قسمت پنجم
پس
زماني که افرادي مانند داکتر ناهيد مطيع داراي درجه ي دکتراي جامعه شناسي و استاد
دانشگاه آزاد اسلامي تهران در مقاله اي تحت عنوان «فيمينيزم در ايران؛ در جستجوي
يک رهيافت بومي»، مواضعي اتخاذ مي کند که در صورت درج نشدن نامش، خواننده مي
پندارد که مردي متعصب و شديداً زن ستیز آن را نگاشته است، نبايد هم زياد تعجب
نمود. وي مدعي مي گردد که «... از نظر جامعه شناسی مقصر قلمداد کردن مردان برای
تفسیر موقعیت دست دوم زنان مردود است». وی در ادامه هشدار می دهد که تبلیغ تمایز
میان زن و مرد به صورت دو نیروی متخاصم، به دشمنی و جدایی زن و مرد دامن می زند و
«این برخورد سطحی عواقب خطرناکی برای زنان و استحکام روابط خانوادگی دارد». وی که
اساس اعتقادش را نظرات نشأت گرفته از مردسالاری تشکیل می دهد، چندسطر پیش تر اذعان
می نماید که، «... این ارزش های ناظر بر نظام پدرسالاری است که هر یک از ما را به
صورت «مردانه» و یا «زنانه» تربیت میکند». این دقیقاً همان فکری است که دو سال
قبل توسط آقای قسیم اخگر در مقاله ای زیر عنوان مرد هم مرد زاده نمی شود، که در
نشریه ی دنیای زن، ارائه گردید و جانانه از مردانگی حاکم به دفاع برخاسته بود. من
همان زمان در جواب آقای اخگر نوشته بودم که «انسان در پاسداری از مردسالاری، مرد
میشود»، و اینک نیز در پاسخ خانم ناهید مطیع ادامه می دهم که، آیا وی واقعاً به
راه حل مورد نظرش مبنی بر تحول نظام ارزشی بر مبنای همکاری و همراهی زن و مرد
باورمند می باشد و یا آن را مصلحتاً نوشته است؟ مگر در تمامی عمر چند هزار ساله ی
مردسالاری، همراهی و همکاری فداکارانه ی زنان با مردان و حتا در خدمت خالصانه به
آنان وجود نداشته است؟ در فرجام چنین رابطه ای، زنان واقعا به چه نتیجه ای جز
تحکیم نابرابری و به تعبیر خودشان تثبیت «ارزش های ناظر بر نظام پدرسالاری» دست
یافته اند؟ مگر نتیجه آن همکاری ها جز به اعتیاد هرچه بیشتر زنان به «تمکین» در
برابر همان ارزش های مردسالاری و تثبیت هرچه بیشتر نظام یادشده، برای زنان چیز
دیگری به ارمغان آورده است؟ اساساً این سوال مطرح است که چرا این نظام را
«مردسالاری» می نامند (نه آن گونه که خانم مطیع آن را زیرکانه «پدرسالاری» می نامد
تا بخواهد ساحه ی عملش را به حوزه ی خصوصی (خانواده) محدود سازد)، و آیا مفهوم آن
سلطه گری جنسیتی مردان بر زنان نبوده که در بهترین حالتش زنان را تابع مرد می
داند؟ پس اگر با همکاری و همیاری زن و مرد چنین معضل تاریخی ای قابل حل باشد،
مردان از سلطه گری، برتری جویی و انحصار سلطه اش بر منابع قدرت و ثروت و تصمیم عقب
نشینی نمایند تا همه چیز به حالت عادی برگردد. اگر اندکی از فکر باز و روش عقلانی
بهره مند باشیم، درخواهیم یافت که چنین نظامی اگر تاکنون تحول مثبتی در جهت برابری
جنسیتی نیافته است، عمدتاً به خاطر موجودیت نیروی پاسداری و پاسدارانی از این نظام
است که چیزیی جز «مرد» و «مردانگی» نبوده است. روشن است تنها آنانی که نظام
«مردسالاری» متضمن منافع شان می باشد به پاسداری سرسختانه از آن می پردازند، و نه
قربانیانی که همه چیزشان را در موجودیت این نظام از دست داده اند؟ ممکن است بعضی
از محافظه کاران سنت گرا یکی از موارد قابل استناد خود را که در بقا و ماندگاری این
نظام مؤثر می باشد، تمکین زن به ارزش های مردسالاری و پذیرش قداست این نظام عنوان
نمایند. در این صورت نباید فراموش کرد که چنین باورهایی از سوی مردان اختراع گشته
و به زنان تلقین گردیده است، نه این که امر قداست نظام مردسالاری هم توسط زنان
ایجاد گردیده باشد. به عبارت دیگر، روند القای برتری مرد بر زن و قبولاندن ارزش
های مردسلاری به زنان، طی پروسه های درازمدت چندهزار ساله صورت گرفته و با
بازتولید پی در پی، نهادینه گشته و به «ارزش مقدس» تبدیل گشته اند. وآنگهی، امر
«تمکین» زن به ارزش های مردسالاری تنها حکم کاتالیزوری (کمکی) را در تداوم نظام
نابرابر داشته و اساس بقای نظام مردسالاری را باید پاسداری مردان از آن، جستجو
نمود.
