ما شادیم چون زنانمان در پس شیشهها محفوظاند
دیشب
تیم ملی فوتبال ما پس از سالهای متمادی پیروز شد و قهرمان جنوب آسیا گردید. بغضها
بهناگه ترکید، اما اشک و شادی چنان درهم آمیخته بودند که غم و شادی را از چهرهها
نمیشد تشخیص داد. اشکها جاری بود و برای بیخبران «اشک شوق» مفهوم نبود. شادی و
پایکوبی مردم غمدیده به اوج رسید و عدهای رنجهای خود را برای مدتی دور ریختند
و برخی هم بهخاطر ناآشنا بودن با شادی و اصول و قواعدش، پا را فراتر از بعضی
چهارچوبها گذاشتند و به سوی افراطیت و حتا مردمآزاری هم پیش رفتند. بعضا حریمها
شکسته شد و تجاوز به آنها دیده شد. هرچه بود، این همه مختص مردانی بود که بهتنهایی
و حتا بدون مشورت با زن و دختران و خواهرانشان در جمعها حاضر شدند.
دیشب
مردان زیادی که حتا بعضا داعیههای «روشنفکری»، «مدنیت» و «مدرن» بودنشان سر به
فلک میکشد، فراموش کردند که وقتی به جمع شادان پیوستهاند، انسانهای دیگری را در
خانه جا گذاشتهاند که مانند همه سخت نیازمند شادی هستند و باید همراه دیگران،
دردهایشان را موقتا فراموش کنند. برای شادیشان حد و مرزی نمیشناختند، زیرا زمان
زیادی میشد که لفتشان با «شادی» بریده شده بود.
در این میان و با این بیاعتنایی به مادینههایشان، آنان هرگز «شادی» را
لمس نکردند بلکه با دیدن چهرههای شاد مردانشان لبخند زدند. آنان به سرکها
سرازیر نگشتند تا صدای واقعی خنده و هلهله را مستقیما از دهان همنواعنشان
بشنوند. در چهاردیواری خانه مانده شدند و بدینسان تماشاگر همهچیز از صفحهی شیشهای
گشتند که گرمی نفسها و گونهها را نداشت. تنها شمایلهایی بودند که دهانهان باز
میشد و... . شیشههایی که همیشه زنان را از بیرون گرفته، لعنت به این شیشهها که
مردان حتا لحظهای در پس آن قرار نمیگیرند و آن را مختص زنان کردهاند که زندگیشان
را شیشهای کردهایم.
آری، مردانگی ما مردان بس عمیق است و نفرتزا که اجرای نقشهای نرینگی را
در هیچ شرایطی از یادمان نمیبرد. ما در متن شادیهایمان انسانهایی را بهراحتی
حذف میکنیم و نمیگذاریم در سطح ما شاد باشند، و بدتر از همه اینکه برای اینهمه
نانسانیهای خود دهها دلیل آماده داریم که بهتعبیر خودمان بسیار منطقی هم هستند.
وقتی نمیخواهیم آنان را در شادیها همتراز خود ببینیم، خیلی ساده میگوییم، جای
زنها نیست!!!!
این رگههای عمیق مردسالاری است که متأسفانه بدترین نوعش اغلب از نیت پاکی
برمیخیزند، و نام ستم و خانهنشینی آنان را «نگرانی» مینامیم. بهراستی و شرافتمندانه
ما نگران آسیب نرسیدن به زنان هستیم و یا اینکه نگران عمیق موقعیت اجتماعی و
استیلاگرانهی خودمان میباشیم؟ وآنگهی، نگران بودن برای یک زن، یعنی تأیید «ضعیفه»
بودن آنها که میخواهیم با این ترفند او را کماکان وابستهی خود بدانیمش. اینکه
او نمیتواند از خود دفاع کند پس حضور من در حمایت از او لازم است.
چرا باید اینهمه نسبت به زنان خود بیاعتماد باشیم و بخواهیم آنان را
متکی به خود بار بیاوریم؟ چرا نمیخواهیم به آنها فرصت عمل مستقل بدهیم تا هم آنان رشد کنند و
هم خود را از اسارت اینهمه کلیشههای زنستیزانه برهانیم.
بهراستی اگر ماهیت مرد بودن رایج مبتنی بر محافظ و قیم زن را درک کنیم،
زندگی بسی ننگین و شرمآور خواهد شد. مگر در این نرینگی جز زورگویی، خودبزرگبینی
کاذب، استیلاگری و... نکات مثبتی دیدهایم که به آنها افتخار نماییم.
با دیدن اینهمه سلطهگری ابلهانه بر انسانی که خود ضعیفش نگه داشتهایم، بیش
از هر زمان دیگری از مردانگیام متنفرم.
و از این که مَردَم، و ما را چنان که رایج است میشناسند، از زنان میهنم
سخت میشرمم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر