کاظم وحیدی
«مادر» واژه¬ای است که چون به زن اطلاق می¬گردد، به¬لحاظ مفهومی در طول تاریخ چند هزار ساله¬ی مردسالاری سخت دچار تحریف شده است. این واژه را از نظر معنی می¬شود گفت که «ما» «در» او جاداریم. یعنی مادر فراگیرنده¬ی همه است. در عربی نیز چنین مفهومی از کلمه¬ی «ام» می¬شود استنباط نمود، چون «ام» به معنی جای¬گاه بوده و بدین¬گونه جای¬گاه همه است. البته در زبان انگلیس این واژه بیش¬تر برگرفته از همان «مادر» فارسی می¬باشد. بنابراین واژه¬ی انگلیسی «mother» به¬لحاظ کاربردی و مفهوم، همان¬گونه که خودش از ریشه¬ی فارسی گرفته شده است، تقریباً مفهوم اصلی فارسی را نیز حفظ نموده، طوری¬که در زبان انگلیسی وقتی از واژه¬ی «Mother» به¬عنوان پیش¬وند استفاده می¬گردد، به¬مفهوم «اصلی»، «عمده» و «مرجعی» برای پسوند و پدیده¬های مرتبط با آن، تداعی می¬گردد. مثلا وقتی در کمپیوتر می¬گوییم Motherboard، درواقع عمده¬ترین قطعه¬ی کمپیوتر را بیان می¬کنیم.
بر این اساس، مادر عمده¬ترین و محوری¬ترین واحد در جامعه¬ی انسانی بوده که همه¬ی پدیده¬ها را می¬توان به آن ارجاع داد. این امر بیش¬تر به خاطر «زن» بودن مادری است که به¬لحاظ آناتومیک- فیزیولوژیک از ویژگی¬هایی برخوردار می¬باشد که او را نسبت به نرینه¬ها برتری میبخشد. موجودیت سیستم تناسلی سه کاره نسبت به سیستم مشابه نرینه¬ها که ناقص و یک¬کاره می¬باشد، از ویژگی¬های با ارزش زن به¬شمار می¬رود.
زمانی که وارد جزئیات شده و این سیستم را دقیق¬تر بررسی می¬نماییم، از عظمت حیات¬بخشی کروموزم X آگاه می¬گردیم، به¬گونه¬ای که اگر این کروموزم وجود نمی¬داشت، خلق زندگی ناممکن می¬گشت. به¬عبارت دیگر، تنها موجودیت جفت کروموزمی XX در زنان، ضمانتی برای بسته شدن نطفه¬ی انسان می¬باشد و گر نه، جفت کروموزمی Y که از آن به¬عنوان X شکسته و یا ناقص ناقص یاد می¬گردد، تنها در مرحله¬ی پس از بسته شدن نطفه به تلاش جهت توسعه و رشد مشخصات ثانوی در نطفه و جنین نرینه فعال گردیده و روند طبیعی مادینه¬شدن نطفه را مختل ساخته و با افزایش غیرعادی و بسیار بالای هرمون مردانه، آن را در سمت نرینه شدن سوق می¬دهد.
اصالت مادینه در خلقت، تنها توسط فیزیولوژی و دانش غدد درون¬ریز (indicronology) مهر صحت نخورده، بلکه عمده¬ترین نص دینی (قرآن) نیز آن را به¬صراحت بیان داشته است. در این رابطه در آیه¬ی اول سوره¬ی نساء که خود از آیات محکم به¬شمار می¬رود، چنین آمده است، «یا ایهاالناس اتقوا ربکم الذی خلقم من نفس واحده و خلق منها زوجها و... ». در این آیه، سرشت خلقت به وضوح و برخلاف استنباط مردسالارانه¬ی کسانی که بدون هیچ دلیل معتبر و منطقی¬ای تلاش می¬ورزند که «تاء» پایانی «واحدة» را تزئینی قلمداد نمایند، مادینه تلقی گردیده و با تأکید روی آن، راه تعابیر مردستایانه را کاملاً بسته است.
