. البته جاي هيچ¬گونه شکي نيست که نقش توليدي زن در جامعه¬ي روستايي بسيار مهم مي¬باشد، اما مناسبات مردسالاري حاکم چنين نقشي را منکر گشته و بنابراين، چه در عرصه¬ي مديريت توليد و نیز چگونگی مصرف، از زن ازاله¬ي صلاحيت شده و حتا مردان مالک زنان به¬شمار می¬روند که اختیار خرید و فروش¬شان را نیز دارا هستند6. چنين انديشه¬اي بر تک¬تک افراد جامعه¬ي روستايي حاکم بوده و هر عضو اين اجتماع (اعم از زن و مرد) به نقش اداري و رهبريت مرد باورمند مي¬باشد. زن در چنين نظامي حکم متاعي جهت ارضاي شهوت مرد، توليدمثل و خدمات درون منزل را داشته و ديد کلي جامعه نسبت به زن، ديد «جنسي» است. به¬عبارت ديگر، زن در جامعه¬ي روستايي نه¬تنها انساني هم¬تراز مردان قلمداد نمی¬گردد، که جنسي در خدمت مردان و براي تمتع جنسي آنان و توليدمثل به¬شمار می¬رود. بنابراین نابخردانه تبلیغ می¬کنند که «طبيعت زن چنين بوده، پس باید متقبل وظایف طبیعی خود گردد»! یعنی برای موجه جلوه دادن چنین حقوقی برای زنان، سیستم تناسلی زن را دست¬آویز قرار داده که از نقطه¬نظر ساختاری و وظیفوی عبارتست از پذیرایی از آلت تناسلی مرد، پرورش جنین و دست¬آخر شیر دادن و بزرگ کردن کودک. درست بر مبنای همین استدلال است که وظیفه¬ی مادری را بهانه قرار داده و از آن برای به¬بند کشیدن انرژی و استعداد زن استفاده می¬نمایند.
بنابراين، متوليان ديني که در مجموع برخاسته از چنين جوامعي هستند و لاجِرَم حامل انديشه¬ي مردسالارانه¬ي محض آن مي¬باشند (اصالت جنسي¬)، بعدها و پس از ورودشان به عرصه¬ي دين و برخوردار گشتن از صلاحيت توليت آن، جهت کلي انديشه و تلقيات ديني¬شان بر مبناي آن¬ها تعيين مي¬گردند. يعني، حين برخورد با مسئله¬ي «زن»، برخلاف قرآن که از ديد انساني برخوردار مي¬باشد و چنان¬که بعداً خواهیم دید، محکمات قرآن بر چنین دیدی تأکید دارد، داراي ديدگاه کاملاً جنسي و شديداً مردسالارانه¬ي اکتسابي از جوامع روستايي و قبايلي هستند.


ادامه دارد 

هیچ نظری موجود نیست: