۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

شمايی ‌از فمينيسم و مسئله ی زن (1)

اشرف دهقانی
 منبع: سایت سیاهکل

تذکر نکته ای از مسوول وبلاگ،
خانم اشرف دهقانی علاوه بر این که از رهبران اولیه ی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران است، یکی از مبلغین و پیروان سرسخت حقوق اقلیتهای قومی در ایران نیز میباشد که بعدها نظریاتش در این موارد را در وبلاگ «هویت هزارگی» نشر مینمایم.

کاظم وحیدی
 

هر نشريه سياسی را که امروز ورق بزنيم در رابطه با مسئله زن مطلبی در آن خواهيم يافت. دليل اين امر منفک از واقعيتهای زير نيست:
۱۶ سال است که زنان ستمديده ايران رو‌در‌روی رژيم ددمنشی قرار گرفته‌اند که علاوه براينکه آنان را در کنار ساير بخشهای جامعه مورد ظلم و ستم و فشارهای مختلف اقتصادی ـ اجتماعی و سياسی قرار داده، شديدترين فشارها و آزار و اذيت را نيز صرفاً به دليل آنکه زن می‌باشند به گرده آنان تحميل کرده است. ابعاد عظيم و گسترده ستمديدگی زن تحت حاکميت رژيم وابسته به امپرياليسم جمهوری اسلامی، در شرايطی که در طی ۱۶ سال مبارزه زنان برای احقاق حقوق بر حقشان هرگز به خاموشی نگرائيده، اثرات مهمی به‌جا گذاشته است. اين واقعيت باعث شده که امروز از يک طرف، رفع ستم بر زنان به صورت يکی از محورهای برجسته مبارزه دمکراتيک توده‌ها در آيد، و از سوی ديگر توجه بسياری به اين حقيقت جلب شود که مسئله زن دارای ريشه‌های تاريخی است و مبارزه برای نابودی قوانين ارتجاعی و تضييقاتی که رژيم جمهوری اسلامی در جامعه ما به وجود آورده است، هنوز برای آزادی و رهائی کامل زنان ايرانی کافی نيست.
در ميان نيروهای سياسی مختلف، بر مبنای واقعيت فوق، مسئله زن هم در رابطه با ايران و هم به‌مثابه معضلـی که در سطح جهان (چه در کشورهای تحت سلطه و چه در کشورهای پيشرفته سرمايه‌داری) مطرح می‌باشد، بيش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است. ولـی به همان نسبت که مسئله مورد توجه است ايده‌های متفاوتی نيز طرح و مورد تبليغ قرار می‌گيرد. در رابطه با اساس و کليت مسئله زن سوالات گوناگونی مورد برخورد قرار دارند. سئوالاتی از اين قبيل که اساساً در تاريخ چه علت و عللـی موجب تحت ستم قرار گرفتن زن شده است؟ اين ستم در چه بعد و اشکالی مطرح بوده و می‌باشد؟ رهائی زن در چه شرايطی امکان‌پذير است؟ و غيره. شکی نيست که به اين سئوالات با تفکر مارکسيستی به گونه‌ای و با تفکر بورژوائی به گونه‌ای ديگر پاسخ داده می‌شود.
آنچه امروز از لابلای نشريات سياسی مختلف می‌توان دريافت، آن است که کوشش زيادی برای اشاعه ايده‌های فمينيستی، چه رسماً تحت نام فمينيسم (که اساساً مبين ديدگاه بورژوائی در مورد مسئله زن می‌باشد) و چه غير آن، به عمل می‌آيد. آنجا که رسماً از فمينيسم دفاع نمی‌شود ترجمه‌ای از فلان کتاب يا نوشته فمينيستی با تعريف و تمجيد از آن ارائه می‌شود. کوشش می‌شود مبارزات زنان آزاده ايران بر عليه استبداد و بی‌عدالتی‌ها در گذشته با عنوان «فمينيسم در ايران» معرفی شود. حتی بعضی ايده‌های فمينيستی از زبان کسانی که خود را مارکسيست می‌نامند نيز شنيده می‌شود. و بعضاً نيز تحت عنوان به‌اصطلاح انتقاد از چپ اشاعه می‌يابند و الخ. شکی نيست که در چنين شرايطی هر نيرو و فرد کمونيست وظيفه دارد که به سهم خود به منظور طرد ايده‌های انحرافی در جنبش، مبارزه ايدئولوژيکی را بر عليه فمينيسم و هر نظر بورژوائی ديگر در رابطه با مساله زن به پيش ببرد و با طرح و اشاعه ديدگاه مارکسيستی در اين مورد، به دفاع از آن برخيزد.
در جهت انجام وظيفه فوق من نيز قصد داشتم ضمن طرح و بحث ايده‌های اساسی مارکسيسم در مورد مسئله زن، بعضی ايده‌های فمينيستی را مورد برخورد و نقد قرار دهم، بخصوص آن ايده‌هايی را که در قالب شعارهای ظاهرا درست و منطقی، سردرگمی را در رابطه با مسئله زن دامن می‌زنند. نظير شعار «رهائی زن به دست خود زن» که به تقليد از اين نظر مارکسيستی که رهائی طبقه کارگر تنها به دست خود اين طبقه امکان پذير است، عنوان می‌شود. ولـی با توجه به اين امر که از يک طرف در همه جا از فمينيسم صحبت می‌شود، بدون آنکه تعريف مشخصی از آن ارائه گردد و از طرف ديگر از آنجا که به منظور نقد ايده‌های فمينيستی مطرح در جنبش ايران، توجه به جوهر ديدگاه فمينيسم را لازم می‌دانستم، بهتر ديدم که در اينجا مطالبی را که می‌تواند به فهم و کسب شناخت هر چه بيشتر از ايده‌های فمينيستی کمک نمايند، مطرح نمايم و انجام آنچه که شرحش رفت را به مقاله ديگری واگذار کنم.
بنابراين آنچه در زير می‌آيد را بايد بخش اول يک نوشته اصلـی تلقی کرد. در اينجا سعی شده است ضمن پرداختن به اين امر که فمينيسم چيست و اشاعه دهنده چه ديدگاهی در جنبش زنان می‌باشد، گرايشات مختلف فمينيستی معرفی شوند. در عين حال اين کوشش نيز صورت گرفته که در تقابل با هر يک از گرايشات فمينيستی که با تعلق ايده معينی به خود از يکديگر متمايز می‌گردند، نقطه نظرات مارکسيستی نيز هر چند بطور کلی و فشرده مطرح شوند.