اما با تعابیر زن¬ستیزانه¬ای که اینک به جریان فکری غالب بدل گشته است، «مادری» که در برگیرنده¬ی همه چیز بوده و در دوره¬ی مادرسالاری، ویژگی خاص بارداری به او قداست و آفرینندگی بخشیده بود و به همین دلیل وی را خداوند مادینه و الهه (goddess) می¬دانستند، پس از تحریف مفهوم واقعی «مادر» او را از ویژگی¬های «همه¬گیر»، «مقدس» و دربر گیرنده¬ی همگان تهی ساخته و تا سرحد کنیزکی برای تفریح و لذت مردان و تولید فرزند برای آنان تنزل داده و با سپردن وظیفه¬ی پرورش کودک، او را در درون چهاردیواری خانه به بند کشیده¬اند و مقصود حدیثی که کمال بشری (رفتن به بهشت) را منوط به تصمیم و اقدام مادر دانسته است (الجنة تحت اقدام الأمهات)، آشکارا غیرمحقق ساختند. چون زنی که وظیفه¬ی یگانه¬اش مربی فرزندان و حفظ نظم خانه گشته است، دیگر از اجتماع دور می¬ماند و چیزی از جامعه و نیازهای امروز و فردایش نمی¬داند تا فرزندان را متناسب با آن پرورش دهد. در مقابل چنین تجریدی، فرزندش اگر نرینه باشد، به مکتب می¬رود، دانش می¬آموزد و فعالانه وارد اجتماع می¬گردد و از آن اثر می¬پذیرد و به موازات آن گام برمی¬دارد و بدین¬گونه فرسنگ ها از مادر پیشی گرفته و او را عملاً از مقام پرورش فرزند ساقط می¬نماید، درحالی¬که این نام به¬مثابه¬ی یک وظیفه، کماکان بر او باقی می¬ماند.
با تثبیت تعریف نو از «مادر» و مقام «مادری» و پذیرفته شدن این وظایف به¬مثابه¬ی یک عرف اجتماعی- فرهنگی، زاییدن فرزند و رسیدگی به آن بخشی از مقام مادری تلقی گردید. مردی که با اهدای این مقام به زن، خود را از تقبل وظیفه¬ی پدری که در واقع مکمل نقش پرورشی کودکان می¬باشد، رها ساخت و گام دیگری در راستای رفاهش برداشت و با تفویض مقام مدیریت امور منزل، زنی که این به مادری با تعابیر مردگرایانه تبدیل گشته است را به کنیزی که وظیفه¬اش آشپزی و کالاشویی و نظافت خانه است، واداشت. هم¬چنین با تشویق و تاکید بر این نکته که زن گرم¬کننده¬ی کانون خانواده است، بستر خود را گرم نمود و کام¬جویی از کنیزکی خوش¬باور و دل¬باخته به عناوین کاذب را نیز نصیب خود ساخت.
مادری که همیشه از حضور فعال در جامعه و برخورداری از آگاهی اجتماعی بازمانده، دیگر توان¬مندی فکری و عملی و درک دقیق مشارکت اجتماعی را از دست داده است و نمی¬داند که خانواده به¬مثابه¬ی هسته¬ی تشکیل¬دهنده¬ی اجتماع تنها با تقسیم عادلانه¬ی کار میان زن و مرد باید پیش برود تا اجتماع سالم و به دور از فریب و اغوا شکل بگیرد. چراکه روابط اجتماعی چیزی نیست جز روابط انسان¬هایی که در حلقات کوچک¬تری به¬نام خانواده جمع شده¬اند. بنابراین، چنین روابطی باید بر اساس فهم و درک مسائل درونی خانواده و منافع آن تنظیم یابد، درحالی¬که این مرد است که مسئولیت تنظیم روابط بیرونی خانواده را برعهده داشته و تنها روابط محدود فیمابین خانواده¬ و آن هم با حفظ کلیشه¬ای نقش برتری و ریاست مردان، به زن واگذاشته شده است که بدین¬گونه نه نقشی در تصمیم¬گیری و امور مالی خانواده دارد و نه آن را درک می¬تواند. چون او همیشه با دید مادی به مسائل درون خانواده نگریسته و به همین دلیل نقش خود را تنها در تامین نیازهای مادی آن محدود ساخته است. پدر دیگر به نقش «مهر» و «عاطفه»¬اش در خانواده به¬عنوان نیازی انسانی اعضای آن بها نمی¬دهد و زن را به¬مثابه¬ی تجسم مهر و عاطفه مطرح ساخته و بدین¬گونه چیزی را که خود از آن گریزان می¬باشد به زن واگذار نموده است.