البته
خانم ناهید مطيع کسي است که به لحاظ انديشوي طرفدار نظام هاي سنتي بوده که در آن
«هویت سنتی زنانه» و عمده سازی نقش «مادری» و «اخلاق زنانه» که زن را متمایز از
مرد می سازد و به دنبالش پایش را از اجتماع می گیرد و به حاشیه و حتا به کنج خانه
می راند، باید محفوظ بمانند!!
يکي
از مسائلي که هنوز بسياري ها را در رابطه با ماهيت و ساختار فکري فيمينيزم دچار
وسواس و شايد هم ترس نموده است، عدم درک بسياري از مسائل مانند «غرب»، «غربزدگي»،
«فيمينيزم» و غيره مي باشد. يعني چنان که قبلاً هم یادآوری شده است، تاکنون اين
واقعيت برای بسیاری ها غیرقابل درک بوده است که انديشه ها هرگز ساخته و پرداخته ي
افراد و جوامع خاصي نبوده، بلکه تمامي تئوري ها و فرضيه هاي علمي نتيجه ي تلاش و
عملکرد همه ي انسانها در طول تاريخ و همه ي جوامع بشري است که توسط عده اي تنظیم،
تدوین و «تئوريزه» می گردند. بنابراين، آن چه امروزه به نام انديشه هاي غربي در
دسترس بشريت قرار دارد، تنها تجارب انسان هاي غربي نبوده بلکه رفتار و پندار انسان
هاي غيرساکن در غرب نيز در پيدايش و شکل گيري آن ها دخيل مي باشند. اما اين که
تدوين چنين انديشه هايي تحت تأثير تمايلات شخصي و نيز شرايط اجتماعي ـ اقتصادي و
سياسي ـ فرهنگي تنظيم کنندگان آن انديشه قرار داشته و يا مقاصد و منافعي در پس آن
ها ممکن است نهفته باشد، جاي شکي نيست. اما راه برخورد اصولي با غرب و انديشه هاي
غربي، نفي و طرد آنان نبوده و حتا هم در صورت زيان بار بودن آن ها که خود مبارزه ي
فکري جدي اي را مي طلبد، مقدمتاً نيازمند شناخت دقيق آن اندیشه ها است و نه عناد و
برخورد عکس العملي با آن. در رابطه با اثرگذاری تمایلات فردی و گروهی بر یک
اندیشه، نباید از وجود چنین تمایلی در میان مخالفان اندیشه های غربی نیز بیخبر
ماند.
بنابراين،
بايد پذيرفت که فمينيزم هرگز به صدور دستورالعمل هاي کليشه اي و جزمي نمي پردازد
که عدول از آن ها را گناه بشماريم، بلکه فيمينيزم دانشي است که خواستار رهايي زنان
از سلطه گري مردانه مي باشد و متناسب با هر شرايط اجتماعي، سياسي، فرهنگي و روابط
توليدي خاصي قابل تعريف و برنامه ريزي است. به عبارت کلی تر، فمنیزم پندار و
رفتاری است که زنان را مقتدرتر نموده و آنان را به سوی برابری شان با مردان در
تمامی عرصه ها یاری رساند.