در رابطه با تعريف فمينيسم تا آنجا که اين مسئله به خود فمينيستها مربوط می‌شود، جالب است بدانيم که آنها تعريف واحدی از اين عنوان ندارند و به عبارت ديگر در تعريف فمينيسم متفق‌القول نيستند. در اين مکتب گروههای متفاوتی وجود دارند که در حاليکه هر يک خود را فمينيست می‌خوانند، از جهات بسياری متمايز از يکديگرند. اين واقعيت باعث شده است که تعريف يک گروه از فمينيسم مورد قبول گروه ديگر واقع نشده و لذا روی تعريف معينی توافق وجود نداشته باشد. در هر حال اين امر مسلمی است که فمينيسم با نگرش به جهان از زاويه زن و منافع خاص او شناخته می‌شود. شايد مقايسه صوری زير بتواند تصوير روشن‌تری از فمينيسم بدست دهد و آن اينکه اگر برای مارکسيستها پرولتاريا در مرکز توجه قرار داشته و آنها مسائل را از نقطه نظر تامين منافع پرولتاريا مورد برخورد قرار می‌دهند(۱) برای فمينيسم زن مرکز و اصل می‌باشد. از اين رو فمينيستها با اعلام اينکه زنها تحت انقياد مردها قرار دارند، کوشش در راه رهائی آنان از اين انقياد را وظيفه خود می‌خوانند. فمينيستها معمولاً اين نظر را می‌پذيرند که تفاوت بين مرد و زن در جامعه امری ذاتی و ناشی از بيولوژی‌های متفاوت آنان نيست و عموما به اين نکته واقفند که اگر ما شاهد آنيم که مرد در امور جامعه نقش فعال داشته و از موقعيت برتری برخوردار است و بالعکس زن در رابطه با عرصه‌های مختلف زندگی اجتماعی عقب‌تر بوده و دارای نقش تبعی است اين امر از خود جامعه نشات گرفته و بيانگر ضعف و بيماری آن است. با اين حال فمينيست‌ها اين ضعف و بيماری را به وجود طبقه يا طبقات استثمارگر در جامعه نسبت نمی‌دهند. برای آنها «مردان» به طور عموم در مقابل «زنان» به طور عموم قرار دارند، بدون اينکه تقسيم بندی جامعه به طبقات استثمارگر و استثمارشونده را تشخيص دهند. از اينرو آنها قادر نيستند مسئله زن را در رابطه با شکل‌گيری مالکيت خصوصی و بالنتيجه تقسيم جامعه به طبقات مورد توجه قرار داده و با ديد علمی به آن برخورد نمايند. در نتيجه آنها عاجز از درک علل واقعی و تاريخی ستمديدگی زن بوده و از ترسيم راه‌حلهای واقعی در جهت آزادی زن ناتوان می‌باشند. گروههای متنوعی در ميان فمينيستها وجود دارند و تا آنجا که مسئله به درک از مفهوم آزادی زن و اينکه کدام زن را می‌توان آزاد و رها شده از هرگونه قيد و بندی ناميد، مربوط می‌شود، آنها نظرات متنوع و مغاير با يکديگر ارائه می‌دهند. در رابطه با تنوع گروههای فمينيستی نيز اغراق نيست اگر گفته شود که به نظر می‌رسد هر دستــه و گروهی از زنان در اروپا و آمريکـــا که مسئله ستمديـــدگی زن را مورد توجه قـــرار داده‌اند، شاخه جديدی را نيز در رابطه با فمينيسم به‌وجود آورده‌اند. مثلا رنگين فمينيستها با درآميختن مسائل نژادی با مسئله زن، فمينيسـم خود را از ديگران متمايز می‌کننــد. يا در آمريکا زنان سياهپوستی هستند که با پيروی از نظرات نويسنده سياهپوستی به نام آليس وکر نام جديدی هم روی فمينيسم خويش گذاشتــــه، خود را «وومنــيست (WOMENIST)» می‌خواننــد وقس‌عليــهذا‌... . معمولاً در دستـه‌بنــدی گروههای فمينيستی به‌طور عمده از فمينيست‌های ليبرال يا ليبرال فمينيسم، فمينيستهای راديکال (راديکال فمينيسم)، فمينيستهای سوسياليست (سوسيال فمينيسم) اسم برده می‌شود و البته فمينيسم اگزيستانسياليستی خانم سيمون دوبوار نيز مطرح است که از جنبه‌ای به شاخه‌ای از راديکال فمينيستها و از جنبه‌ای ديگر به سوسيال فمينيستها نزديک است. اينان هر يک تعبير و تفسير خاص خود را از مسئله زن ارائه می‌دهند.
مسئله ديگری که بايد در رابطه با فمينيسم مطرح شود اين است که از آنجا که همه فمينيستها به هر حال مرد را مسئول ستمديدگی زن معرفی می‌کنند و موقعيت فعلـی زن در جامعه و به‌اصطلاح «جنس دوم» به حساب آمدن وی را ـ اگر چه با تعابير و تفاسير متفاوت و مختلف ـ ناشی از قدرت‌طلبی‌های مرد و فرهنگ مردسالاری تلقی می‌کنند، لذا در مکتب فمينيسم وظيفه مبارزاتی زنان، مبارزه با اين مسائل عنوان می‌شود(۲). محرز است که مسئله طبقات و مبارزه طبقاتی در فمينيسم به گونه‌ای که در ديد مارکسيستی مطرح است مورد توجه قرار ندارد، يا بهتر است بگوئيم مردود است. بنابراين دگرگونی ساختار اقتصادی ـ اجتماعی جامعه طبقاتی نمی‌تواند مسئله‌ای مطرح برای فمينيسم باشد. حتی سوسيال فمينيستها که با طرح نظر دوآليستی مبنی بر اينکه پدرسالاری و سرمايه‌داری دو سيستم متفاوت و کاملا جداگانه‌ای هستند که در تبانی با يکديگر زن را مورد ستم قرار می‌دهند (آنها کوشيده‌اند پلـی بين مارکسيسم و فمينيسم ايجاد نموده و اين دو را در آشتی با يکديگر جلوه دهند) شرايط رهائی زن را در انقلاب اجتماعی جستجو نمی‌کنند. بعضی از دستجات فمينيستی به‌دليل اعتقاد به اين امر که سلطه‌جوئی و زورگوئی نسبت به زنان نياز روانی مرد می‌باشد‌و ذات جنس مذکر با خشونت و برتری‌طلبی عجين گشته، عملاً مسئله را به امری لاينحل تبديل می‌کنند. بعضی افق ديدشان در رابطه با حل مسئله زن محدود به صرف کسب امتيازات قانونی و برخورداری از امکانات مساوی با مردان در چهارچوب سيستم اقتصادی ـ سياسی کنونی است. عده‌ای از فمينيستها جدا شدن زنان از مردان را به معنی آزاد شدن آنان می‌دانند. اينها در ضمن اغلب مبلغ برتری دنيای «زنانه» در مقابل دنيای «مردان» هستند. ظاهراً اکثر فمينيستهائی هم که به هر حال خود را صاحب فکر سياسی می‌دانند، حل مسئله زنان را با کار آموزشی و تبليغی امکانپذير می‌دانند.
برای آشنائی بيشتر با فمينيسم بهتر است در اينجا مختصرا در مورد هر يک از گروههای فمينيستی فوق‌الذکر توضيحی داده شود.