امروز بر کسی پوشیده نمانده است که خانواده¬های بی پدر و یا مادر، فرزندانی ناسالم پرورش می¬دهند. گرچه سرپرست خانواده (پدر یا مادر) تمامی سعی خود را در برآورده شدن نیازهای مادی و عاطفی فرزندان به¬کار می¬برند، اما چنین فرزندانی با آن¬که تلاش می¬ورزند تا خود را برحوردار از وضعیتی عادی بنمایانند؛ اما نارسایی¬ها و ناهنجاری¬های تربیتی ناشی از عدم داشتن مادر و یا پدر (و حتا مهر و توجه آنان)، امریست طبیعی که اگر در شرایطی زیاد بارز و آشکار نباشند، مطمئناً در باطن آنان حضوری دایمی داشته و پی در پی نیش¬شان زده و جسم و روح آنان را به تحلیل می¬برد.
به همین دلیل، نقش فراموش شده¬ی پدر که خود ناشی از روگردانی وی نسبت به نیازهای گوناگون فرزندان می¬باشد، امریست که به خلق عقده¬های فراوانی در میان فرزندان می¬انجامد. پدری که از توجه عاطفی نسبت به فرزندانش شانه خالی نموده و آن را وظیفه¬ی مادر به¬شمار می¬آورد. چنین پدرانی همیشه با اداهایی ساختگی مانند گفتن این سخن که، «بچه¬ها بسیار خسته هستم»، در واقع می¬خواهند امر پرورش و توجه عاطفی را به زنش واگذارد و بدین¬گونه عقده¬های بی¬پدری را در فرزندانش ایجاد می¬کنند که در فرایند تسلسل انتقال ارزش¬ها و باورها، خود نقش مشابهی را در مقابل فرزندان بازی خواهد نمود. این در واقع پروسه¬ی تخلیه¬ی عقده¬هاست که نسل در نسل تحقق می¬یابد.
وقتی در خانواده، پدری نقش و وظیفه¬ی برابر و هم¬سان با مادر ندارد، رویای برابری زن و مرد به افسانه¬ای سرگرم کننده و غیرقابل پذیرش، حداقل برای فرزندانی که نقش تعیین کننده در فردای اجتماع دارند، مبدل می¬شود که در پروسه¬ی اجتماعی، اقدامات و تلاش¬های این چنینی را با مشکل و مانع جدی مواجه می¬سازد. وقتی مادر باید ظرف و کالا را بشوید، خانه را مرتب و تمیز نماید، غذا را آماده بسازد و به تمامی نیازهای مادی و معنوی فرزندان پاسخ بگوید، در عوض مرد خود را خسته از کار جلوه دهد و همه¬چیز را آماده بخواهد، حتا شکل گرفتن رویای برابری زن و مرد در ذهن فرزندان هم ناممکن می¬گردد. ذهنیت¬ها کاملاً متاثر از عینیت¬ها به¬وجود می¬آیند، حال ثبت و در راستای همان عینیت¬ها و شکوفایی و گسترش آن و یا در جهت مخالفت و ناسازگاری با آن. پس زمانی که نقش¬ها ثابت و غیرقابل شک و انکار هستند، ذهنیت¬ها و ایده¬آل¬ها هرگونه شکل و محتوا داده می¬شود، اما به¬هرحال، تغییر نقش¬ها در چنین تصوراتی جایی نخواهند داشت.