بي
طرفي علمي هميشه درصدد تحليل وضع موجود است و آن را بر اساس قواعد و قوانين موجوده
ي علوم متفرقه ي اجتماعي بررسي مي کند درحالي که اين قوانين به اندازه ی قواعد
علوم تجربي داراي ثبات و تکرر نتیجه نبوده بلکه متأثر از توالي اتفاقات و حوادثي
است که عمدتاً توسط مردان صورت گرفته اند. بنابراين، از آن جا که تمامي علوم
اجتماعي درحال حاضر از درون مايهي مردسالارانه برخوردار مي باشند، هرنوع ادعاي بي
طرفي، فريب آشکاری بیش نبوده و تمامیت علوم اجتماعی مشحون از تمايالات مبتني بر
برتري مرد نسبت به زن مي باشد. يعني، وقتي پديده اي اجتماعي طي دوره هاي مختلف و
در نقطه هاي متعدد به دگرديسي هاي نسبتاً مشابهي انجاميده و بازدهي همگوني داشته
باشد، نتيجه گرفته مي شود که اين تحول کاملاً طبيعي بوده و قواعدي که از متن آن به
دست آمده، قواعدي علمي می باشند. حال آن که به دليل وجود شرايط، امکانات و فرصت
های نابرابر برای زن و مرد، همچنین ناديده گرفتن رفتار، نقش و ظرفيت انساني زنان
در طول تاريخ که باعث دگردیسی هایی گشته، و انکار نقش آنان در تحولات اجتماعی ـ
تاريخي و نیز تکیه نمودن روي اطلاعات به دست آمده از فرایندهایي که هرگز شرايط
برابر براي زن و مرد وجود نداشته و همه چيز در اختیار مردان بوده و منافع آنان را
تأمین می کرده است. این است که تکیه ی زیاد روی دانشی که آن را «علم الاجتماع» می
نامند کار نادرستی است که بازده آن به طور حتم، ناصواب، ناقص و غيرقابل اعتماد
خواهد بود. به عبارت ديگر، علمي که از متن تحولات و فعل و انفعالات يک بخش از
جامعه ي بشري و تنها مردان برآمده باشد و درصورت ضميمه نمودن سرنوشت بخش ديگر
(زنان) به آن، دست خوش تغيير گردد، علم نيست بلکه ابزاري است در دست مردان جهت
تثبيت و تحکيم پايه هاي هژمون طلبي مردانه و نهايتاً حذف زنان از مقام انسانيت.
بايد
به تمام افراد و جریاناتی که تلاش مي نمايند تا با داعيه هاي واهيِ شدت يافتن
مخاصمات زن و مرد از متن مبارزات برابری خواهانه ی زنان، عليه حرکت ها و جنبش هاي
فمينيستي به تبليغ بپردازد، گفته شود که حق خواهي زنان، تضاد زن و مرد را عميق نمي
سازد، بلکه اين مردان هستند که با تحقير زنان و انکار هويت انساني آنان در طول
تاريخ چندهزار ساله ي مردسالاري، قبلاً چنين شکاف و خصومتي را ايجاد نموده و اینک
با پاسداری از ارزش ها و هنجارهایی که تنها منافع مردان را تأمین می نمایند، زمینه
ی اصلی تنش ها و مخاصمات زن و رمد را مهیا می سازند. چنان که خانم کيت ميلت در
کتاب سياست جنسي خود به اين موضوع اشاره نموده، مي گويد،
«ادبيات
تحقير کننده ي زنان، که درعين حال ماهيتي تبليغاتي دارد و نوع ادبي خنده آور بسيار
مطلوبي به حساب مي آيد، ناقل اصلي خصومت مردانه بوده است».
به
ادامه ی تعبیرها و تعریف هایی که در مورد فمنیزم صورت گرفته، می پردازم و در این
جا چند مورد دیگر را مطرح می سازم تا مشخص گردد که آیا «فمنیزم» به راستی واژه و
روش فکری ـ عملی زیان بار برای جامعه ی ماست و یا خیر؟ در این خصوص آدرین ریچ
نویسنده ی امریکایی معتقد است که «فمنیزم از یک سو یک لقب پوچ و سبک سرانه به نظر
می رسد و از سوی دیگر به منزله ی نوعی اخلاق، روش شناسی و یک طریقه ی پیچیده ی
تفکر و عمل درباره ی شرایط زندگی ماست». جامعه شناس انگلیسی کریس ویدون، فمنیزم را
«سیاستی می داند که درجهت تغییر روابط موجود قدرت میان زن و مرد حرکت می کند». از
نقطه نظر بل هوکس منتقد امریکایی، «فمنیزم موجد یک تعهد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی
است که سعی دارد تسلط جنسی، سیاسی و نژادی را نابود و جامعه ای را بازسازی کند که
در آن رشد شخصی فرد بر منافع امپریالیزم، توسعه طلبی اقتصادی و تمایلات مادی
ارجحیت دارد».
ادامه دارد