ليبرال فمينيسم
ليبرال فمينيسم به نظرگاهی اطلاق می‌شود که با پيروی از ليبراليسم قرن هيجدهم که مدافع حقوق و آزاديهای فردی بود، خواستار کسب چنين حقوق و آزاديهائی برای زنان در جامعه سرمايه‌داری می‌باشد. از اين نظرگاه البته، الزامات استثمارگرانه و ستمکارانه سرمايه‌داری مانع تحقق خواستهای بر حق زنان در نظر گرفته نمی‌شود. از همين رو نيز ليبرال فمينيسم خود را با مرد درگير می‌بيند تا با سرمايه‌داران. اين نوع فمينيسم از آنجا که آزادی زنان به مفهوم برابری آنها با مردان در تمام زمينه‌ها را در چارچوب نظام سرمايه‌داری امکانپذير می‌داند، مبلغ آن است که کوشش زنان برای شرکت در همه عرصه‌های زندگی در نظام موجود به آزادی آنها منجر خواهد شد. قابل تصور است که برای يک ليبرال فمينيست منطقاً شرکت زنان در ارگانهای سياسی دولتهای کنونی و مثلاً رسيدن به مقام نخست‌وزيری و رياست جمهوری بايد امر ايده‌آلـی تلقی گردد.


ادامه دارد

۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

اسلام، زنان و برابـری (1)

مریم رجوی


فصل اول

بنیادگرایی و زنان



زمینه ظهور بنیادگرایی
ایران کشوری است با وسعتی سه برابر فرانسه و جمعیتی حدود ۷۰ میلیون, کشوری با ۹۸درصد مسلمان و اکثریت شیعه. ولی آن‌چه موقعیت ایران را برجسته می‌کند قبل از هر چیز تاثیرگذاری فرهنگی و سیاسی آن در جهان اسلام می‌باشد. چرا که ایران نقش تعیین‌کننده و یگانه‌یی در شکل‌گیری تمدن اسلامی در سده‌های اولیه ظهور اسلام داشته و همواره در سمت‌گیریهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جهان اسلام اثرگذار بوده است. بی‌جهت نیست که رژیم آخوندی رسما از ایران به‌عنوان ام‌‌القُرای اسلامی نام می‌برد, محمد جواد لاریجانی از نظریه‌پردازان ولایت‌فقیه تصریح می‌کند: «ما موقعیت بسیار بزرگی در جهان اسلام داریم. هیچ کشوری جز ایران نمی‌تواند جهان اسلام را رهبری کند, این یک موقعیت تاریخی است».(۱)
آرزوی به دست آوردن «رهبری جهان اسلام»، همان توسعه طلبی ارتجاعی و رویای احیاء امپراطوری و خلافت قرون وسطایی تحت نام اسلام در جهان است که یکی از اجزاء تفکر بنیادگرایی محسوب می شود.
در یک نگاه تاریخی, سابقه قشریگری و تحجر و برداشتهای انحرافی از اسلام به ۱۴۰۰سال قبل یعنی به چند دهه بعد از ظهور اسلام برمی‌گردد و در تاریخ معاصر و قرن بیستم هم، جریانهای بنیادگرا در نقاط مختلف جهان اسلام ظهور کرده‌اند, البته به‌صورت جریانهای منزوی و ضعیف بوده‌اند. ولی بنیادگرایی اسلامی که امروز ما از آن صحبت می‌کنیم, با روی کار آمدن خمینی در سال ۵۷ در ایران به وجود آمد و به اتکای یک حاکمیت سیاسی آن‌هم در کشوری به اهمیت و بزرگی ایران، شروع به اثرگذاری در سطح منطقه و در کل جهان نمود. بنا بر این, اگر چه این پدیده از قبل آثار و جریانها و تشکلهایی داشته, اما مثل وضعیت کنونی که ناشی از روی کار آمدن خمینی از ۲۵سال پیش است، نبوده است.
بنیادگرایی اسلامی معاصر مبتنی بر نظریه «ولایت فقیه» است که توسط خمینی درکتاب «حکومت اسلامی» تدوین شد.(۲ )
خمینی در این کتاب تصریح می‌کند که «ولایت فقیه مثل جعل قیم برای اطفال است. قیم ملت با قیم صغار, از لحاظ وظیفه و موقعیت, هیچ فرقی ندارد».با این نظریه خمینی یک رژیم قرون وسطایی را در ایران تأسیس کرد که به زودی محرک و پشتیبان بنیادگرایی در همه کشورهای مسلمان شد.
منظور از بنیادگرایی، نه واقعیت اسلام است و نه حتی تلقی ارتجاعی از اسلام، بلکه یک جریان قرون وسطایی با ویژگیهای سرکوبگری، انحصارطلبی، صدور تروریسم، قشریگری و زن‌ستیزی است که درصدد است حکومت ولایت‌فقیه را به همه جهان بسط و توسعه بدهد.
 امروز موج فزاینده تروریسم و کشتار و ویرانگری بنیادگرایی اسلامی، خطر آن برای همه رهاوردهای تمدن و جامعه بشری را به‌همگان نشان می‌دهد. اما تهدیدی که از جانب آن متوجه زنان و دستاوردهای جنبش برابری شده به‌مراتب بزرگتر است و پیامد وخیمی برای کل جامعه بشری دربر دارد.زیرا مسیر پیشروی این نیروی ارتجاعی در بنیادهای ایدئولوژیکی آن، از زن ستیزی می‌گذرد.آنها به‌نام اسلام برابری زن و مرد را نفی می‌کنند. (۳)
این بلای شوم از حدود سه دهه پیش تأثیر ویرانگر خود را بر هستی اجتماعی و سیاسی تمام مردم ایران و به ویژه زنان وارد کرده و در سالهای اخیر سایر کشورهای اسلامی را در نوردیده است. بنیادگرایی برای تحمیل و تحکیم خود گسترده‌ترین و ضدانسانی‌ترین شیوه ‌های سرکوبی عمومی و زن‌ستیزی را به‌کار می‌برد. این جریان برای زن ارزش انسانی قائل نیست. از نظر اقتصادی و اجتماعی به‌طور رسمی زنان را نصف مردان اعلام می‌کند و در پهنه سیاسی صلاحیت زنان را در امر رهبری، حاکمیت و قضاوت، مطلقاً نفی‌کرده است.
خمینی در سال ۱۳۴۱ دادن حق رأی به‌ زنان را منشأ فاسد کردن جامعه می‌دانست. با همین دیدگاه‌ بود که آخوندها در آغاز انقلاب ایران در سال ۵۷، عوامل اوباش خود را به‌ جان زنان روسپی انداختند، خانه‌های آنها را آتش زدند و خودشان را کشتند و سنگسار کردند. از نظر آنها این بالاترین ثواب و مؤثرترین و ارزشمندترین شیوهٌ پاکسازی اجتماعی بود.
مرتجعان حاکم بر ایران که منشأ بنیادگرایی اسلامی هستند، با برقراری مناسبات شنیعی نظیر مجاز شمردن چند همسری یا رواج ازدواج موقت، در عمل بازار فحشا را شکل داده و زن ستمزده را قربانی کرده‌اند.آپارتاید جنسی نیز سرکوبی زنان و انواع تبعیضها نسبت به آنان را سیستماتیک کرده است.
سؤال اساسی در مورد این ستمهای فاجعه‌بار این است که هدف بنیادگرایان از به‌کار بستن آن چیست؟ آیا می‌خواهند برداشت ارتجاعی خود از اسلام را جا بیندازند؟
تجربه ایران در دوران حکومت آخوندها به‌روشنی نشان می‌دهد که هدف اصلی آنها حفظ حکومت بوده و هست. زن‌ستیزی دینامیسم سرکوبی عمومی برای بقای استبداد مذهبی است.
بنابراین لازم است به آنچه سنگ بنا تفکر بنیادگرایان را تشکیل میدهد، توجه کنیم.