این است که برجسته¬سازی نقش و وظیفه¬ی مادری، تلاشی اغواگرانه از سوی مردان رفاه¬جو و سلطه¬گر به¬نظر می¬آید که به¬منظور به¬خدمت گرفتن دایمی زن و مآلاً تضمین زیاده¬خواهی¬هایش صورت می¬گیرد. بنابراین، باید اصل مشارکت همگانی را عملاً در درون خانواده تحقق بخشیم و وظایف را نه بر اساس «جنس» و «سن» که به¬طور نوین و همگانی تقسیم نماییم. امروزه در خانواده¬ها، تنها تبعیض¬ها و فشارهای ناشی از آن، برمبنای جنس (Sex) صورت نمی¬گیرند، بلکه فرزندان هم به¬دلیل پایین بودن سن¬شان، فاقد حق مشارکت در تصمیم و اجرای امور خانواده می¬باشند. این امر علاوه بر شکل¬گیری نطفه¬ی عقده و خشم در درون فرزندان، نوعی بی¬اعتمادی نسبت به خود را نیز به¬وجود خواهد آورد. این امر، هم زمینه¬ی بدبینی فرزندان را نسبت به بزرگان (پدر و مادر) فراهم خواهد ساخت که گاه با واکنش¬هایی بروز خواهد یافت، و هم بی¬اعتمادی نسبت به توان¬مندی آنان و احساس ضعف را به وجد خواهد آورد. این است که وقتی در تلاش رسیدن به جامعه¬ی مطلوبی که طی آن هر کس دارای نقش و سهمی در آن بوده و دیگر کسی عقده¬گشایانه با مسائل برخورد نمی¬کند، هستیم، باید با ایجاد تقسیم¬کار عادلانه و مشارکت همگانی در تصمیم و اجرای امور خانواده، نخست باید خانواده¬ای سالم ایجاد نماییم. سپس روابط فیمابین خانواده¬ها، (روابط اجتماعی) باید با تصمیم و اجرای مشترک تمامی اعضای خانواده تحقق یابد و نه مردی که خود از عواطف و تمایلات و منافع خانواده بی¬خبر است، در پروسه¬ی روابط اجتماعی مستقل از اندیشه و طرح اعضای خانواده شرکت نماید.
روابط و مناسبات درونی خانواده باید طوری تنظیم گردد که استعداد و شایستگی و مدیریت کسی در سایه¬ی وظایف محدود و تکراری و نقش¬های کلیشه¬ای محو نگردیده و رشد یک¬بعدی اعضای آن باعث هدر رفتن انرژی و زمان و شایستگی¬ها در اداره و تنظیم بهتر خانواده که به پویایی و رشد استعداد اعضا و نهایتاً تکامل جمعی خانواده نگردد.
مادر، دیگر فردی باشد که فریب مقام تحریف شده¬اش را بخورده است و در روابط اجتماعی، رشد فکری و سهیم شدن در درآمد و مصرف خانواده دارای نقش فعال گردد تا در صورت غیبت مرد (مرگ و یا مسافرت، طلاق و... ) عجز و ناتوانی¬اش در سرپرستی خانواده و تأمین هزینه¬ها ظاهر نگردد. هم چنین در صورت غیبت زن، مرد از عهده¬ی امور منزل و نگه¬داری و سرپرستی فرزندان به¬خوبی برآید. بنابراین، خانواده¬ای سالم نه مبنا را بر مادیات می¬نهد که تامین کننده¬ی آن، مستبدی خودرأی گردد، و نه تقسیم دایمی و همیشگی وظایف، اعضای خانواده را یک¬بُعدی پرورش دهد که در صورت عدم¬حضور مسئول یک بخش، بخش¬های مختلف آن کاملا بلنگد. باید مسئولیتی همگانی که با دادن نقش¬های متنوع و دورانی به همه، پدید آید. در این صورت دیگر همه انسان¬هایی تلقی شوند که دیگر وظایف کلیشه¬ای خود نبوده و با آن نقش¬ها الینه نگردند که هرگاه غذا آماده نباشد و یا کودکی بگرید، همه¬ی نگاه¬ها به¬سوی کنیزکی باشد که محو مقام موهوم «مادری» گشته است.