تبعیض جنسی, سنگ بنای اندیشه بنیادگرایی اسلامی
 تفکر خمینی ومرتجعان بنیادگرایی که پیرو او هستند, در مناسبات بین انسانها, مرزبندی جنسی را مهمترین مرزبندی می‌شناسد. برای روشن شدن مساله یک مثال می‌زنم. صرفنظر از تفاوتهای تاریخی و محتوایی در این مثال، هم چنان که سنگ بنای فاشیسم هیتلری، برتری نژادی است، تفکر و فرهنگ بنیادگرایی نوع خمینی نیز بر مرزبندی و تبعیض جنسی استوار است. به این معنی که اگر اینها روزی از هژمونی و حاکمیت ازلی و ابدی مرد بر زن، دست بردارند، دیگر تغییر ماهیت داده اند و خودشان نیستند و نمی‌توانند این نظام سیاسی را داشته باشند. در ارزشها و ارزشگذاریهای آنها، از پرهیزکاری و ثواب گرفته تا گناه و عذاب، نظرگاه جنسیت و مرد سالاری نقش محوری دارد و مقدم است.
به‌لحاظ نظری، بنیاد‌گرایی اسلامی پایه را تفاوت دو جنس می‌داند و از آن نتیجه می‌گیرد که جنس برتر مرد است و زن برده‌یی است در خدمت مرد.
بنیانگذار این رژیم، خمینی ، در کتاب تحریرالوسیله‌اش نوشته است: «زنان موجودات شروری هستند. و اگر زنی از فراهم کردن محیط مناسب جهت ارضای همسرش خودداری کند، همسرش حق دارد که او را کتک بزند و هر‌روز بر شدت کتک بیفزاید تا زن را وادار به‌تسلیم کند».
نظریه‌پردازان بنیادگرا در نهایت زن را انسان نمی‌دانند، اگرچه تئوریسینهای جدیدترشان سعی دارند در این مورد دوپهلو حرف بزنند. مثلاً مطهری، به‌نحوی متناقض، می‌گوید: «…زن و مرد در انسانیت برابرند ولی دوگونه انسانند، با دوگونه خصلتها و دوگونه روانشناسی»، ولی بلافاصله تأکید می‌کند که «این اختلاف ناشی از عوامل جغرافیایی یا تاریخی و اجتماعی نیست، بلکه طرح آن در متن آفرینش ریخته شده. طبیعت از این دگرگونگیها هدف داشته است و هرگونه عملی برضد طبیعت و فطرت، عوارض نامطلوبی به‌بار می‌آورد» (۴)
یعنی از پایه، زن و مرد را دو نوع انسان که متفاوت آفریده شده‌اند ، معنی و تفسیر می‌کند.
 رفسنجانی، رئیس جمهور اسبق رژیم ایران بر"تفاوت اندام و نیروی بدنی، در زن و مرد» تاکید می‌کند و می‌گوید: «در تمامی این زمینه‌ها، مردها تواناترند و اندازه مغز مردها بزرگتر است. این اختلافات در سپردن مسئولیتها، تکالیف و حقوق مؤثر واقع می‌شود». خطر فراموش‌شدن تفاوتهای فیزیولوژیک زن و مرد یک نگرانی موهوم است. خطر واقعی که در طول تاریخ عمل کرده است، تأکید بر این تفاوتها به‌عنوان پایهٌ نظری تبعیض جنسی است. مطهری، براساس تفاوتهای زن و مرد، این نظر را تأیید می‌کند که «‌برتری روح مردان بر‌زنان چیزی‌است که طراح آن طبیعت می‌باشد، هر قدر خانمها بخواهند با این واقعیت مبارزه کنند، بی‌فایده خواهد بود. خانمها به‌علت آن‌که حساستر از آقایان هستند، باید این حقیقت را قبول کنند که به‌ نظارت آقایان در زندگیشان احتیاج دارند». در این اندیشه، حق طلاق مختص مرد است و توجیه و تئوریزه می‌شود. مطهری می‌گوید: «مرد است که اگر زن را از دست ندهد و نسبت به‌ او وفادار بماند، زن نیز او را دوست می‌دارد و نسبت به ‌او وفادار می‌ماند. (بنابراین) طبیعت کلید فسخ طبیعی ازدواج را به ‌دست مرد داده است» (۵) در این دیدگاه زن اعتمادش را از مرد می‌گیرد و برای جلب اعتماد او همه کار می‌کند. جسم، عاطفه و اساس هویتش از آن مرد است و به او شناخته می‌شود.
بگذارید در همین جا تاکید کنم که از نظر ما، این، یک اندیشهٌ ضدتوحیدی است که در آن مرد برای زن در جای خدا می‌نشیند‌. این دیدگاه ضد اسلام است. زیرا در اسلام و منطق قرآن, جوهره انسان, در تفاوتهای فیزیولوژیکی یا جنسی و نژادی و قومی نیست, بلکه درکارکردهای ویژه انسانی، یعنی آگاهی، آزادی و مسئولیت‌پذیری است و به‌همین دلیل، هیچ تفاوتی در حقوق، مسئولیتها و تکالیف، بین زن و مرد وجود ندارد. این واقعیت اسلام است اما بنیادگرایان چنین تفسیر و برداشتی از اسلام را ه ارائه می‌دهند.
این تفسیر، پس از به حاکمیت رسیدن بنیادگرایان در ایران، از محدوده نظری بیرون آمد و لباس قانون پوشید و رسماً در مقیاس یک جامعه بزرگ، به اجرا گذاشته شد.

بنیاد گرایی و زن ستیزی در عمل سیاسی و اجتماعی
قوانین نظام آخوندها، زن را از ریاست جمهوری و رهبری و قضاوت محروم می‌کند. قوانین موضوعه این رژیم هم آکنده از زن ستیزی و تبعیض جنسی است.
در نظرگاهها و احکام اسلامی تصریح شده که زن مالک تمامی بضاعت و جسم خویش است. اما مرتجعان، در زیر پوشش تقدس خانواده، مرد را مالک جسم و جان زن می‌دانند و زن را به‌ بردهٌ مرد تبدیل می‌کنند. این دیدگاه در ایران به‌صورت قانون اجرا می‌شود.از این رو قانون مدنی رژیم, ریاست خانواده را از خصایص شوهر می‌داند و در زمینه مسکن, طلاق, شغل, تابعیت, تحصیل و مسافرت، زن را به مرد مشروط کرده است. (۶)
قوانین مدنی رژیم بر پایه تبعیض بین زن ومرد تنظیم شده است. و در فصول مختلف آن، نابرابری، به ظالمانهترین شکل آن آشکار است.
قانون مجازاتهای اسلامی که قوانین جزایی در ایران امروز است, نه فقط زن ستیزانه است, بلکه خشونت و شکنجه را رسمی کرده است. هدف قوانینی که این رژیم برای سنگسار وضع کرده، قبل از هر چیز، تحمیل شدیدترین شکنجه‌ها بر قربانی است.(۷)
همین‌جا اضافه کنم که مطلقاً سنگسار نه در قرآن آمده و نه ربطی به اسلام دارد و یک عادت باقیمانده از جوامع بَدوی بوده و در قوانین تلمود و ادیان پیشین هم فرموله شده است.(۸)
تبعیض سیستماتیک جنسی همراه با سرکوب فیزیکی و روانی, همه چیز زن را له و نابود می‌کند. نتیجه عملی آن, سرخوردگی فزاینده و ابعاد بی‌سابقه خودکشی زنان در ایران است که بالاترین نرخ خودکشی در جهان را دارد. آخوندها سرکوب و زن ستیزی را با بهانه‌های اخلاقی و مذهبی توجیه می‌کنند. اما تناقض بزرگ این است که در دوره حاکمیت آخوندها, فساد و فحشا در ایران بیداد می‌کند و بیش از هر زمان دیگر درتاریخ ایران رشد کرده است. ابعاد این مساله به قدری دردناک و فاجعه‌بار است که هرکسی قدم به ایران می‌گذارد این مساله را به چشم می‌بیند, و بسیاری ازگزارشگران خارجی که از ایران دیدن کرده‌اند درگزارشهای خودشان گفته‌اند که از شدت رشد فساد و فحشا در ایران حیرت‌زده شده‌اند . آخر به اعتراف خود رژیم, سن فحشا به ۱۳سالگی رسیده و در بین دختران دانش‌آموز هم رواج پیدا کرده است. باندهای آخوندی در تجارت بردگی جنسی که یکی از سودمندترین تجارتها در ایران امروز است, شرکت دارند. آنها حتی در جریان زلزله بم در زمستان ۱۳۸۲، دختران بی‌سرپرست را می‌ربودند و آن قدر این کار رواج داشت که اکیپهای خارجی که برای کمک به زلزله‌زده‌ها رفته بودند, در گزارشهایشان به آن اشاره کردند.
ادامه دارد 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

برابری زن و مرد در قرآن (2)

کاظم وحیدی


ـ فرايند اجتماع¬پذيري متولیان
 انسان در طول زندگي به¬تدريج اجتماعي شده و ارزش¬ها، باورها، روابط و مناسبات حاکم بر جامعه را از دوره¬ی کودکی و طی پروسه¬ی بازتولید فرهنگی ـ اجتماعی توسط نسل گذشته (اعضای خانواده، خویشاوندان و اجتماع) يکي پس از ديگري کسب نموده و نهايتاً به آن¬ها به¬مثابه¬ي «ارزش اجتماعي ـ فرهنگی» باورمند مي¬گردد. به¬عبارت ديگر، اين اجتماع است که شخصيت، طرز تفکر، رفتار و حتا باورهاي انسان را مي¬سازد. گرچه اين تأثيرپذيري، يک جانبه، مطلق و يک¬سان نبوده و متناسب با مرحله¬ي تکاملي فرد و جامعه متغير مي¬باشد، اما براي انسان روستايي که به¬لحاظ آگاهی و آزادی در مرحله¬ی پایینی قرار دارد،8 بیش¬تر تابع شرايط بوده و بنابریان، اثرپذيري فرد از اجتماع به¬مراتب بيش¬تر از تأثيرگذاري وي بر جامعه است.
در علوم اجتماعي اين نظريه از اعتبار بسيار بالايي برخوردار است که «انسان زاده نمي¬شود بلکه ساخته مي¬شود». بنابراين نمي¬توان رفتار، اعتقاد و انديشه¬ي افراد را امري ارثي و کاملاً مختص هر فرد دانسته که مستقل از تمامي مناسبات پيراموني¬اش شکل گرفته است. درست برعکس، تمامي سنن و روابط اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي، به تناسب ظرفيت اجتماع¬پذيري و نيز دافعه و عقايد هر فرد، بر وي اثر مي¬گذارند. يعني اگر فردي را از روستا به شهر آوريم، به¬تدريج خود را با مناسبات و روابط شهري وفق داده که پس از مدتي ديگر آن دهاتي سابقه با باورها، ارزش¬ها و مآلاً مناسبات خاص روستايي نخواهد بود. متقابلً اگر این فرد پس از سال¬های متمادی به روستا برگردد، اثرگذاری وی بر جامعه بیش از جامعه پذیری¬اش خواهد بود.9
علاوه بر آن، تمايلات رواني مانند عاطفه و عقده که تا حدودي فردي هستند (البته نه کاملاً مستقل از باورها، ارزش¬ها و مناسبات اجتماعی ـ تولیدی جامعه(، در شکل¬گيري شخصيت افراد نقش خاصي دارند، طوري¬که مي¬شود فردي به¬خاطر آن¬ها از مناسبات و روابط اجتماعي کم¬تر و يا بيش¬تر از حد معمول و طبيعي اثر پذيرد و به¬عبارتي، شدت و ضعف اجتماع¬پذيري انسان را تابع خود قرار دهد. مثلاً، در صورتي¬که فردي از اجتماع مورد مهر و يا غضب مديران و گردانندگان نظام اجتماعي قرار گيرد، اثر خاصي در شکل¬گيري شخصيت فردي و اجتماعي وي داشته که ميزان جاذبه و دافعه¬ي او را نسبت به نظام اجتماعي تعيين مي¬نمايد. در اين راستا مي¬توان روابط عاطفي¬اي مانند علاقه¬ي دو جنس را اضافه نمود که آنان را حتا به تمکین مضاعف در برابر نظام اجتماعي و مناسبات اقتصادي موجود وا می¬دارد و یا به¬شدت از آن متنفر و دور می¬سازد.
روابط عاطفی دو جنس بعضاً قربانی روابط اجتماعی و مناسبات طبقاتی می¬گردد. بدین معنی که احساس علاقه¬ی دو جنس از دو طبقه¬ی اجتماعی متفاوت منجر به محرومیت آنان از پیوند با یک¬دیگر می¬شود که خود عقده¬هایی را به¬بار می¬آورد.
در رابطه با متوليان رسمي و يا عرفي دين بايد خاطر نشان ساخت که اين قشر اجتماعي معمولاً از محروم¬ترين اقشار روستايي و قبايل تشکیل یافته و محروميت¬هاي شديد اقتصادي ـ اجتماعي بر شخصيت آنان اثر گذاشته است. يعني، اين افراد به¬دليل وضعيت ناهنجار اقتصادي، از احترام و موقعيت مناسب اجتماعي برخوردار نبوده¬ و همین باعث ایجاد عقده در آن¬ها گشته که بعدها به¬شکل دگم¬اندیشی و خشونت در افکارشان پدیدار می¬گردد (پروسه¬ی تخلیه¬ی عقده). اين وضعيت بر کليه¬ي ابعاد زندگي¬شان و من¬جمله علايق عاطفي به زن و دختر نيز اثر نموده به¬گونه¬ای که دیدگاه¬های عقده¬مندانه¬ی ضدزن و سلطه¬جویی بر وی را در آن¬ها شکل داده است.
آخوند و يا مولوي کنوني، روزگار کودکي و نوجواني خود را با محروميت شديد اقتصادی و عاطفی گذرانيده و تجربه¬ي تاريخي به او آموخته است که دختر زيباي منطقه به ارباب و حاجي و متولي دين در منطقه تعلق داشته و او که يا چوپان بوده و يا فرزند دهقان، حق داشتن او را ندارد. فراموش نکنیم که رابطه¬ی مرد و زن در جوامع سنتی کاملاً رابطه¬ای تملکی است که اولی بر دومی دارد. وقتی گفته می¬شود زن دارد، یعنی مالک اوست و یا زن گرفته یعنی او را به ملکیت خود در آورده است. همین¬طور هم زن وقتی می¬گوید شوهر دارم یعنی صاحب و مالک دارم.
اين قانون روستا است و هیچ فردي هم به¬تنهایی و یا کوتاه¬مدت توانايي تغييرش را ندارد. او که تنها از راه دور و طي کمين¬ها توانسته آن معشوقه¬ی افسون¬گر و رؤیایی¬اش را ببيند، جز برجستگي¬هاي بدنش که از دورها نمايان بوده، ياراي ديدن نداشته است. علاوه بر آن، در دیدگاه اصالت جنسی که زن موجودی جهت لذت مردانه است، تمامی برجستگی¬ها و اعضای خاصی از بدنش ابزاری جنسی به¬شمار رفته و لذا تحریک کننده هستند. از سوي ديگر، نه¬تنها تملک دختر زيبا که هر دختر ديگر هم نيازمند پولي است که او و خانواده¬اش از تأمين آن عاجز بوده¬اند. چنين وضعيتي باعث ايجاد عقده در روان افرادي گشته که بعدها و براي فرار از آن شرايط به طلبگي دینی پرداخته¬اند. چراکه آنان درک نموده¬اند که این آسان¬ترین راهی است که بدون پول و قدرت می¬توان خود را به طبقه¬ی حاکم گره زد. بنابراين، عقده¬ي ضدزن، نتيجه¬ي فرايند اجتماع¬پذيري نابه¬هنجار و عقده¬مندانه¬ی متوليان دين در زندگی¬شان می¬باشد.
بنابراین، زمانی که به مقام تولیت دین دست می¬یابد، نخستین کاری که انجام می¬دهد، تنزل مقام و کرامت انسانی زن و سلب آزادی وی در انتخاب همسر و یا جدای شدن از او است. در مورد اول اختیارش را به پدرش که از جنس خودش است، محول ساخته و در مورد طلاق به شوهرش. بدین¬گونه عقده¬ی ناشی از عدم دست¬رسی به زن در نوجوانی و جوانی¬اش را اندکی باز می¬نماید و او را جهت تصاحب، ازاله¬ی صلاحیت و اختیار می¬نماید تا به آسانی بتواند به او دست یابد و برای همیشه برده¬گونه در خدمتش قرار بگیرد.

برابري زن و مرد در قرآن
مسئله¬ي زن از دير باز موضوع بحث انگيزي در جوامع بشري و حتا متون ديني بوده که قرآن بارها و بارها به آن اشاره نموده و با نظريات کاملاً مترقي و مبتني بر تساوي کامل آن با مرد (در تمامی عرصه¬ها(، بر اساس ديدگاه انساني به¬جاي ديدگاه¬هاي جنسي، جاي هرگونه شکي را در اين مورد زدوده است. درحالي¬که امروزه متأسفانه به¬دليل تحريف¬هاي غرض¬ورزانه و مستمر تاریخی¬ای که متوليان دين در تفسیر و فهم و درک دينی پديد آورده¬اند، به¬تدريج تلقيات و قرائت¬هاي اصالت جنسي جاي آن را گرفته است. گرچه در اين رابطه متوليان ديني در برابر مردم عامي¬ای که نسبت به چگونگي و قواعد تفسير آگاهي چنداني ندارند، علی¬رغم آن¬که با دست باز عمل نموده، تاکنون با اعتراض گسترده¬ی مردم در اين مورد نیز مواجه نگرديده¬اند.
متولیان تلاش می¬نمایند تا تنها خود را شایسته¬ی تفسیر متون دینی و به¬ویژه قرآن تلقی نمایند و هرگونه تلاش مستقل کسانی که از قشر خودشان نمی¬باشند را انحراف و نادرست و حتا بدعت قلمداد کنند. با این روش تاکنون در زمینه¬ی جلوگیری از عمومی شدن فهم و درک قرآن که پیام مستقیم پروردگار جهانیان به مردم است، موفق بوده¬ و توانسته¬اند تا تفسیر پیام خدا به مردم را در انحصار خود بگیرند و هرچه می¬خواهند بگویند و هرگونه که منافع¬شان تقاضا می¬نماید آن را تعبیر کنند و بدین¬گونه دست پاسخ¬طلبی و انتقاد مردم را در رابطه با تحریف دین، از یقه¬ی خود جدا سازند. اما اين امر دليلي بر عدم وجود قطعي اعتراضات نسبت به متوليان رسمي ديني در طول تاريخ نمي¬باشد.
علت اساسی این امر که در صدر اسلام میزان اعتراضات و انتقادات مردمی حتا نسبت به رهبران تراز اول سیاسی و مذهبی بالا بوده و بارها اتفاق افتاده که حتا در مقابل نظرات، تصمیمات و کارکرد پیامبر و خلفا هم ایستادگی نمایند، هم¬چنین این اعتراضات و انتقادات بعدها منجر به ایجاد مذاهب متعددگردید که خود قرائت¬های متفاوت متون دینی بوده¬اند، آزادی انتقاد و سطح بالای مسوولیت¬پذیری دینی مسلمانان صدر اسلام را نشان می¬دهد که اینک و در زمان ما به¬کلی از مردم سلب شده است.
تاريخ اسلام سراسر بيان¬گر وجود چنين اعتراضاتي در مقابل اين قشر سودجو بوده که در مقاطع مختلفي با رشد موجي از نگراني¬هاي ديني نسبت به روند انحرافات طي قرون متمادي مواجه گرديده که نتيجتاً منجر به پيدايش مذاهب مختلف اسلامي شده است. از میان موارد و موضوعات متعدد اختلاف و اعتراض و نگرانی، مسئله¬ی زن یکی از مهم¬ترین آن¬ها به¬شمار رفته که با ارائه¬ی دیدگاه¬های مختلفی که از منتهی الیه راست گرفته تا تلقیات معتدل¬تر، همیشه زمینه¬ساز بحث¬های پی¬گیر بوده¬اند.
حال به خود قرآن برمی¬گردیم تا روی¬کرد او را نسبت به انسان و مشخصاً زنان مورد بررسی قرار دهیم. قرآن در رابطه با مسئله¬ي زن دو ديدگاه را ارائه مي¬دهد که اگر متوسل به بعضی اغماض¬ها به¬نفع مردان گردیم، هر دوي آن¬ها روي برابري زن و مرد تکيه دارد. اين دو ديدگاه به دو گونه¬ و یا بهتر است بگوییم، دو مرحله¬ی پديداري (خلقت) انسان که در قرآن به آن¬ها اشاره گردیده است، بر مي¬گردد. يعنی،
 1 ـ خلقت نخستين
 2 ـ تداوم خلقت با ازدواج نر و ماده
قرآن آگاهانه این دو نوع خلقت را مطرح می¬سازد، چراکه در صورت اشاره به يکي از اين نمادهاي خلقت، امروزه امکان سوء¬تعبير و سوء¬استفاده¬ي تفسيري و مشخصا تفسیر به¬رأی جهت تأمین منافع قشر متولیانی که تنها از مردان تشکیل یافته و تفسیر و تولیت دین را در انحصار خود گرفته¬اند، وجود مي¬داشت. از آن¬جا که قرآن کتابي است «مبين» (شفاف و تببين¬کننده) و کاملی که بايد همه¬ي هستي اعم از کائنات، انسان و روابط فيما بين موجودات، توسط آن به¬خوبي تبيين شده باشد،10 نبايد چنين نقصي را از خود بروز دهد. مثلاً اگر تنها به تداوم خلقت توسط جفت شدن دو جنس اشاره مي¬گردید، اين امکان وجود داشت که منشأ و سرشت یگانه¬ی زن و مرد مورد استدلال ارتجاع مذهبي قرار گرفته و با استناد به تفاوت آناتومیک ـ فیزیولوژیک آن دو، دلیلی برای برتری یکی بر دیگری تراشیده و بدین¬گونه اصالت نسل را به جنس نر مرتبط سازد (چنان¬که هم¬اکنون وجود دارد)، و بالعکس. فلهذا، قرآن با اشاره به هر دو مورد، زمينه¬ي هرگونه سوء¬استفاده را از عناصر مغرض به¬کلي ربوده است. در رابطه با موضوع خلقت، پيش از هر چيز لازم است تا به روشن نمودن دو ديدگاه عمده در مورد خلقت انسان اشاره¬اي داشته باشم که عبارتند از:
 1 ـ خلقت آنی و یا خلق¬الساعه
2 ـ خلقت تدريجي و تکاملي
انديشه¬هاي غيرعلمي و سنتي که معتقد به خلق¬الساعه مي¬باشند، با تکيه¬ی سطحی¬نگرانه بر داستان خلقت آدم در قرآن، معتقدند که آدم و حوا اولين انسان¬هاي روي زمين بوده و پيش از آن¬ها انسان¬هاي دیگری نمي¬زيسته¬اند. اين طرز تفکر که با رشد علوم و به¬خصوص علوم باستان¬شناسي، ديرينه¬شناسي و فسيل¬شناسي کاملاً باطل شناخته شده، اما متأسفانه با اصرار مبلغين سنتيِ بي¬عقل و بی¬منطقِ ديني، مي¬رفت تا اساسات دين مترقي و کامل اسلام را در جهان امروزی¬ای که تنها به ¬آگاهی و دانش باورمند است، زير سوال ببرد. خوش¬بختانه چنین امری با مراجعه¬ي مکرر دين¬داران و موحدان واقعي به متون ديني و به¬ويژه قرآن به¬عنوان منبع اصلي و تحریف ناشده¬ی اسلام، هم¬چنين با دست¬يابي به متدلوژي و روش¬هاي علمي، تحقق نیافت و بدین¬گونه توانستند دين مبين اسلام را از شبهه¬ي «دين¬خرافاتي» بيرون سازند و طبق آيات قرآني ثابت نمايند که انديشه¬ي خلق¬الساعه کاملاً در نقطه¬ي مقابل تلقي قرآن از هستي قرار دارد. دموکرات¬های مذهبي معتقدند که بر اساس بیان صریح قرآن، خلقت انسان طي تکامل و خلقت تدريجي و پي¬درپي هستي، از گازهاي هايدروژن اوليه (و به¬تعبير قرآن «دخان»)11 آغاز گرديده و تا فاز «حيات» و سپس انسان و قرار گرفتن وی در مسیر خدایی ادامه داشته است که هيچ¬گونه توقفي در آن متصور نمي¬باشد.12 مثلاً این آیه¬ی سوره¬ی بقره که ملائک حین خلقت انسان به خداوند می¬گویند، آیا موجودی را بر زمین مستقر می¬نمایی که در زمین فساد نماید و خون¬ بریزد،13 علاوه بر اندیشه¬های علمی و باستان¬شناسی که از موجودیت انسان¬های متعددی خبر می¬دهد، به¬روشنی بیان¬گر آنست که پیش از انسان نوع کنونی، انسان¬های دیگری هم روی زمین می¬زیسته¬اند که ملائک از وجود آن¬ها باخبر بوده¬اند.
آن¬که اندک با قرآن و روش آن آشنایی دارد، می¬داند که داستان خلقتی که در قرآن ذکر گردیده و طی آن سرشت انسان را گاهی «طین» و گاهی «حماء مصنون» و... نامیده است، کاملاً سمبولیک بوده و ماده¬ی «گِل» (به¬ویژه نوع رُس آن) که از ویژگی رسوب و ته¬ماندگی برخوردار است، با روح خدا (انرژی مطلق) که خصوصیت کمال و رشد و حرکت دارد، همشیه در جدال دایمی است.
بنابراين و طبق ديدگاه قرآن که کاملاً ديدگاه خلقت تدريجي را تأييد مي¬نمايد، نه¬تنها براي اثبات اين برابري بر اساس و مباني¬اي همچو يگانگي سرشت انسان¬ها در مرحله¬ي نخستین پيدايش انسان (به¬ويژه زن و مرد) مي¬پردازد که با تکيه بر اصل تساوي نقش هردو جنس در تداوم خلقت توسط ازدواج و تولیدمثل، بر چنين امري تأکيد هم مي¬ورزد (إنا خلقناکم من ذکر و انثی). هم¬چنين در آيه¬ي اول سوره¬ي نساء که در رابطه با مسئله¬ي زن نسبت به ديگر آيات قرآني از صراحت بيش¬تري برخوردار مي¬باشد، چنين آمده است، «يا أيها الناس إتقوا ربکم الذي خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهم رجالاً کثيراً و نساء...» ترجمه: اي مردم به سوي پروردگارتان از همه قيودات و انحرافات رها شويد (تقوا) که شما را از سرشت مؤنث (واحدة) یک¬سانی آفريد و جفتش را هم از آن سرشت آفريد و از آن دو، مرد و زن زيادي انتشار نمود...
در اين آيه علاوه بر اين¬که با مشخص کردن منشأ يگانه¬ي خلقت (نفس واحدة)، هرگونه شکي را نسبت به عدم برابري سرشت زن و مرد، به¬کلي از ميان برداشته است، خرافاتي مبني بر خلقت زن از دنده¬ي مرد را نيز از اساس باطل اعلام مي¬نمايد. حتا از اين آيه چنين استنباط مي¬گردد که سرشت اصلي خلقت «مؤنث» مي¬باشد يعني قيد مؤنث «واحدة» در واقع تأييدي است بر مؤنث بودن سرشت خلقت انسان.
گرچه متولیان دینی را تلاش بر آن است تا جهت اثبات پیش فرض برتری نرینگی به¬مثابه¬ی مبنای اندیشه¬ی¬شان آشکاراً به تفسیرهای منفعت¬دار برای طبقه¬ی¬شان (تفسیر به¬رأی) مبادرت ورزند و با تزیینی قلمداد کردن «ت» ی موجود در آخر کلمه¬ی «واحد»، انحراف بزرگی را در نتیجه¬گیری ایجاد نمایند، اما برهر آگاه در عرصه¬ی ادبیات عرب روشن است که «ت» تزیینی چنان¬که ازنامش پیدا است جنبه¬ی زینت و آراستگی داشته، صرفاً در مواردی (به¬طور مجازی) به¬کار می¬رود که یا وزن و قافیه شعر و آیه را متعادل سازد و یا به¬لحاظ ادبی، زیبایی و سلاستی به مضمون ببخشد. اما در این¬جا که اضافه نمودن یک «ت» تزیینی می¬تواند مستقیماً مفهوم و ادراکی را به شبهه مواجه سازد و زمینه¬ی سوءاستفاده¬ی برتری¬جویانه¬ی جنسی بر جنسی دیگر را که با منطق دین و قرآن که همانا بر مبنای برابری جنسی و نژادی انسان¬ها استوار بوده و فضیلت را تنها در میزان و درجه¬ی آزادگی (تقوا) می¬داند، کاملاً منافات دارد را مهیا سازد، هرگز جواز ندارد. فراموش نکنیم که یکی دیگر از ویژه¬گی¬های قرآن برای مسلمانان آن است که هرگونه شبهه و ابهام در مورد درستی و از منبع وحی بودن آن به¬کلی منتفی می¬باشد.14 مهم¬تر از همه این¬که، در قرآن هر سه¬باری که از سرشت انسان ذکر شده است بر «نفس واحدة» تأکید شده است!! که خود مسئله¬ی استفاده¬ی مجازی و تزیینی از «ت» را زیر سوال می¬برد.
چه خوب است که در اين¬جا به اصول علمي و به¬ویژه مباحث ژنتیک ـ بيالوژيک اشاره¬اي داشته باشيم تا به تفسیری کاملاً علمی و مطابق دانش¬های نوین دست یافته و تأیید متقابل دین و علم را به¬دست آوریم. طي آخرين اکتشافات بشري در مکانيزم عمل هورمون¬ها و نيز اثرات و فعل و انفعالات کروموزومي، دانشمندان به اين نتيجه رسيده¬اند که کروموزوم x که ژني زنانه است به¬عنوان کروموزوم پايه بوده و مبنای حیات معرفي گرديده است. چنان¬که الیزابت بادانتر معتقد است که «در نوع انسان، جنس زن، جنس پایه به¬حساب می¬آید».15هم¬چنین یکی از نویسندگان کتاب زن می¬افزاید که «جنس مرد، جنس دوم و فرعی است».16 این ادعا مورد تأیید منابع معتبر پزشکی و به¬ویژه مطالعات زن¬شناسی و ناهنجاری¬های کروموزومی (ترنر سیستم) قرار گرفته و نشان می¬دهد که بر اثر تخمین¬ها از حدود 2500 نوزاد دختر یک نفر با کروموزومx وجود دارند که امکان باروری هم در آن¬ها هست.17 در حالي که کروموزوم y يا ژن مردانه که بهx شکسته و يا xناقص مشهور است، فاقد توان¬مندی ایجاد حیات می¬باشد.18 طوري که پس از بسته شدن نطفه از ترکيب کروموزوم¬هاي xx زنانه و xy مردانه، تکامل نطفه به¬سوي جنين، مقدمتاً و با شتاب و تمایل شدید به¬سوی جنسي مؤنث بوده و در صورت ايجاد کوچک¬ترين اختلالي در ترشح فوق¬العاده شديد هورمون مردانه¬ي (آندروژن)، ما بايد ولادت مادینه¬ای غیرمعمول و غیر طبیعي را انتظار داشته باشيم. يعني، همه¬ي نطفه¬ها در ابتدا تمايل به¬سوی مادینه شدن دارند و عوارض بعدي مانند دخالت هورمون¬های مردانه است که مسير شکل¬گيري جنس جنين را تغيير مي¬دهد.


دامه دارد